𝐼 𝑤𝑖𝑠ℎ 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑒𝑠 𝑤𝑒𝑟𝑒 𝑡𝑟𝑢𝑒
𝐼 𝑤𝑖𝑠ℎ 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑒𝑠 𝑤𝑒𝑟𝑒 𝑡𝑟𝑢𝑒
p:𝟕
جونگکوک وقتی اونطور پریدن شجاعانه ا/ت رو دید حتم داشت شنا بلده که بخاطر یه انگشتر اونجوری پریده توی آب."هی..حالت خوبه؟"
ا/ت همچنان زیر آب بود و دست و پا میزد. چند ثانیه یکبار با دست و پا زدن بیخود میتونست سرش رو بالا بیاره تا نفس بگیره.
جونگکوک تعجب کرده بود و نگران شده بود." چرا انقدر دست و پا میزنی...نگو که شنا بلد نیستی"
جونگکوک:" ا/ت؟"(خو بپر تو آب دیه الان میمیره🗿
اصلا احتمال اینکه شنا بلد نباشه رو نمیداد.
ا/ت سردش بود و ترسیده بود:" من...شنا....ب-بلد نیستم"
فقط تونست همین رو بگه و بعد کامل رفت زیر آب و چیزی ازش معلوم نبود.
جونگکوک با اینکه باورش نمیشد و یکم مضطرب شده بود، کتش رو درآورد و فورا پرید توی آب.
همین که دید ا/ت کجاست سمتش شنا کرد، ا/ت رو با یه دستش به خودش چسبونده بود و سمت بالا شنا میکرد تا اینکه رسیدن بالا.
جونگکوک:"دیوونه ای؟ میخواستی خودتو به کشتن بدی؟ "
ترسیده بود و هنوزم دست جونگکوک رو سفت نگه داشته بود، پشت سرهم سرفه میکرد و اصلا نمیتونست نفس بکشه.
جونگکوک با دستاش بازوهای ا/ت رو نگه داشت:" خیله خب نترس من اینجام..آروم باش ...سعی کن نفس عمیق بکشی"
ا/ت به خودش اومد و کم کم نفساش تنظیم شد.
جونگکوک:" خوبی؟"(کنچنه؟🗿
سرشو به نشونه آره بالا و پایین تکون داد.
﹏﹏
وارد هتل شده بودن، ا/ت با اینکه کتی که جونگکوک رو شونه هاش انداخته بود رو سفت دور خودش نگه داشته بود بازم سردش بود.
وقتی رسیدن تو طبقه مورد نظرشون جونگکوک سوالی که خیلی ذهنشو درگیر کرده بود پرسید:" اون انگشتر...اون چرا انقدر برات مهمه؟"
ا/ت به جونگکوک نگاه کرد:" تنها چیزیه که از مامانم برام مونده..فقط همین یه انگشتر...ازش مونده"
جونگکوک:" مامانت هم...
ا/ت:" آره"
جونگکوک:" کی این اتفاق افتاد؟"
ا/ت:" چند روز بعد از به دنیا اومدنم" متوجه شد که زیاد گفته." خب دیگه شب بخیر."
ا/ت رفت سمت اتاقش، جونگکوک هم همینطور وقتی رسید دم در اتاقش و میخواست بره تو یادش اومد که بازم یه تشکر بهش بدهکاره."جونگکوک..."
برگشت و به ا/ت نگاه کرد.
"ممنونم که کمکم کردی...یعنی نذاشتی غرق شم" بعد رفت داخل.
"اسممو صدا زد؟"
رفت سمت اتاق ولی متوجه شد در اتاق یوجین بازه. رفت داخل، یوجین داشت با تلفنش حرف میزد." بله بله نگران نباشید همون چیزی رو که گفتین به پسرتون گفتم. قبول کرده و افتاده دنبال دختره. ..همینطوره منم از دور مراقبم"
جونگکوک:" پس نقشه مامانم بود که بیوفتم دنبال ا/ت."
#BTS #BTS_ARMY #Teahyung #Jimin #Namjoon #Seokjin #yoongi #Heosok #Jungkook #K_pop #Bangtan #ARMY
#بی_تی_اس #کیپاپ #فیک #تهیونگ #جیمین #سوکجین #یونگی #جیهوپ #نامجون #جونگکوک #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیدراما
p:𝟕
جونگکوک وقتی اونطور پریدن شجاعانه ا/ت رو دید حتم داشت شنا بلده که بخاطر یه انگشتر اونجوری پریده توی آب."هی..حالت خوبه؟"
ا/ت همچنان زیر آب بود و دست و پا میزد. چند ثانیه یکبار با دست و پا زدن بیخود میتونست سرش رو بالا بیاره تا نفس بگیره.
جونگکوک تعجب کرده بود و نگران شده بود." چرا انقدر دست و پا میزنی...نگو که شنا بلد نیستی"
جونگکوک:" ا/ت؟"(خو بپر تو آب دیه الان میمیره🗿
اصلا احتمال اینکه شنا بلد نباشه رو نمیداد.
ا/ت سردش بود و ترسیده بود:" من...شنا....ب-بلد نیستم"
فقط تونست همین رو بگه و بعد کامل رفت زیر آب و چیزی ازش معلوم نبود.
جونگکوک با اینکه باورش نمیشد و یکم مضطرب شده بود، کتش رو درآورد و فورا پرید توی آب.
همین که دید ا/ت کجاست سمتش شنا کرد، ا/ت رو با یه دستش به خودش چسبونده بود و سمت بالا شنا میکرد تا اینکه رسیدن بالا.
جونگکوک:"دیوونه ای؟ میخواستی خودتو به کشتن بدی؟ "
ترسیده بود و هنوزم دست جونگکوک رو سفت نگه داشته بود، پشت سرهم سرفه میکرد و اصلا نمیتونست نفس بکشه.
جونگکوک با دستاش بازوهای ا/ت رو نگه داشت:" خیله خب نترس من اینجام..آروم باش ...سعی کن نفس عمیق بکشی"
ا/ت به خودش اومد و کم کم نفساش تنظیم شد.
جونگکوک:" خوبی؟"(کنچنه؟🗿
سرشو به نشونه آره بالا و پایین تکون داد.
﹏﹏
وارد هتل شده بودن، ا/ت با اینکه کتی که جونگکوک رو شونه هاش انداخته بود رو سفت دور خودش نگه داشته بود بازم سردش بود.
وقتی رسیدن تو طبقه مورد نظرشون جونگکوک سوالی که خیلی ذهنشو درگیر کرده بود پرسید:" اون انگشتر...اون چرا انقدر برات مهمه؟"
ا/ت به جونگکوک نگاه کرد:" تنها چیزیه که از مامانم برام مونده..فقط همین یه انگشتر...ازش مونده"
جونگکوک:" مامانت هم...
ا/ت:" آره"
جونگکوک:" کی این اتفاق افتاد؟"
ا/ت:" چند روز بعد از به دنیا اومدنم" متوجه شد که زیاد گفته." خب دیگه شب بخیر."
ا/ت رفت سمت اتاقش، جونگکوک هم همینطور وقتی رسید دم در اتاقش و میخواست بره تو یادش اومد که بازم یه تشکر بهش بدهکاره."جونگکوک..."
برگشت و به ا/ت نگاه کرد.
"ممنونم که کمکم کردی...یعنی نذاشتی غرق شم" بعد رفت داخل.
"اسممو صدا زد؟"
رفت سمت اتاق ولی متوجه شد در اتاق یوجین بازه. رفت داخل، یوجین داشت با تلفنش حرف میزد." بله بله نگران نباشید همون چیزی رو که گفتین به پسرتون گفتم. قبول کرده و افتاده دنبال دختره. ..همینطوره منم از دور مراقبم"
جونگکوک:" پس نقشه مامانم بود که بیوفتم دنبال ا/ت."
#BTS #BTS_ARMY #Teahyung #Jimin #Namjoon #Seokjin #yoongi #Heosok #Jungkook #K_pop #Bangtan #ARMY
#بی_تی_اس #کیپاپ #فیک #تهیونگ #جیمین #سوکجین #یونگی #جیهوپ #نامجون #جونگکوک #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیدراما
۹.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.