شادی پارت 1
ویو یونا
توی راه مدرسه داشتم به زندگی مضخرفی که داشتم فکر میکردم . پدر و مادرم اجازه نمیدن از خونه برم بیرون یا یکم خوش بگذرونیم و فقط باید بشینم خونه و درس بخونم .
و اگه امتحانی رو خراب کنم روزگارمو سیاه میکردن واسه همین همیشه از کارنامه میترسیدم . خنده دار نیست ؟ هیچکدوم از هم سن و سال های من همچین مشکلی ندارن
با صدای می هی از افکارم اومدم بیرون
می هی : هی یونا کجایی ؟! سه ساعتها دارم صدات میکنم رسیدیم
یونا : ها عه کی رسیدیم
می هی : به چی فکر میکردی
یونا : هیچی مهم نیست بریم
ویو می هی
میدونستم یونا داره به چی فکر میکنه و اینکه افسردگی داره هر چند اون زیاد در این مورد حرف نمیزد ولی من ی چیزایی فهمیده بودم . اینکه نمی تونستم کمکش کنم برام عذاب آور بود اون بهترین دوستم بود و من نمی تونستم بهش کمکی بکنم ...
ویو تهیونگ
امروز اولین روزم توی این مدرسست پس باید به موقع برسم پاشدم آماده شدم صبحونه خوردمو راه افتادم چون میخواستم خونمو از پدر و مادرم جدا کنم باید مدرسم رو هم جدا میکردم چون راهم دور میشد ... من با پدر و مادرم مشکلی نداشتم فقط چون میخواستم مستقل باشم خونمو جدا کردم . ( تهیونگ ی خانواده پولدار داره )
رسیدم مدرسه رفتم دفتر مدیر
توی راه مدرسه داشتم به زندگی مضخرفی که داشتم فکر میکردم . پدر و مادرم اجازه نمیدن از خونه برم بیرون یا یکم خوش بگذرونیم و فقط باید بشینم خونه و درس بخونم .
و اگه امتحانی رو خراب کنم روزگارمو سیاه میکردن واسه همین همیشه از کارنامه میترسیدم . خنده دار نیست ؟ هیچکدوم از هم سن و سال های من همچین مشکلی ندارن
با صدای می هی از افکارم اومدم بیرون
می هی : هی یونا کجایی ؟! سه ساعتها دارم صدات میکنم رسیدیم
یونا : ها عه کی رسیدیم
می هی : به چی فکر میکردی
یونا : هیچی مهم نیست بریم
ویو می هی
میدونستم یونا داره به چی فکر میکنه و اینکه افسردگی داره هر چند اون زیاد در این مورد حرف نمیزد ولی من ی چیزایی فهمیده بودم . اینکه نمی تونستم کمکش کنم برام عذاب آور بود اون بهترین دوستم بود و من نمی تونستم بهش کمکی بکنم ...
ویو تهیونگ
امروز اولین روزم توی این مدرسست پس باید به موقع برسم پاشدم آماده شدم صبحونه خوردمو راه افتادم چون میخواستم خونمو از پدر و مادرم جدا کنم باید مدرسم رو هم جدا میکردم چون راهم دور میشد ... من با پدر و مادرم مشکلی نداشتم فقط چون میخواستم مستقل باشم خونمو جدا کردم . ( تهیونگ ی خانواده پولدار داره )
رسیدم مدرسه رفتم دفتر مدیر
۴.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.