♡شروع مجدد پارت ۲♡
ساعت ۵ صبح
ات بیدار شدم رفتم لباس ورزشیم و پوشیدم و رفتم سمت دریا تا ورزش کنم ( بچه ها یک نکته ات و جانگ کوک و تهیونگ و میا همشون معروفن و حالا میگم کی چه شغلی داره) داشتم پیداروی میکردم و میدوییدم که خوردم به یک پسره پسره: هوی حواست کجاس ات: خودت حواست کجاس داشتیم باهم دعوا میکردیم که یک دخترع و یک پسر داد زدن اون اون همون که من و اون پسره هردو باهم دوییدیم هردو باهم : اه الان لو میرم پسره : من معروفم تو چرا ات: نه خیر من معروفم پسره : من کع نمیشناسمت ات: حالا نه اینکه من تورو میشناسم که یهو اون دختره و پسره داشتن میومدن که من از سمت راست رفتم پسره از سمت چپ و رفتیم خونه
ات تو خونه:
اه پسره ی ایکبیری نزاشت درست ورزش کنم اگه اون نبود الان ورزشم و کرده بودم رفتم حموم صبحانه خوردم رفتم مدرسه و وقتی پیاده شدم خبرنگارا اینگار دوبرابر شدع بودن و نصفی از من عگس میگرفتن نصفی از کنارم سرم و برگدوندم دیدم همون پسرس و خبرنگارا هعی سوال میپرسیدن که بادیگاردامون اومدن و مارو بردن تو مدرسع که هردو و باهم پرسیدیم : تو اینجا چع غلطی میکنی کوکی: اول من پرسیدم ات : نخیر من که هردو متوجه یک صدا شدیم که دارن باهم دعوا میکنن ات : میا😳 کوکی: تهیونگ 😳
میا: ات😳 تهیونگ : کوکی که همه برگشتیم به طرف اونی که داشتیم باهاش دعوا میکردیم و گفتیم دوستتم مثل خودته که من دست میارو گرفتم و کوکی دست تهیونگ و گرفت و هرکی رفت سر کلاس خودش
ات بیدار شدم رفتم لباس ورزشیم و پوشیدم و رفتم سمت دریا تا ورزش کنم ( بچه ها یک نکته ات و جانگ کوک و تهیونگ و میا همشون معروفن و حالا میگم کی چه شغلی داره) داشتم پیداروی میکردم و میدوییدم که خوردم به یک پسره پسره: هوی حواست کجاس ات: خودت حواست کجاس داشتیم باهم دعوا میکردیم که یک دخترع و یک پسر داد زدن اون اون همون که من و اون پسره هردو باهم دوییدیم هردو باهم : اه الان لو میرم پسره : من معروفم تو چرا ات: نه خیر من معروفم پسره : من کع نمیشناسمت ات: حالا نه اینکه من تورو میشناسم که یهو اون دختره و پسره داشتن میومدن که من از سمت راست رفتم پسره از سمت چپ و رفتیم خونه
ات تو خونه:
اه پسره ی ایکبیری نزاشت درست ورزش کنم اگه اون نبود الان ورزشم و کرده بودم رفتم حموم صبحانه خوردم رفتم مدرسه و وقتی پیاده شدم خبرنگارا اینگار دوبرابر شدع بودن و نصفی از من عگس میگرفتن نصفی از کنارم سرم و برگدوندم دیدم همون پسرس و خبرنگارا هعی سوال میپرسیدن که بادیگاردامون اومدن و مارو بردن تو مدرسع که هردو و باهم پرسیدیم : تو اینجا چع غلطی میکنی کوکی: اول من پرسیدم ات : نخیر من که هردو متوجه یک صدا شدیم که دارن باهم دعوا میکنن ات : میا😳 کوکی: تهیونگ 😳
میا: ات😳 تهیونگ : کوکی که همه برگشتیم به طرف اونی که داشتیم باهاش دعوا میکردیم و گفتیم دوستتم مثل خودته که من دست میارو گرفتم و کوکی دست تهیونگ و گرفت و هرکی رفت سر کلاس خودش
۲۰.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.