part42
part42
ارسلان: ولش کردم و خابیدم رو تخت برو حموم از اون ورم برو بخاب
دیانا: رفتم تو حموم همینجوری که داشتم به خودم شامپو میزدم همه ی چیزایی که از اول فوت مامان و بابام برام اتفاق افتاده بودو مرور میکردم تا رسیدم به اینکه ارباب منو زنم کرد که اشکام سرازیر شد
اخه چرا این اتفاقا باید واسه من میوفته مامانم قبلن میگفت هر اتفاقی که واسه ادم میوفته یه حکمتی توشه
اخه تو این اتفاق چه حکمتیه
همینجوری تو حال بودم که صدای ارباب اودمد
ارسلان: تا پنج دقیقه دیگه خابی بیام ببینم بیداری خودت میدونی و خودت
دیانا: سریع بدنم اب کشیدم و اومدم بیرون که ارباب جلو روم ظاهر شد
ارسلان: میری تو اتاق اروم برو
دیانا: چشم رفتم تو اتاق لباسامو پوشیدمو کنار یکی از دخترها خابیدم..........
ارسلان: ولش کردم و خابیدم رو تخت برو حموم از اون ورم برو بخاب
دیانا: رفتم تو حموم همینجوری که داشتم به خودم شامپو میزدم همه ی چیزایی که از اول فوت مامان و بابام برام اتفاق افتاده بودو مرور میکردم تا رسیدم به اینکه ارباب منو زنم کرد که اشکام سرازیر شد
اخه چرا این اتفاقا باید واسه من میوفته مامانم قبلن میگفت هر اتفاقی که واسه ادم میوفته یه حکمتی توشه
اخه تو این اتفاق چه حکمتیه
همینجوری تو حال بودم که صدای ارباب اودمد
ارسلان: تا پنج دقیقه دیگه خابی بیام ببینم بیداری خودت میدونی و خودت
دیانا: سریع بدنم اب کشیدم و اومدم بیرون که ارباب جلو روم ظاهر شد
ارسلان: میری تو اتاق اروم برو
دیانا: چشم رفتم تو اتاق لباسامو پوشیدمو کنار یکی از دخترها خابیدم..........
۸.۶k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.