مافیای من p12
jk
خیلی نارحت شدم رفتیم بار نمیخواستم نگاش کنم که یهو اومد نشست روی پاهام و شروع کرد وحشیانه مکیدن لبام خیلی خیلی تعجب کردم ولی خیلی خوشحال شدم انگار توی دلم پارتی بود دستش رو گذاشت پشت گردنم و صورتم رو بیشتر به صورتش چسبوند و اون یکی دستش رو گذاشت روی دیکم باورم نمیشه منم دستم گذاشتم روی پهلوش و بیشتر روی دیکم فشردم خیلی تحریک شده بودم بعد حدود ۲۰ مینی لباشو برداشت اما از روی پام نرفت کنار خودشو محکم رو دیکم گذاشته بود میخوامش بد جور معامله رو کردم و سوار ماشین شدیم هیچ حرفی نزدین که یهو سکوت و شکست و گفت: عام...در مورد اون...اتفاقه توی بار
کوک:کدوم؟
ات:همون
کوک:بوسه؟
ات:آره بابا اه...فراموشش کن
کوک:بهترین لحظه عمرم بود چجوری فراموشش کنم
ات:یعنی چی بهترین لحظه؟
کوک:یعنی چیزی که ازت می خواستم
a,t
دیگه چیزینگفتم رسیدم خونه و رفتم توی حموم دوش رو باز کردم و رفتم زیرش و آهنگی که خیلی دوسش داشتم و خوندم(میزارم)
jk
داشتم کارامو انجام میدادم که صدای آهنگ خوندن ات بلند شد با مرور اتفاقات چند لحظه پیش پوزخندی زدم لباش وسوسه کننده اس!
طعم آلبالو میداد
(راهنما چگونه لب مان طعم آلبالو بدهد؟ بردار آلبالو بمالش روش حله🤣)
a,t
دوس رو گرفتم و لباس پوشیدم و گرفتم خوابیدم...
پرش زمانی(چند روز بعد)
jk
الان دستم خوب شده و گچش رو باز کردم امروز...امروز کسی که چند سال تمان عاشقش بودم میره آره امروز ۴ سال میشه که ات پیشمه و نتونستم کاری کنم که عاشقم بشه:) خب خیلی درد داره وقتی ببینی عشقت داره میره ۴ سال تلاش کردم تا دلسو به دست بیارم آپا نتونستم ات داشت وسایلشو جمع میکرد از اتاق رفت بیرون و رفتم چندتا از لباساشو برداشتم و گذاشتم توی اتاق خودم
a,t
امروز دیگه میرم هم خوشحالم هم یه حس ناراحتی دارم لباسامو جمع کردم و اتاقو مرتب کردم دم در وایسادم نا اسنپ بیاد که کوک اومد سمتم دستامو گرفت و گردنمو بوسه چند ثانیه ای زد
راوی: با چشمایی که پر از بغض بود و فریاد میزد نرو نگاهش میکرد دخترک خواست دهن باز کنه که پسر زود تر شروع کرد...
کوک:واقعا...میخوای بری؟*بغض سگییییی*
ات:اهم....آره
کوک:یعنی اینجا انقدر بهت سخت گذشت؟
ات:دیگه ...قرار داد تموم شد دلیلی نمیبینم که اینجا باشم
کوک:بازم میخوای برگردی پیش پدر و مادری که هر روز کتکت میزنن
ات:اینجام که موندم کسی دوسم نداشت هیچ فرقی نداره کجا باشم
کوک:لعنتی من دوست داشتم*عربده*
من دوست داشتم که اوردمت پیش خودم ...سختم بود هر روز ببینم از یکی داری کتک میخوری میفهمیییی چون دوست داشتم*اشک بی صدا*
ات:منظورت...چیه.؟
کوک:منظورم اینه که ...چون دوست داشتم اوددمت اینجا هر کاری کردممممم عاشقم نشدی انقدر آدم پستی هستم؟
ات:.....
کوک:فقد یه سوال میپرسم راستشو بگو...این ۴ سال ... هیچ حسی بهم نداشتی؟*با چشمای اشکی نگات میکنه*
ات:......
کوک:نداشتیییی*عربده*
ات:نداشتم*اروم*
خیلی نارحت شدم رفتیم بار نمیخواستم نگاش کنم که یهو اومد نشست روی پاهام و شروع کرد وحشیانه مکیدن لبام خیلی خیلی تعجب کردم ولی خیلی خوشحال شدم انگار توی دلم پارتی بود دستش رو گذاشت پشت گردنم و صورتم رو بیشتر به صورتش چسبوند و اون یکی دستش رو گذاشت روی دیکم باورم نمیشه منم دستم گذاشتم روی پهلوش و بیشتر روی دیکم فشردم خیلی تحریک شده بودم بعد حدود ۲۰ مینی لباشو برداشت اما از روی پام نرفت کنار خودشو محکم رو دیکم گذاشته بود میخوامش بد جور معامله رو کردم و سوار ماشین شدیم هیچ حرفی نزدین که یهو سکوت و شکست و گفت: عام...در مورد اون...اتفاقه توی بار
کوک:کدوم؟
ات:همون
کوک:بوسه؟
ات:آره بابا اه...فراموشش کن
کوک:بهترین لحظه عمرم بود چجوری فراموشش کنم
ات:یعنی چی بهترین لحظه؟
کوک:یعنی چیزی که ازت می خواستم
a,t
دیگه چیزینگفتم رسیدم خونه و رفتم توی حموم دوش رو باز کردم و رفتم زیرش و آهنگی که خیلی دوسش داشتم و خوندم(میزارم)
jk
داشتم کارامو انجام میدادم که صدای آهنگ خوندن ات بلند شد با مرور اتفاقات چند لحظه پیش پوزخندی زدم لباش وسوسه کننده اس!
طعم آلبالو میداد
(راهنما چگونه لب مان طعم آلبالو بدهد؟ بردار آلبالو بمالش روش حله🤣)
a,t
دوس رو گرفتم و لباس پوشیدم و گرفتم خوابیدم...
پرش زمانی(چند روز بعد)
jk
الان دستم خوب شده و گچش رو باز کردم امروز...امروز کسی که چند سال تمان عاشقش بودم میره آره امروز ۴ سال میشه که ات پیشمه و نتونستم کاری کنم که عاشقم بشه:) خب خیلی درد داره وقتی ببینی عشقت داره میره ۴ سال تلاش کردم تا دلسو به دست بیارم آپا نتونستم ات داشت وسایلشو جمع میکرد از اتاق رفت بیرون و رفتم چندتا از لباساشو برداشتم و گذاشتم توی اتاق خودم
a,t
امروز دیگه میرم هم خوشحالم هم یه حس ناراحتی دارم لباسامو جمع کردم و اتاقو مرتب کردم دم در وایسادم نا اسنپ بیاد که کوک اومد سمتم دستامو گرفت و گردنمو بوسه چند ثانیه ای زد
راوی: با چشمایی که پر از بغض بود و فریاد میزد نرو نگاهش میکرد دخترک خواست دهن باز کنه که پسر زود تر شروع کرد...
کوک:واقعا...میخوای بری؟*بغض سگییییی*
ات:اهم....آره
کوک:یعنی اینجا انقدر بهت سخت گذشت؟
ات:دیگه ...قرار داد تموم شد دلیلی نمیبینم که اینجا باشم
کوک:بازم میخوای برگردی پیش پدر و مادری که هر روز کتکت میزنن
ات:اینجام که موندم کسی دوسم نداشت هیچ فرقی نداره کجا باشم
کوک:لعنتی من دوست داشتم*عربده*
من دوست داشتم که اوردمت پیش خودم ...سختم بود هر روز ببینم از یکی داری کتک میخوری میفهمیییی چون دوست داشتم*اشک بی صدا*
ات:منظورت...چیه.؟
کوک:منظورم اینه که ...چون دوست داشتم اوددمت اینجا هر کاری کردممممم عاشقم نشدی انقدر آدم پستی هستم؟
ات:.....
کوک:فقد یه سوال میپرسم راستشو بگو...این ۴ سال ... هیچ حسی بهم نداشتی؟*با چشمای اشکی نگات میکنه*
ات:......
کوک:نداشتیییی*عربده*
ات:نداشتم*اروم*
۶۹.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.