عشق ابدی پارت ۱۲۲
عشق ابدی پارت ۱۲۲
ویو نویسنده
تپش قلب بالایی داشت.
بعد از اتفاقی که اون شب افتاد نتونست تهیونگ رو مثل قبل ببینه
خیلی بیشتر از قبل عاشقش بود ؛ جوری که اگر برای چند ثانیه باهاش حرف میزد حس میکرد رو ابراس..
چقدر دلش میخواست اون بغل گرم و نرم رو بچشه. دلتنگ بغلی بود که تا حالا نداشت
از شدت هیجان گوشه لبش رو گاز گرفت و سعی کرد چیزی بروز نده
کوک : لطفا سریع تر انتخاب کنید. بلاخره که یه نفر تون باید با من بیاید.. //:
+راست میگه. نظرتون چیه سنگ کاغذ قیچی کنیم؟؟
کوک : |||=
+ ¯\_(ツ)_/¯
کوک : نمیدونستم انقدر مهمه براتون /:
منتظر نگاهشون میکرد
یونگی ، نامجون ، جهیوپ رفتن کنار.
بین جین و جیمین و تهیونگ هم جین کنار رفت.
خیلی استرس داشت.
+خیله خب ، سه که گفتم دستاتون رو نشون بدین. یک...دو...دو و نیم...دو و هفتاد و پنج...دو و
کوک : عهههه...سه دیگه ؛ هی دو و نیم ، دو و هفتاد و پنج ، دو و درد |:
+خیله خب(تعجب)
+یک... دو.... سه!
با صدای جیغ جیمین لحظه از خوشحالی پرید هوا.
مدام با خودش میگفت تهیونگ با من میاد ؛ تهیونگ با من میادددد
کوک : یس یس یس یس...یییییس(خوشحال)
جیهوپ و جین : اوووووو(لحن شیطانی)
فهمید چه سوتی بزرگی داده.
سرجاش میخکوب شد.. چطور باید جمعش میکرد؟ نگاهش گذرا رو تهیونگ افتاد.
با لبخندی کنج لبش و چشمایی تعجب وار بهش خیره بود.
نامجون : کوک!؟(پوزخند)
کوک : ن...نه...نه ا...اشتباه...اشتباه برداشت...کردید. من...یعنی...خب...من...من خوشحال بودم که...که جیمین باهام نمیاد ؛ چ...چون...چون حو...حوصله نداشتم هی غر بزنه
+باشه...تو که راست میگی(آروم و پوزخند)
کوک : ه...هیونگ(آروم و حرصی)
+اوه اوه دیر شد پاشید ببینم.. بدوئید سوار شید بریم(استرس)
نشستن تو ماشین و راه افتادن. حالا فقط تهیونگ و جونگ کوک مونده بودن
کوک : ب...بیا...سوار شو(خجالت)
ته : اوهوم
دوباره همون حس عجیب.
حال تهیونگ دست کمی از کوک نداشت ؛ اونم قلبش چندان خوش نبود..
از شدت استرس و خوشحالی بدجور میزد.
میدونست کوک با سرعت میرونه...
اما به ناچار دستاش رو روی شونه های اون گذاشت
خورده بود تو ذوقش ؛ کاشکی دوباره همون کارو میکرد.
بیخیال راه افتاد .
کم کم داشت از ماشین هیونگاش جا میموند.
بیشتر گاز داد ؛ سر تقاطع خواست بپیچه..
برای اینکه بتونه تعادلش رو حفظ کنه دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و سفت اونو چسبید.
این باعث خوشحالی کوک میشد.. لبخندی زد و خوشحال از انجام نقشه اش دنبال ماشین یونگی میرفتن
.........
ویو نویسنده
تپش قلب بالایی داشت.
بعد از اتفاقی که اون شب افتاد نتونست تهیونگ رو مثل قبل ببینه
خیلی بیشتر از قبل عاشقش بود ؛ جوری که اگر برای چند ثانیه باهاش حرف میزد حس میکرد رو ابراس..
چقدر دلش میخواست اون بغل گرم و نرم رو بچشه. دلتنگ بغلی بود که تا حالا نداشت
از شدت هیجان گوشه لبش رو گاز گرفت و سعی کرد چیزی بروز نده
کوک : لطفا سریع تر انتخاب کنید. بلاخره که یه نفر تون باید با من بیاید.. //:
+راست میگه. نظرتون چیه سنگ کاغذ قیچی کنیم؟؟
کوک : |||=
+ ¯\_(ツ)_/¯
کوک : نمیدونستم انقدر مهمه براتون /:
منتظر نگاهشون میکرد
یونگی ، نامجون ، جهیوپ رفتن کنار.
بین جین و جیمین و تهیونگ هم جین کنار رفت.
خیلی استرس داشت.
+خیله خب ، سه که گفتم دستاتون رو نشون بدین. یک...دو...دو و نیم...دو و هفتاد و پنج...دو و
کوک : عهههه...سه دیگه ؛ هی دو و نیم ، دو و هفتاد و پنج ، دو و درد |:
+خیله خب(تعجب)
+یک... دو.... سه!
با صدای جیغ جیمین لحظه از خوشحالی پرید هوا.
مدام با خودش میگفت تهیونگ با من میاد ؛ تهیونگ با من میادددد
کوک : یس یس یس یس...یییییس(خوشحال)
جیهوپ و جین : اوووووو(لحن شیطانی)
فهمید چه سوتی بزرگی داده.
سرجاش میخکوب شد.. چطور باید جمعش میکرد؟ نگاهش گذرا رو تهیونگ افتاد.
با لبخندی کنج لبش و چشمایی تعجب وار بهش خیره بود.
نامجون : کوک!؟(پوزخند)
کوک : ن...نه...نه ا...اشتباه...اشتباه برداشت...کردید. من...یعنی...خب...من...من خوشحال بودم که...که جیمین باهام نمیاد ؛ چ...چون...چون حو...حوصله نداشتم هی غر بزنه
+باشه...تو که راست میگی(آروم و پوزخند)
کوک : ه...هیونگ(آروم و حرصی)
+اوه اوه دیر شد پاشید ببینم.. بدوئید سوار شید بریم(استرس)
نشستن تو ماشین و راه افتادن. حالا فقط تهیونگ و جونگ کوک مونده بودن
کوک : ب...بیا...سوار شو(خجالت)
ته : اوهوم
دوباره همون حس عجیب.
حال تهیونگ دست کمی از کوک نداشت ؛ اونم قلبش چندان خوش نبود..
از شدت استرس و خوشحالی بدجور میزد.
میدونست کوک با سرعت میرونه...
اما به ناچار دستاش رو روی شونه های اون گذاشت
خورده بود تو ذوقش ؛ کاشکی دوباره همون کارو میکرد.
بیخیال راه افتاد .
کم کم داشت از ماشین هیونگاش جا میموند.
بیشتر گاز داد ؛ سر تقاطع خواست بپیچه..
برای اینکه بتونه تعادلش رو حفظ کنه دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و سفت اونو چسبید.
این باعث خوشحالی کوک میشد.. لبخندی زد و خوشحال از انجام نقشه اش دنبال ماشین یونگی میرفتن
.........
۲.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.