تو بهترین تصمیمم بودی
انگشت های مردونه اش یکی یکی ، دسته هایی از مو های مشکی رنگت رو نوازش میکرد...
حس انگشت های مرد نازنینت روی پوست سرت و حس گرمای بدنش زمانی که در آغوشش بودی..بهت آرامش باور نکردنیی رو هدیه میداد...
طوری که تورو توی آغوش گرفته بود و موهات رو نوازش میکرد و هر از گاهی هنگام دیدن فیلم..پیشونیت رو میبوسید..حسی فراتر از آرامش بود..
سرت رو آروم آروم به سینه ات تکیه دادی...چشمات توی خواب بود و نوازش های هان مثل قرص های خواب آوری بود که توی رگ هات جریان داده میشد..
هر چی بیشتر حسش میکردی...بیشتر و بیشتر میخواستیش..نمیخواستی تموم بشه...نوازش های تنها مردت تنها چیزی بود که بهش نیاز داشتی و نیاز خواهی داشت..
برای چندمین بار بالای سرت رو بوسید و با لحن محبت آمیز و فداکارانش ، زمزمه کرد :
_ خسته ای عشقم ؟
در حالی که چشمات نیمه باز به صفحه ی نمایش تلویزیون دوخته شده بود ، سرت رو بالا و پایین کردی
لبخندی زد و بوسه ای دیگه بر روی موهات کاشت
_ بخواب عشقم..باشه ؟..میتونی توی آغوش من استراحت کنی...من هیچ جا نمیرم....
دستش رو روی دستت گذاشت و با دست مردونه و ورزیده اش دست ظریفت رو نوازش کرد
_ هیچ جا نمیرم..
تکرار کرد..با لحن اطمینان بخشی که بهت داد..لبخند محوی روی لبات شکل گرفت..جسم نرم و کوچیکت رو بیشتر از قبل توی بغلش فرو بردی و چشمات رو با خیال راحت از امن بودنت کنار شوهر نازنیت، بستی...
چیزی نگذشت و نوازش ها و بوسه های هان کار خودش رو کرد..آروم آروم به خوابی عمیق ، درست به عمیقی عشقتون فرو رفتی..
سرش رو به سرت تکیه داد و پشت گوشت رو بوسه زد..و توی همون حالت با صدای لطیف و مردونه اش زمزمه کرد :
_ بهترین تصمیمم بودی...تا ابد عاشقت میمونم...حداقل تا وقتی نفس میکشم
حس انگشت های مرد نازنینت روی پوست سرت و حس گرمای بدنش زمانی که در آغوشش بودی..بهت آرامش باور نکردنیی رو هدیه میداد...
طوری که تورو توی آغوش گرفته بود و موهات رو نوازش میکرد و هر از گاهی هنگام دیدن فیلم..پیشونیت رو میبوسید..حسی فراتر از آرامش بود..
سرت رو آروم آروم به سینه ات تکیه دادی...چشمات توی خواب بود و نوازش های هان مثل قرص های خواب آوری بود که توی رگ هات جریان داده میشد..
هر چی بیشتر حسش میکردی...بیشتر و بیشتر میخواستیش..نمیخواستی تموم بشه...نوازش های تنها مردت تنها چیزی بود که بهش نیاز داشتی و نیاز خواهی داشت..
برای چندمین بار بالای سرت رو بوسید و با لحن محبت آمیز و فداکارانش ، زمزمه کرد :
_ خسته ای عشقم ؟
در حالی که چشمات نیمه باز به صفحه ی نمایش تلویزیون دوخته شده بود ، سرت رو بالا و پایین کردی
لبخندی زد و بوسه ای دیگه بر روی موهات کاشت
_ بخواب عشقم..باشه ؟..میتونی توی آغوش من استراحت کنی...من هیچ جا نمیرم....
دستش رو روی دستت گذاشت و با دست مردونه و ورزیده اش دست ظریفت رو نوازش کرد
_ هیچ جا نمیرم..
تکرار کرد..با لحن اطمینان بخشی که بهت داد..لبخند محوی روی لبات شکل گرفت..جسم نرم و کوچیکت رو بیشتر از قبل توی بغلش فرو بردی و چشمات رو با خیال راحت از امن بودنت کنار شوهر نازنیت، بستی...
چیزی نگذشت و نوازش ها و بوسه های هان کار خودش رو کرد..آروم آروم به خوابی عمیق ، درست به عمیقی عشقتون فرو رفتی..
سرش رو به سرت تکیه داد و پشت گوشت رو بوسه زد..و توی همون حالت با صدای لطیف و مردونه اش زمزمه کرد :
_ بهترین تصمیمم بودی...تا ابد عاشقت میمونم...حداقل تا وقتی نفس میکشم
۲.۷k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.