رمان:تو که میترسیدی از تاریکی🖤💔 پارت⑦①
دیانا:دیدم ارسلان دیگه نفس نمیکشه ارسلاننن ارسلان بلندشو بلندشو ارسلاننننننن
یاشار:صدای دیانا به گوشم میخورد رفتم داخل اتاق
کولش رو گرفتم
دیانا:یاشار کولم رو گرفت و منو کشوند داخل یه اتاق
چیکارم داری پسری بیشعور
یاشار:گوه نخور انداختمش روی تخت و بیهوشش کردم
و ک.ر.د.م.ش
وقتی تموم شدم
بردمش داخل اتاقی که ارسلان بود
و یه گلوله داخل سرش خالی کردم
ممد:خواب بودم خواب دیدم دیانا و ارسلان اومدن بالای سرم
و گفتن ما دیگه خونه نمیایم از خواب پریدم
پانیذ پانیذ
پانیذ:چیشده خوبی
ممد:خواب دیدم ارسلان و دیانا میگن ما دیگه خونه نمیایم
رفتم یه نخ سیگار ورداشتم و کشیدم
رفتم داخل بالکن
پانیذ:رفتم پیش ممد
عشقم اروم باش
برمیگردن
یاشار:صدای دیانا به گوشم میخورد رفتم داخل اتاق
کولش رو گرفتم
دیانا:یاشار کولم رو گرفت و منو کشوند داخل یه اتاق
چیکارم داری پسری بیشعور
یاشار:گوه نخور انداختمش روی تخت و بیهوشش کردم
و ک.ر.د.م.ش
وقتی تموم شدم
بردمش داخل اتاقی که ارسلان بود
و یه گلوله داخل سرش خالی کردم
ممد:خواب بودم خواب دیدم دیانا و ارسلان اومدن بالای سرم
و گفتن ما دیگه خونه نمیایم از خواب پریدم
پانیذ پانیذ
پانیذ:چیشده خوبی
ممد:خواب دیدم ارسلان و دیانا میگن ما دیگه خونه نمیایم
رفتم یه نخ سیگار ورداشتم و کشیدم
رفتم داخل بالکن
پانیذ:رفتم پیش ممد
عشقم اروم باش
برمیگردن
۱.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.