عشق درگیرpt2 فیک جونگ کوک
پارت ۵
کوک: فک نکن چون گذاشتم زنده بمونی یعنی هرکاری که دلت میخواد بکنی
ا.ت:
سیگارشو روشن کرد چند تا برگه رو برداشت تا چک کنه
دود سیگار داشت خفم میکرد
ا.ت: میشه اون قهوه لنتی زود تر بخوری
کوک:
ا.ت حداقل سیگارتو خاموش کن
کوک:
ا.ت: خفه شدم خاموشش کن
برگه رو گذاشت رو میز
اروم اروم میومد طرفم با عصبانیت بهش نگاه میکردم که سیگارو رو بازوم خاموش کردم
بهزور جلوش طاقت اوردم کم کم داشت گریم میگرفت
تحمل کردمو جلوی اشکامو گرفتم نباید جلوی جونگ کوک کم بیارم باید عوض شه
لیوان قهوه رو برداشت با تردید بهش نگاه کرد
ا.ت: هه نگران نباش سم نداره من درست نکردم
کوک: میدونم تنها قهوه خانم لی کف داره
هه اگه بدونی اون کفا تفه قیافت دیدنیه جئون جونگ کوک
از بازوم خون میومد دستم رو بازوم کشیدمو فشار دادم تا خونش بند بیاد
ثهوشو خورد ماگشو گذاشتم تو سینی بردم پایین تو اشپز خونه
سینیو گذاشتم رو اپن رفتم رو میز نشستم
دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم بی اختیار میریخت که بونگی اومد طرفم
بونگی: ا.ت خوبی
چشمش خورد به بازوم
بونگی: بازوت چی شده؟
سرمو اوردم که خانم لی ام اونجا بود
خانم لی: خوبی ا.ت؟ چی شده جونگ کوک چیکار کرد
ا.ت: خاله من نمیتونم تحمل کنم میخوام از اینجا برم میخوام برم پیش عموم *گریه
ا.ت: بسه دیگه. دیگه نمیتونم تحمل کنم همش تحقیر میشم بخاطره اینکه به یکی کمک کردم *گریه
خاله اومد کنارم نشست اروم بغلم کرد بغلش گرمو مادرانه بود من نیاز مند همچین بغلی بودم که سال ها ازم گرفته شده بود
خانم لی:نگران نباش دخترم این روزا همش میگذره
ا.ت: نمیگذره خاله تازه اولاشه *گریه
اروم با دسنش نازم میکرد
خانم لی: گریه نکن عزیزم
اروم با دستاش اشکامو پاک کرد
بلند شدو از توی کمد باندو اورد بازومو بست
خانم لی: ضربه ای که جونگ کوک خورده براش دردناک ترین لحظه ایه که همیشه همراهشه
گریم بند اومده بود
ا.ت: مگه چه اتفاقی افتاده اون خیلی نسبت به همه چی بی احساسه یعنی همیشه اینژوری رفتار میکنه؟
خانم لی: تغریبا 15 سال پیش وقتی جونگ کوک 9 سالش بود
هفت خانواده مافیایی باهم در ارتباط بودن اونا بهم وابسته بودن حتی اونا بزرگترین جواهراتی که از جدشون رسیده بود رو با کمال احترا تقدیم کردن به رئیس بزرگ جئون اون موقع بابای جونگ کوک بزرگ ترین باند مافیا بود این هفتا باند مافیا هرکدوم یه وارث داشتن باند مافیای مین یه پسر داشت به اشم یونگی و یه دختر کوچک تر به اسم مین هایلی
بنابه دلایلی این هفتا باند مافیا باهم دعوا میکنن طرف باند مافیای جئون ها خانوده پارک و کیم بود
توی درگیری پدر و مادر هایلی و یونگی کشته میشن بدست افراد این مافیا
بعد 13 سال جدایی هایلی به عنوان یه دختر معصوم و عادی با کوک اشنا شد
ا.ت: چجوری ؟
خانم لی: یه روز هایلی وانمود کرد که دزدا دنبالشنو از دیوار پرید داخل قصر من داشتم صبحانه رو برای خانم اماده میکردم که یه صدای جیغی از توی حیاط اومد جونگ کوکم سریع رفت سمت صدا هایلی وانمود کرده بود که شنا بلد نیستو خودشو انداخت تو اب جونگ کوک از تو اب بیرونش اورد
هایلی سرما خورده بود یک ماهه با ناز و عشوه هاش جونگ کوک وابسته خودش کرد و دوباره برگت به این خونه
ا.ت: ینی توی این یک ما بیرون از خونه باهم در ارتباط بودن
خانم لی:اوهوم
خانم لی: بعد خودشو حسابی توی خونه جا کرده بود نیمه های شب بود که صدای تفنگ اومد همه رفتیم توی اتاق خانم و اقا هایلی با یه تفنگ تو دستش هردوشونو کشته بود
اون از اعتماد کوک سؤاستفاده کرد کوکم کاری بهش نداشت اون کوکو خورد کرد ولی کوک کاریش نداشت
اون قلب کوکو تیکه تیکه کرد ولی کوک کاریش نداشت
ا.ت: چطپر میتونست همچین کاری بکنه
خانم لی:از همون موقع به بعد جونگ کوک به خودش قول داد به کسی اعتماد نکنه از همون موقع ادم سرد درونش فعال شد
قبل این دوسال جونگ کوک مثله فرشته نگهبان مراقبمون بود باهامون خوب بود ولی توی این دوسال حتی با منم دردودل نکرد
ا.ت: خب توی این دوسال به اندازه کافی عقدشو رو بقیه خالی کرده به نظرتون دیگه بس نیست
خانم لی : نمیدونم درک کردن دردی که کشیده یکم سخته
خانم لی:خب دخترم به نظرم بریم به کارا برسیم
ا.ت: اوم
بلند شدم دوروبر یه چرخ زدم که خانم لی صدام زد با قدم های سریع رفتم سمت اشپزخونه
ا.ت: بله خاله جون
خانم لی:دخترم حواست به غذا هست تا من حیاطو تمیز کنم؟
با اینکه یه دستور بود ولی سنی از خاله گذشته بود نمیتونستم اجازه بدم با این سنشون حیاط به اون بزرگی رو تمیز کنن
ا.ت:خاله!میشه من خودم حیاطو تمیز کنم
کوک: فک نکن چون گذاشتم زنده بمونی یعنی هرکاری که دلت میخواد بکنی
ا.ت:
سیگارشو روشن کرد چند تا برگه رو برداشت تا چک کنه
دود سیگار داشت خفم میکرد
ا.ت: میشه اون قهوه لنتی زود تر بخوری
کوک:
ا.ت حداقل سیگارتو خاموش کن
کوک:
ا.ت: خفه شدم خاموشش کن
برگه رو گذاشت رو میز
اروم اروم میومد طرفم با عصبانیت بهش نگاه میکردم که سیگارو رو بازوم خاموش کردم
بهزور جلوش طاقت اوردم کم کم داشت گریم میگرفت
تحمل کردمو جلوی اشکامو گرفتم نباید جلوی جونگ کوک کم بیارم باید عوض شه
لیوان قهوه رو برداشت با تردید بهش نگاه کرد
ا.ت: هه نگران نباش سم نداره من درست نکردم
کوک: میدونم تنها قهوه خانم لی کف داره
هه اگه بدونی اون کفا تفه قیافت دیدنیه جئون جونگ کوک
از بازوم خون میومد دستم رو بازوم کشیدمو فشار دادم تا خونش بند بیاد
ثهوشو خورد ماگشو گذاشتم تو سینی بردم پایین تو اشپز خونه
سینیو گذاشتم رو اپن رفتم رو میز نشستم
دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم بی اختیار میریخت که بونگی اومد طرفم
بونگی: ا.ت خوبی
چشمش خورد به بازوم
بونگی: بازوت چی شده؟
سرمو اوردم که خانم لی ام اونجا بود
خانم لی: خوبی ا.ت؟ چی شده جونگ کوک چیکار کرد
ا.ت: خاله من نمیتونم تحمل کنم میخوام از اینجا برم میخوام برم پیش عموم *گریه
ا.ت: بسه دیگه. دیگه نمیتونم تحمل کنم همش تحقیر میشم بخاطره اینکه به یکی کمک کردم *گریه
خاله اومد کنارم نشست اروم بغلم کرد بغلش گرمو مادرانه بود من نیاز مند همچین بغلی بودم که سال ها ازم گرفته شده بود
خانم لی:نگران نباش دخترم این روزا همش میگذره
ا.ت: نمیگذره خاله تازه اولاشه *گریه
اروم با دسنش نازم میکرد
خانم لی: گریه نکن عزیزم
اروم با دستاش اشکامو پاک کرد
بلند شدو از توی کمد باندو اورد بازومو بست
خانم لی: ضربه ای که جونگ کوک خورده براش دردناک ترین لحظه ایه که همیشه همراهشه
گریم بند اومده بود
ا.ت: مگه چه اتفاقی افتاده اون خیلی نسبت به همه چی بی احساسه یعنی همیشه اینژوری رفتار میکنه؟
خانم لی: تغریبا 15 سال پیش وقتی جونگ کوک 9 سالش بود
هفت خانواده مافیایی باهم در ارتباط بودن اونا بهم وابسته بودن حتی اونا بزرگترین جواهراتی که از جدشون رسیده بود رو با کمال احترا تقدیم کردن به رئیس بزرگ جئون اون موقع بابای جونگ کوک بزرگ ترین باند مافیا بود این هفتا باند مافیا هرکدوم یه وارث داشتن باند مافیای مین یه پسر داشت به اشم یونگی و یه دختر کوچک تر به اسم مین هایلی
بنابه دلایلی این هفتا باند مافیا باهم دعوا میکنن طرف باند مافیای جئون ها خانوده پارک و کیم بود
توی درگیری پدر و مادر هایلی و یونگی کشته میشن بدست افراد این مافیا
بعد 13 سال جدایی هایلی به عنوان یه دختر معصوم و عادی با کوک اشنا شد
ا.ت: چجوری ؟
خانم لی: یه روز هایلی وانمود کرد که دزدا دنبالشنو از دیوار پرید داخل قصر من داشتم صبحانه رو برای خانم اماده میکردم که یه صدای جیغی از توی حیاط اومد جونگ کوکم سریع رفت سمت صدا هایلی وانمود کرده بود که شنا بلد نیستو خودشو انداخت تو اب جونگ کوک از تو اب بیرونش اورد
هایلی سرما خورده بود یک ماهه با ناز و عشوه هاش جونگ کوک وابسته خودش کرد و دوباره برگت به این خونه
ا.ت: ینی توی این یک ما بیرون از خونه باهم در ارتباط بودن
خانم لی:اوهوم
خانم لی: بعد خودشو حسابی توی خونه جا کرده بود نیمه های شب بود که صدای تفنگ اومد همه رفتیم توی اتاق خانم و اقا هایلی با یه تفنگ تو دستش هردوشونو کشته بود
اون از اعتماد کوک سؤاستفاده کرد کوکم کاری بهش نداشت اون کوکو خورد کرد ولی کوک کاریش نداشت
اون قلب کوکو تیکه تیکه کرد ولی کوک کاریش نداشت
ا.ت: چطپر میتونست همچین کاری بکنه
خانم لی:از همون موقع به بعد جونگ کوک به خودش قول داد به کسی اعتماد نکنه از همون موقع ادم سرد درونش فعال شد
قبل این دوسال جونگ کوک مثله فرشته نگهبان مراقبمون بود باهامون خوب بود ولی توی این دوسال حتی با منم دردودل نکرد
ا.ت: خب توی این دوسال به اندازه کافی عقدشو رو بقیه خالی کرده به نظرتون دیگه بس نیست
خانم لی : نمیدونم درک کردن دردی که کشیده یکم سخته
خانم لی:خب دخترم به نظرم بریم به کارا برسیم
ا.ت: اوم
بلند شدم دوروبر یه چرخ زدم که خانم لی صدام زد با قدم های سریع رفتم سمت اشپزخونه
ا.ت: بله خاله جون
خانم لی:دخترم حواست به غذا هست تا من حیاطو تمیز کنم؟
با اینکه یه دستور بود ولی سنی از خاله گذشته بود نمیتونستم اجازه بدم با این سنشون حیاط به اون بزرگی رو تمیز کنن
ا.ت:خاله!میشه من خودم حیاطو تمیز کنم
۱۱۰.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.