باران خون p48
ویو هانا
بیشتر مرکز خرید هارو قبلا با ا/ت رفته بودم
بعضی ها خیلی کوچیک و به دردنخور بودن ولی بزرگ ترین مرکز خرید کره پیشنهاد منو ا/ت بود و پسرا هم یه طوری نگه میکردن بهم که انگاری دقایق اخر عمرشونه
سوار ماشینا شدیم و به سمت مرکز خرید رفتیم
تو ماشین که با تهیونگ نشسته بودم سکوتی حاکم بود که شروع کردم
هانا: یه اهنگ میزاری ؟
تهته: خودت بزار
هانا: اسمش چیه؟
تهته: بلوتوث ام دابلیو
هانا: معمولا اسم ماشین ها اسم بلوتوثشونه
تهته: اینم همین طوریه بی ام دابلیو
هانا: بی نداره که
تهته: ب بلوتوث همون بیه بی ام دابلیو میشه دیگه
هانا: ولش گیج شدم
وصل شدم و اهنگ امینم گذاشتم تا جو ماشین عوض شه و بعد 15 مین رسیدیم
پرش به خرید
ویو نامجون
امشب مهم ترین شب زدگیم بود استرس زیاد داشتم چون فکر میکردم که ا/ت و هانا بترسن ولی سیع میکردم با چهرم این نگرانی رو نشون ندم
چند تا خرید ارایشی پوستی دخترا انجام دادن که من از یه لباس خیلی خوشم اومد بود رو به ا/ت گفتم
نامجون: ا/ت میشه اینو بری پرو کنی فکر کنم بهت بیاد
ا/ت: نامجون ما اومدیم ست زوجی بگیریم
نامجون: من دوست دارم این لباس رو تن تو ببینم
هانا : اممم ببین نامجون ا/ت دقیقا مثل این لباس داشت
نامجون: چیکارش کرد؟
ا/ت: باهاش زندگیم رو سوزوندم
هانا: تو دبیرستان ا/ن و یکی از دوستاش مثل این لباس باهم خریدن تا ست کنن ولی بهش تحمته...
ا/ت: تمومش کن
نامجون: این لباس سنتی و قشنگه طرج های گل روش و ... من تابحال مثل اینو ندیدم
ا/ت: مال من صورتی بود و این سفیده پس این مثل اون نیست بیا بریم نامجون پرو کنم ببینی چه جوریه
نامجون: من مجبورت نمیکنم
ا/ت: اگه تو دوسش داری برشمیدارم
نامجون: نه عزیزم بیا بریم
ا/ت: اوکی
پرش بعد خرید
بیشتر مرکز خرید هارو قبلا با ا/ت رفته بودم
بعضی ها خیلی کوچیک و به دردنخور بودن ولی بزرگ ترین مرکز خرید کره پیشنهاد منو ا/ت بود و پسرا هم یه طوری نگه میکردن بهم که انگاری دقایق اخر عمرشونه
سوار ماشینا شدیم و به سمت مرکز خرید رفتیم
تو ماشین که با تهیونگ نشسته بودم سکوتی حاکم بود که شروع کردم
هانا: یه اهنگ میزاری ؟
تهته: خودت بزار
هانا: اسمش چیه؟
تهته: بلوتوث ام دابلیو
هانا: معمولا اسم ماشین ها اسم بلوتوثشونه
تهته: اینم همین طوریه بی ام دابلیو
هانا: بی نداره که
تهته: ب بلوتوث همون بیه بی ام دابلیو میشه دیگه
هانا: ولش گیج شدم
وصل شدم و اهنگ امینم گذاشتم تا جو ماشین عوض شه و بعد 15 مین رسیدیم
پرش به خرید
ویو نامجون
امشب مهم ترین شب زدگیم بود استرس زیاد داشتم چون فکر میکردم که ا/ت و هانا بترسن ولی سیع میکردم با چهرم این نگرانی رو نشون ندم
چند تا خرید ارایشی پوستی دخترا انجام دادن که من از یه لباس خیلی خوشم اومد بود رو به ا/ت گفتم
نامجون: ا/ت میشه اینو بری پرو کنی فکر کنم بهت بیاد
ا/ت: نامجون ما اومدیم ست زوجی بگیریم
نامجون: من دوست دارم این لباس رو تن تو ببینم
هانا : اممم ببین نامجون ا/ت دقیقا مثل این لباس داشت
نامجون: چیکارش کرد؟
ا/ت: باهاش زندگیم رو سوزوندم
هانا: تو دبیرستان ا/ن و یکی از دوستاش مثل این لباس باهم خریدن تا ست کنن ولی بهش تحمته...
ا/ت: تمومش کن
نامجون: این لباس سنتی و قشنگه طرج های گل روش و ... من تابحال مثل اینو ندیدم
ا/ت: مال من صورتی بود و این سفیده پس این مثل اون نیست بیا بریم نامجون پرو کنم ببینی چه جوریه
نامجون: من مجبورت نمیکنم
ا/ت: اگه تو دوسش داری برشمیدارم
نامجون: نه عزیزم بیا بریم
ا/ت: اوکی
پرش بعد خرید
۳.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.