مافیای سختگیر فصل دوم part 9
کوک ویو
تصمیم گرفتم که بهش زنگ بزنم ... زنگ زدم اما برنداشت ... دوباره زدم که یهو مامان ا.ت برداشت ... ( کامنت : باباش برداشت نه ؟ 😂 ادمین : نه 🤣❤️ )
م.ت ویو
شوهرم گوشیه ا.ت را گرفت و در هم روی ا.ت قفل کرد و اومد پایین و گوشی را گذاشت روی میز و رفت داخل اتاق کارش ... بعد از چند مین دیدم گوشیه ا.ت داره زنگ میخوره .. نگاه کردم و دیدم نوشته عشقم .. فهمیدم کوکه و برداشتم ..
کوک : الو .. ا.ت خودتی
م.ت : سلام پسرم خوبی ..
کوک : سلام.. میشه گوشی را بدین به ا.ت
م.ت : متاسفم پسرم .. اون .. ( که یهو بابای ا.ت اومد )
ب.ت : داری با کی حرف میزنی
م.ت : با .. هیشکی ... من دیگه قطع .. میک... ( که یهو بابای ا.ت گوشی را از دستش کشید )
ب.ت : مگه نگفتم.. دیگه حق نداری به .. ا.ت زنگ بزنی .. هاان ( داد و عصبی )
کوک: عمو .. اونطوری که .. فکر میکنید نیست ( بغض)
ب.ت : اتفاقا همونطوریه .. الانم تو دیگه فقط برای طلاق ا.ت را میبینی ... و اون برگه را امضا میکنی فهمیدی ( داد و عصبی )
م.ت : عزیزم اروم باش
کوک : من .. از ا.ت جدا نمیشم ( بغض)
ب.ت : باید جدا شی .. دیگه بسه همینی که گفتم .. امضا میکنی و تمام ( داد و عصبی و بدون اینکه کوک چیزی بگه گوشی را قطع کرد)
کوک ویو
لعنتی .. نه .. من بدون ا.ت نمیتونم .. نمیخوام جدا بشم..
م.ت : عزیزم .. میشه کلید اتاق ا.ت را بهم بدی ..
ب.ت : میخوای برای چی ( عصبی )
م.ت : میخوام براش غذا ببرم ..
ب.ت : نیازی نیست ... بزار چند روز غذا نخوره بازم ببینیم .. سر عقل میاد یا نه ( عصبی و یکم داد)
م.ت : اما ...
ب.ت : اما نداره .. همین که گفتم ( عصبی)
م.ت : ..باشه .....
ا.ت ویو
توی اتاقم روی زمین نشسته بودم و زانو هام را بغل کرده بودم .. و داشتم گریه میکردم .. خیلی گریه کرده بودم .. چون نمیخواستم از کوک جدا بشم .... دیگه چیزی برام مهم نبود .. و فقط داشتم به کوک فکر میکردم .... نصفه شب بود و هنوز خوابم نبرده بود و داشتم به کوک فکر میکردم .. حتی گوشیم هم ازم گرفت .. باورم نمیشه ..
( صبح)
ا.ت ویو
کل شب را بیدار موندم و به کوک فکر میکردم... در اتاقم هنوز قفل بود ... چند دقیقه بعد دیدم ..
یکی کلید انداخت توی در و اومد داخل.. اروم از سر جام بلند شدم و دیدیم بابام اومده داخل و چند تا برگه دستشه ..
ب.ت : بیا .. این را بگیر ( عصبی و خودکار را داد دست ا.ت )
ا.ت : .. نه .. من نمیخوام جدا .. بشم ( بغض)
ب.ت : .. گفتم امضاش کن ( داد و عصبی )
ا.ت : .. ( رفت عقب) .. نمی...تونم ( گریه و بغض)
ب.ت : ( یک سیلی به ا.ت زد ) .. خفه شو .. گفتم همین الان امضاش کن ( داد و عصبی )
ا.ت : نمیخوام ... من نمیخوام از کوک جدا بشم ( گریه و داد)
ب.ت : ( نیشخند ) .. یکبار دیگه میام داخل اتاق... اگه امضا نکریدی .. دیگه .. دختر من نیستی .. فهمیدی ( داد و عصبی )
ا.ت : ..... ( گریه و بابای ا.ت از اتاق اومد بیرون و دوباره در را قفل کرد )
م.ت : عزیزم .. میشه لطفاً.. در اتاق ا.ت را باز بزاری
ب.ت : .. برای چی... ( عصبی )
م.ت : برای ا.ت صبحانه .. درست کردم.. میخواستم برا... ( و بابای ا.ت پرید وسط حرف مامانش و گفت )
ب.ت : مگه بهت نگفتم که بهش غذا نده هاان ( داد و عصبی)
م.ت : .. باشه .. عزیزم.. اروم باش
ب.ت : .. ( و بدون هیچ حرفی از خونه زد بیرون و رفت شرکت )
ا.ت ویو
بابام .. یکبار دیگه میاد و اینبار .. باید برگه ی طلاق را امضاء کنم .. اما من نمیخوام .. نمیخوام که از کوک .. جدا بشم .. اما این دفعه تصمیمم را گرفته بودم .. اگه قراره از کوک جدا بشم .. اصلا این زندگی را نمیخوام .. تصمیمم قطعی بود .. و ...
ب.ت ویو
توی راه خونه بودم و داشتم از شرکت برمیگشتم .. این دفعه باید ا.ت برگه هارا امضا میکرد .. رسیدم خونه و اومدم داخل و بدون هیچ حرفی اومدم بالا و در اتاق ا.ت را باز کردم ..اومدم توی اتاقش و با صحنهای که دیدم خشکم زد ...ا.ت ..
پارت ۹ تموم شد ✨❤️
لطفاً حمایییییتتتت کنید ✨🫂
شرط
لایک : ۶۵
کامنت : ۴۵
تصمیم گرفتم که بهش زنگ بزنم ... زنگ زدم اما برنداشت ... دوباره زدم که یهو مامان ا.ت برداشت ... ( کامنت : باباش برداشت نه ؟ 😂 ادمین : نه 🤣❤️ )
م.ت ویو
شوهرم گوشیه ا.ت را گرفت و در هم روی ا.ت قفل کرد و اومد پایین و گوشی را گذاشت روی میز و رفت داخل اتاق کارش ... بعد از چند مین دیدم گوشیه ا.ت داره زنگ میخوره .. نگاه کردم و دیدم نوشته عشقم .. فهمیدم کوکه و برداشتم ..
کوک : الو .. ا.ت خودتی
م.ت : سلام پسرم خوبی ..
کوک : سلام.. میشه گوشی را بدین به ا.ت
م.ت : متاسفم پسرم .. اون .. ( که یهو بابای ا.ت اومد )
ب.ت : داری با کی حرف میزنی
م.ت : با .. هیشکی ... من دیگه قطع .. میک... ( که یهو بابای ا.ت گوشی را از دستش کشید )
ب.ت : مگه نگفتم.. دیگه حق نداری به .. ا.ت زنگ بزنی .. هاان ( داد و عصبی )
کوک: عمو .. اونطوری که .. فکر میکنید نیست ( بغض)
ب.ت : اتفاقا همونطوریه .. الانم تو دیگه فقط برای طلاق ا.ت را میبینی ... و اون برگه را امضا میکنی فهمیدی ( داد و عصبی )
م.ت : عزیزم اروم باش
کوک : من .. از ا.ت جدا نمیشم ( بغض)
ب.ت : باید جدا شی .. دیگه بسه همینی که گفتم .. امضا میکنی و تمام ( داد و عصبی و بدون اینکه کوک چیزی بگه گوشی را قطع کرد)
کوک ویو
لعنتی .. نه .. من بدون ا.ت نمیتونم .. نمیخوام جدا بشم..
م.ت : عزیزم .. میشه کلید اتاق ا.ت را بهم بدی ..
ب.ت : میخوای برای چی ( عصبی )
م.ت : میخوام براش غذا ببرم ..
ب.ت : نیازی نیست ... بزار چند روز غذا نخوره بازم ببینیم .. سر عقل میاد یا نه ( عصبی و یکم داد)
م.ت : اما ...
ب.ت : اما نداره .. همین که گفتم ( عصبی)
م.ت : ..باشه .....
ا.ت ویو
توی اتاقم روی زمین نشسته بودم و زانو هام را بغل کرده بودم .. و داشتم گریه میکردم .. خیلی گریه کرده بودم .. چون نمیخواستم از کوک جدا بشم .... دیگه چیزی برام مهم نبود .. و فقط داشتم به کوک فکر میکردم .... نصفه شب بود و هنوز خوابم نبرده بود و داشتم به کوک فکر میکردم .. حتی گوشیم هم ازم گرفت .. باورم نمیشه ..
( صبح)
ا.ت ویو
کل شب را بیدار موندم و به کوک فکر میکردم... در اتاقم هنوز قفل بود ... چند دقیقه بعد دیدم ..
یکی کلید انداخت توی در و اومد داخل.. اروم از سر جام بلند شدم و دیدیم بابام اومده داخل و چند تا برگه دستشه ..
ب.ت : بیا .. این را بگیر ( عصبی و خودکار را داد دست ا.ت )
ا.ت : .. نه .. من نمیخوام جدا .. بشم ( بغض)
ب.ت : .. گفتم امضاش کن ( داد و عصبی )
ا.ت : .. ( رفت عقب) .. نمی...تونم ( گریه و بغض)
ب.ت : ( یک سیلی به ا.ت زد ) .. خفه شو .. گفتم همین الان امضاش کن ( داد و عصبی )
ا.ت : نمیخوام ... من نمیخوام از کوک جدا بشم ( گریه و داد)
ب.ت : ( نیشخند ) .. یکبار دیگه میام داخل اتاق... اگه امضا نکریدی .. دیگه .. دختر من نیستی .. فهمیدی ( داد و عصبی )
ا.ت : ..... ( گریه و بابای ا.ت از اتاق اومد بیرون و دوباره در را قفل کرد )
م.ت : عزیزم .. میشه لطفاً.. در اتاق ا.ت را باز بزاری
ب.ت : .. برای چی... ( عصبی )
م.ت : برای ا.ت صبحانه .. درست کردم.. میخواستم برا... ( و بابای ا.ت پرید وسط حرف مامانش و گفت )
ب.ت : مگه بهت نگفتم که بهش غذا نده هاان ( داد و عصبی)
م.ت : .. باشه .. عزیزم.. اروم باش
ب.ت : .. ( و بدون هیچ حرفی از خونه زد بیرون و رفت شرکت )
ا.ت ویو
بابام .. یکبار دیگه میاد و اینبار .. باید برگه ی طلاق را امضاء کنم .. اما من نمیخوام .. نمیخوام که از کوک .. جدا بشم .. اما این دفعه تصمیمم را گرفته بودم .. اگه قراره از کوک جدا بشم .. اصلا این زندگی را نمیخوام .. تصمیمم قطعی بود .. و ...
ب.ت ویو
توی راه خونه بودم و داشتم از شرکت برمیگشتم .. این دفعه باید ا.ت برگه هارا امضا میکرد .. رسیدم خونه و اومدم داخل و بدون هیچ حرفی اومدم بالا و در اتاق ا.ت را باز کردم ..اومدم توی اتاقش و با صحنهای که دیدم خشکم زد ...ا.ت ..
پارت ۹ تموم شد ✨❤️
لطفاً حمایییییتتتت کنید ✨🫂
شرط
لایک : ۶۵
کامنت : ۴۵
۴۵.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.