𝐏/𝐭:𝟒
سلام خوبین من که اصلا نیستم، خیلی ببخشید که دیر پارت میذارم اما یه مشکل خیلی بد داشتم الان حدود دو هفته اس که سرماخوردم اما فکرنکنم سرما باشه بعد از اون یه مشکل دخترانه برام پیش امد سه ماه عادت ماهانه نشدم و دلدرد دارم و متوجه شدم که عفونت دارم حتی مدرسه هم نمیتونم برم پس خیلی عذر میخوام که نمیتونم خیلی فعال باشم و ازتون برای کامنت ها و دایرکت هاتون ممنونم خیلی متشکرم که کنارم هستید
خوب بریم سراغ فیک
.....
جونگکوک "جین بعدا میگم اما مطمئن شو حالش خوبه بیدار شد نذار جایی بره وضعیت و مناسب دیدم خودم میام"
نگاه منتظری به جین کرد که سرش رو تکون داد طولی نکشید که جین رفت دنبال دکتر و بعد دستی توی موهاش کشید و سعی کرد اضطرابشو خفه کنه و به مهمونی برگرده
با لبخند فیک وارد شد و دنبال نینا رفت
چند دقیقه ای بود که دکتر امده بود و داشت معاینه اش میکرد بعد از تموم شدن کارش آمپولی و توی سرمش زد و مشغول جم کردن وسایلش شد
حین که تا اتمام کار دکتر صبر کرده بود جلو رفت و سوال هاشو برای مطمئن شدن حال جیا پرسید"دکتر حالش خوبه دلیل بیهوش شدنش چیه؟"
دکتر لبخندی برای آرامش دادن به جین زد و برگه ای توی دستش گذاشت"چیزی نیست فشار عصبی و اضطراب زیادی بهش وارد شد و تحملش و نداشته یکم دیگه به هوش میاد، دارو های و خراکی هایی که باید بخورن رو نوشتم امیدوارم بهتر باشن"
جین سری تکون داد که دکتر از اتاق جارج شد و نگاه جین بعد از بدرقه دکتر روی کاغذ و بعد جیا ایستاد این دختر همون دختر شاد و شیطون نبود توی صورتش به خوبی درد موج میزد و هرکسی اینو به راحتی میفهمید
جونگ کوک که کنار نینا از مهمان ها خداحافظی میکرد نگاهی به ساعتش انداخت که نشون دهنده ای 𝟐𝟑:𝟏𝟓 دقیقه رو بود حدودا یک ساعت گذشته بود جونگکوک به شدت نگران جیا بود و بی هوا با مهمانهاشون خداحافظی میکرد، با نگاه کلی که توی سالن بزرگ عمارت چرخوند فهمید که حالاحالا ها نمیتونه از این جو خلاص بشه و اینکه هیچ خبری از حال جیا نداشت براش اوقات بدی و فراهم کرده بود
به طرف نینا برگشت و گفت"عزیزم من الان میام باید برم جایی"
نینا که رفتار های عجیب جونگکوک رو از سر شب دیده بود با حالت تعجب پرسید"جونگکوک چیزی شده از اول شب یجوری شدی انگار پریشونی "
جونگکوک که در حال اطمینان دادن به نینا بود که مشکلی پیش نیومد لب زد"نه عزیزم فقط یکم خسته ام خودت میدونی که چقدر تدارکات دیدم"
نینا لبخندی زد و بوسه ای سطحی به لبای جونگکوک زد جایی که جیا حتی نمیذاشت خود جونگکوک دست بزنه حالا شده بودن مال یه نفر دیگه و اون هیچ کار نمیتونست بکنه نینا ازش جداش شد و جونگکوک با لبخندی از سالن دور شد که ثانیه ای نشد جاش رو به اخم غلیظی داد از پله ها پایین رفت و به اتاق خدمتکارا جایی که جیا بود رفت با رسیدنش بی معطل وارد شد و جیا که توی تخت نشست بود و سرم توی دستش بود روبه رو شد جین از جاش بلند شد و سمت جونگ کوک رفت آروم جوری که فقط خودشون بشنون گفت "بهش فشار نیار" و بعد از اتاق خارج شد جیا که حالا بخاطره آرامبخش ها یکم آروم شده بود سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی با دستاش شد که متوجه نشستن جونگکوک لبه ای تخت شد
لبه تخت نشست و نگاهی به صورتی که بخاطره گریه پف کرده بود کرد چطور همیشه در حال درخشیدن بود جونگکوک بعد از گذروندن نگاهی روی بدن ظریف و پرسیدنی دختر پرسید"حالت خوبه؟"
جیا که صدای نگران جونگکوک رو شنید سرش رو بالا اورد و نگاهی بهش انداخت و سرش رو به نشونه تایید بالا و پایین کرد که جونگکوک از روی تخت بلند شد و نفسش رو بیرون فرستاد"اوکی امشب و اینجا میمونی اما حق نداری از اتاق بیرون بیایی ممکنه نینا ببینتت" خودش هم نمیخواست اسمش رو جلوی دختری که میدونست چی به سرش اورده بیاره اما چاره ای نداشت باید اینو میگفت
جیا که دوباره شنیدن اسم اون دختر و از زبون جونگکوک شنیده بود تازه متوجه مکانی که توش بود شد اشکاش میخواستن باز ببارن اما الان وقتش نبود نگاه لرزونی جونگکوک کرد وبالاخره لب باز "نه لازم نیست تا همینجاشم دردسر درست کردم میرم خونم"
جونگکوک پوفی کشید و با اینکه میدونست این حرف دل کوچولوش رو میشکنه اما بازم به زبون اورد"دردسر.. هه.. اگه به فکر بودی که اصلا نیومدی" با دیدن لایه شیشه ای اشک توی چشماش که اون لیاقتشون رو نداشت حرفش رو برید و بطور خلاصه بهش فهموند که باید بمونه" بگذریم امشب و نمیتونی بری ممکنه ببیننت"
بعد حرفش بیرون رفت که مصادف شد با ریختن اشکای شیشه ایش يعني دیگه هیچ ارزشی براش نداشت یه ذره امیدهم براش نابود شد خوشحال بود که جونگکوک بخاطره خودش نمیذاره بره اما متوجه شد که تمام سعیش برای همسرش بود
خوب بریم سراغ فیک
.....
جونگکوک "جین بعدا میگم اما مطمئن شو حالش خوبه بیدار شد نذار جایی بره وضعیت و مناسب دیدم خودم میام"
نگاه منتظری به جین کرد که سرش رو تکون داد طولی نکشید که جین رفت دنبال دکتر و بعد دستی توی موهاش کشید و سعی کرد اضطرابشو خفه کنه و به مهمونی برگرده
با لبخند فیک وارد شد و دنبال نینا رفت
چند دقیقه ای بود که دکتر امده بود و داشت معاینه اش میکرد بعد از تموم شدن کارش آمپولی و توی سرمش زد و مشغول جم کردن وسایلش شد
حین که تا اتمام کار دکتر صبر کرده بود جلو رفت و سوال هاشو برای مطمئن شدن حال جیا پرسید"دکتر حالش خوبه دلیل بیهوش شدنش چیه؟"
دکتر لبخندی برای آرامش دادن به جین زد و برگه ای توی دستش گذاشت"چیزی نیست فشار عصبی و اضطراب زیادی بهش وارد شد و تحملش و نداشته یکم دیگه به هوش میاد، دارو های و خراکی هایی که باید بخورن رو نوشتم امیدوارم بهتر باشن"
جین سری تکون داد که دکتر از اتاق جارج شد و نگاه جین بعد از بدرقه دکتر روی کاغذ و بعد جیا ایستاد این دختر همون دختر شاد و شیطون نبود توی صورتش به خوبی درد موج میزد و هرکسی اینو به راحتی میفهمید
جونگ کوک که کنار نینا از مهمان ها خداحافظی میکرد نگاهی به ساعتش انداخت که نشون دهنده ای 𝟐𝟑:𝟏𝟓 دقیقه رو بود حدودا یک ساعت گذشته بود جونگکوک به شدت نگران جیا بود و بی هوا با مهمانهاشون خداحافظی میکرد، با نگاه کلی که توی سالن بزرگ عمارت چرخوند فهمید که حالاحالا ها نمیتونه از این جو خلاص بشه و اینکه هیچ خبری از حال جیا نداشت براش اوقات بدی و فراهم کرده بود
به طرف نینا برگشت و گفت"عزیزم من الان میام باید برم جایی"
نینا که رفتار های عجیب جونگکوک رو از سر شب دیده بود با حالت تعجب پرسید"جونگکوک چیزی شده از اول شب یجوری شدی انگار پریشونی "
جونگکوک که در حال اطمینان دادن به نینا بود که مشکلی پیش نیومد لب زد"نه عزیزم فقط یکم خسته ام خودت میدونی که چقدر تدارکات دیدم"
نینا لبخندی زد و بوسه ای سطحی به لبای جونگکوک زد جایی که جیا حتی نمیذاشت خود جونگکوک دست بزنه حالا شده بودن مال یه نفر دیگه و اون هیچ کار نمیتونست بکنه نینا ازش جداش شد و جونگکوک با لبخندی از سالن دور شد که ثانیه ای نشد جاش رو به اخم غلیظی داد از پله ها پایین رفت و به اتاق خدمتکارا جایی که جیا بود رفت با رسیدنش بی معطل وارد شد و جیا که توی تخت نشست بود و سرم توی دستش بود روبه رو شد جین از جاش بلند شد و سمت جونگ کوک رفت آروم جوری که فقط خودشون بشنون گفت "بهش فشار نیار" و بعد از اتاق خارج شد جیا که حالا بخاطره آرامبخش ها یکم آروم شده بود سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی با دستاش شد که متوجه نشستن جونگکوک لبه ای تخت شد
لبه تخت نشست و نگاهی به صورتی که بخاطره گریه پف کرده بود کرد چطور همیشه در حال درخشیدن بود جونگکوک بعد از گذروندن نگاهی روی بدن ظریف و پرسیدنی دختر پرسید"حالت خوبه؟"
جیا که صدای نگران جونگکوک رو شنید سرش رو بالا اورد و نگاهی بهش انداخت و سرش رو به نشونه تایید بالا و پایین کرد که جونگکوک از روی تخت بلند شد و نفسش رو بیرون فرستاد"اوکی امشب و اینجا میمونی اما حق نداری از اتاق بیرون بیایی ممکنه نینا ببینتت" خودش هم نمیخواست اسمش رو جلوی دختری که میدونست چی به سرش اورده بیاره اما چاره ای نداشت باید اینو میگفت
جیا که دوباره شنیدن اسم اون دختر و از زبون جونگکوک شنیده بود تازه متوجه مکانی که توش بود شد اشکاش میخواستن باز ببارن اما الان وقتش نبود نگاه لرزونی جونگکوک کرد وبالاخره لب باز "نه لازم نیست تا همینجاشم دردسر درست کردم میرم خونم"
جونگکوک پوفی کشید و با اینکه میدونست این حرف دل کوچولوش رو میشکنه اما بازم به زبون اورد"دردسر.. هه.. اگه به فکر بودی که اصلا نیومدی" با دیدن لایه شیشه ای اشک توی چشماش که اون لیاقتشون رو نداشت حرفش رو برید و بطور خلاصه بهش فهموند که باید بمونه" بگذریم امشب و نمیتونی بری ممکنه ببیننت"
بعد حرفش بیرون رفت که مصادف شد با ریختن اشکای شیشه ایش يعني دیگه هیچ ارزشی براش نداشت یه ذره امیدهم براش نابود شد خوشحال بود که جونگکوک بخاطره خودش نمیذاره بره اما متوجه شد که تمام سعیش برای همسرش بود
۴۹.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.