پارت1
(معرفی که کردن)
ویو ات
آجوما بهم گفت چند تا حوله هست اونا رو بشورم رفتم تو حیاط و داشتم میشستم که سومی اومد و گفت
سومی: مامان یکی تو بازی حولم داد
ات: سومی جان من مامانت نیستم ولی بگو کی؟
سومی: ای کاش مامانم بودی خیلی مهربونی و به بابا هم خیلی میایی
ات:چی میگی*خنده و خجالت کشیدن*
که ارباب سومی رو صدا زد و سومی یه بوسم کرد و رفت من مشغول شستن حوله ها بودم که یه پروانه امد و روی شونم نشست منم گذاشتم همونجا باشه
پایان ویو ات
ویو نامجون
داشتم میرفت تو حیاط که ات و سومی رو دیدم باهم حرف میزدن و منم شنیدم توی حرف اخر سومی بی دلیل لبخند اومد رو لبم بعد سومی رو صدا زدم سومی هم اومد و گفت
سومی: بله بابا
نامجون: این حرفی که به ات زدی به دلم نشست دختر قشنگم بعد رفت
منم چون باید الان خون میخوردم رفتم تو اتاقی که خونا رو نگه میدارم یک کیسه خون برداشتم و سر کشیدم
............
ویو ات
آجوما بهم گفت چند تا حوله هست اونا رو بشورم رفتم تو حیاط و داشتم میشستم که سومی اومد و گفت
سومی: مامان یکی تو بازی حولم داد
ات: سومی جان من مامانت نیستم ولی بگو کی؟
سومی: ای کاش مامانم بودی خیلی مهربونی و به بابا هم خیلی میایی
ات:چی میگی*خنده و خجالت کشیدن*
که ارباب سومی رو صدا زد و سومی یه بوسم کرد و رفت من مشغول شستن حوله ها بودم که یه پروانه امد و روی شونم نشست منم گذاشتم همونجا باشه
پایان ویو ات
ویو نامجون
داشتم میرفت تو حیاط که ات و سومی رو دیدم باهم حرف میزدن و منم شنیدم توی حرف اخر سومی بی دلیل لبخند اومد رو لبم بعد سومی رو صدا زدم سومی هم اومد و گفت
سومی: بله بابا
نامجون: این حرفی که به ات زدی به دلم نشست دختر قشنگم بعد رفت
منم چون باید الان خون میخوردم رفتم تو اتاقی که خونا رو نگه میدارم یک کیسه خون برداشتم و سر کشیدم
............
۳.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.