"وقتی که... "
"وقتی که... "
#چندپارتی
#سونو
"𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟷" آخر
دوست پسرت بهت پیام داده بود که باهم برین بیرون... توهم آماده شدی... از خونه رفتی بیرون... یهو یه ماشین جلوت ایستاد... لبخندی زدی
_بیا سوار شو کوچولوم
×یااا
سوار شدی... رسیدین به یه مرکز خرید
×میخوایم خرید کنیم
با ذوق اینو گفتی
_اره
پیاده شدی و وارده پاساژ شدی... از وقتی که وارده پاساژ شده بودی یه عروسک خرسی نظرتو جلب کرده بود
_ا.ت این بهم میاد؟
به لباس توی تنش نگاهی انداختی... توش خیلی کیوت شده بود
×آره... خیلی بامزه شدی
_واقعا؟.. پس بیا یکیم برای تو بگیرم
لباس رو پوشیدی
×چشماتو ببند
وقتی حس کرد بهش نزدیک شدی چشماشو باز کرد
_وای خیلی کیوت شدی
×خنده"بیا عکس بگیریم
بعد از اینکه عکس گرفتین لپشو کشیدی
×خیلی کیوتی... عاشقه کیوتیتم
یکم معذب شد
_ولی تو بیشتر
×نههه تو بیشتررر
_نه تو بیشترررر
The and....
#چندپارتی
#سونو
"𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟷" آخر
دوست پسرت بهت پیام داده بود که باهم برین بیرون... توهم آماده شدی... از خونه رفتی بیرون... یهو یه ماشین جلوت ایستاد... لبخندی زدی
_بیا سوار شو کوچولوم
×یااا
سوار شدی... رسیدین به یه مرکز خرید
×میخوایم خرید کنیم
با ذوق اینو گفتی
_اره
پیاده شدی و وارده پاساژ شدی... از وقتی که وارده پاساژ شده بودی یه عروسک خرسی نظرتو جلب کرده بود
_ا.ت این بهم میاد؟
به لباس توی تنش نگاهی انداختی... توش خیلی کیوت شده بود
×آره... خیلی بامزه شدی
_واقعا؟.. پس بیا یکیم برای تو بگیرم
لباس رو پوشیدی
×چشماتو ببند
وقتی حس کرد بهش نزدیک شدی چشماشو باز کرد
_وای خیلی کیوت شدی
×خنده"بیا عکس بگیریم
بعد از اینکه عکس گرفتین لپشو کشیدی
×خیلی کیوتی... عاشقه کیوتیتم
یکم معذب شد
_ولی تو بیشتر
×نههه تو بیشتررر
_نه تو بیشترررر
The and....
۶.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.