تاوان شباهتم £......p16
هرچی تو دستش بود انداخت رو زمین .. سفت حولهی تنش و گرفته بود ... با کارش تک خنده ای کردم ... برای آخرین بار تنش و قرص و محکم بو کشیدم... سرمو آروم از گردنش کشیدم بیرون و به چشماش خیره شدم ... چشماش حلقهی اشک بسته بود .....اون چشمای یوریه نباید گریه کنه .. صورتش و میلی متریه خودم کردم دستم گذاشتم پشت سرشو چشمامو بستم.......آروم لبامو روی لباش کشیدم لباش داغ کرده بود ...زبون ام آوردم بیرون و روی لبای داغش کشیدم ...... آروم بوسیدمش..طعم این لبا خیلی برام آشناس....قلبم تو سینهام داشت خودشو هلاک میکرد...دستم که پشت سرش بود و بیشتر به خودم فشردم تا بیشتر این لب ها رو مزه کنم ....و اینبار میک عمیقی از لباش زدم ... من خیلی وقته که تشنهی این لبام
آروم لباش و رها کردم ....چشمامو باز کردم و به چشماش خیره شدم... قهوه ای روشنی بود و تیر های عسلی داشت ... یه اشک از چشمای آهوییش سر خورد رو گونه اش ... به سر خوردن اشکش خیره بودم که آروم لبم و بردم سمت مروارید اشکش و بوسیدمش .. دوباره سرمو ازش فاصله دادم و به چشای اشکیش خیره شدم که اینبار به جای ترس به چشمای پر از تعجبش خیره شدم ...
خیره به چشماش گفتم
تهیونگ : برو لباس هاتو بپوش اینجا منتظرتم (آروم )
گلوش بالا پایین شد که فهمیدم آب دهنشو از ترس قورت داده ..از این کارش خنده ام گرفته بود......از رو غرز سرشو تکون داد و خم شد وسایل و از رو زمین جمع کرد و رفت حموم ... منم به حرکاتش خیره بودم ..(لبخند)حتی حرکاتش ام شبیه یوری بود ....تمام رفتاراش ...
رو تخت نشستم و منتظر به در نگا میکردم ...
دو مین بعد
همینجوری به در خیره بودم که دیدم در باز شد ... با موهای بلند و نم دارش با چشمای خجالتی بهم نگاه میکرد و تیشرت و با دستاش پایین میکشید... ولی تیشرت کاملا واسش بزرگ بود البته نه زیاد بزرگ ... روی زانوهاش بود که هی میکشیدش پایین
ا،ت: میشه بهم.. (خجالت)
نزاشتم حرفشو کامل کنه و جدی بهش گفتم
تهیونگ : من اینجوری خوشم میاد (سرد)
رفتم رو تخت تیشرت مشکی مو از بالای سرم کشیدم بیرون ... دیدم ا،ت داره نگام میکنه که متوجه من شد و سرشو زود انداخت پایین ... پوزخندی زدم و رو تخت دراز کشیدم ... دستمو گذاشتم زیر سرم .. به سقف نگاه کردم که دیدم َا،ت از سر جاش تکون نمیخوره
آروم لباش و رها کردم ....چشمامو باز کردم و به چشماش خیره شدم... قهوه ای روشنی بود و تیر های عسلی داشت ... یه اشک از چشمای آهوییش سر خورد رو گونه اش ... به سر خوردن اشکش خیره بودم که آروم لبم و بردم سمت مروارید اشکش و بوسیدمش .. دوباره سرمو ازش فاصله دادم و به چشای اشکیش خیره شدم که اینبار به جای ترس به چشمای پر از تعجبش خیره شدم ...
خیره به چشماش گفتم
تهیونگ : برو لباس هاتو بپوش اینجا منتظرتم (آروم )
گلوش بالا پایین شد که فهمیدم آب دهنشو از ترس قورت داده ..از این کارش خنده ام گرفته بود......از رو غرز سرشو تکون داد و خم شد وسایل و از رو زمین جمع کرد و رفت حموم ... منم به حرکاتش خیره بودم ..(لبخند)حتی حرکاتش ام شبیه یوری بود ....تمام رفتاراش ...
رو تخت نشستم و منتظر به در نگا میکردم ...
دو مین بعد
همینجوری به در خیره بودم که دیدم در باز شد ... با موهای بلند و نم دارش با چشمای خجالتی بهم نگاه میکرد و تیشرت و با دستاش پایین میکشید... ولی تیشرت کاملا واسش بزرگ بود البته نه زیاد بزرگ ... روی زانوهاش بود که هی میکشیدش پایین
ا،ت: میشه بهم.. (خجالت)
نزاشتم حرفشو کامل کنه و جدی بهش گفتم
تهیونگ : من اینجوری خوشم میاد (سرد)
رفتم رو تخت تیشرت مشکی مو از بالای سرم کشیدم بیرون ... دیدم ا،ت داره نگام میکنه که متوجه من شد و سرشو زود انداخت پایین ... پوزخندی زدم و رو تخت دراز کشیدم ... دستمو گذاشتم زیر سرم .. به سقف نگاه کردم که دیدم َا،ت از سر جاش تکون نمیخوره
۸.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.