عشق ویرانگر
پارت ۲۸
دستمو گذاشت دور بازوش و در گوشم اروم گفت
_اگه میخوای این مهمونی تبدیل به شب جهنمیت نشه مثل ادم برخورد میکنی الانم درست بیا دارن ازمون عکس میگیرن
با چیزی که گفت تنم لزرید تمام نفرتم و ریختم تو چشمام بهش نگاه کردم با تمام پرویی برگشت و راه افتاد دنبالش راه افتادم وارد سالن شدیم همه یهو با ورود ما برگشتن سمت ما تهیونگ بدون توجه به اونا راه میرفت رفتیم سر میز نشستیم یک ساعت نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم که یهو یه پیام برام اومد بازش کردم
؟اگه واقعا ات خودتی بیا پارکینگ
تعجب کردم یعنی چی این چه پیامیه میخواستم بی توجه فقط به کار خسته کنندم برسم ولی هه فضولی نه کنجکاویم نزاشت به کنارم نگاه کردم تهیونگ داشت با بغل دستیش حرف میزد رفت در گوشش اروم گفتم
من میرم دستشویی
_زود بیا
سرمو تکون دادم و سریع ازش دور شدم رفتم پارکینگ هیچ کس نبود هیچ هیچ رفتم جلوتر که یه نفر دیدم با کت و شلوار مشکی که پشتش به من بود اروم با ترس گفتم
بب....ببخشید
انگار متوجه من شد سریع برگشت اومد سمتم با هر یه قدمش من دو قدم عقب میرفتم ولی بازم سرعت اون بیشتر بود رسید بهم اول یکم نگام کرد اشنا میزد ولی بادم نیست کجا دیدمش بعد چند ثانیه بغلم کرد هنگ کرده بودم این داره چیکار میکنه اروم بهم گفت
/پیدات کردم
میخواستم از توی بغلش بیام بیرون ولی نمیشد زورم نمیرسید بعد چند مین ازم جدا شد و رفت عقب و شونه هام گرفت
/اااا ببخشید باید اول بهت میگفتم
بهت زده اروم جواب دادم
چچچ....چیو؟
/طبیعی نشناسی منم جیمین
با شکی که تو دلم بود نه امکان نداره بهش نگاه کردم اره دیدمش رستوران ولی نه امکان نداره اشک تو چشمام جمع شد چه داشتم میدیدم جیمین برگشته اروم. با صدای لرزون
جی...جیمین؟
/اوهوم
امکان نداره اقای محترم لطفا مزاحم نشو
اومدم برگردم که گفت
/به خاطر اون روز متاسفم منم مثل تو گم شدم نمیدونستم کجام
با این حرفش خودشو اثبات کرد توی قلبم توی مغزم نه قلبم میگفت اره ات برادرت کسی که ارزو یک بار دیدنشو داشتی پیدا کردی مغزم میگفت نه ات هرکسی میتونه بفهمه برگشتم سمتش اونم قطره های اشکش روی صورتش بود
از....از کجا باید مطمئن بشم
/از جایی که باهم مو نمیزنیم از جایی که میدونم کی کجا چه ساعتی چرا گم شدی چرا باور نمیکنی
راست میگفت اصلا ورا باید بهم دروغ بگه چه اون برادرم باشه چه نه برای هیچ کس مهم نیست بهش نگاه میکردم که از تو جیبش پاکتی در اورد
/اینم مدرک بخون
پاکت نگاه کردم ازمایش DNA بود راست میگفت طبق اینم جیمینی که الان روبه رومه داداشمه با این مدرکش مغزم هم باور کرد
/..
دستمو گذاشت دور بازوش و در گوشم اروم گفت
_اگه میخوای این مهمونی تبدیل به شب جهنمیت نشه مثل ادم برخورد میکنی الانم درست بیا دارن ازمون عکس میگیرن
با چیزی که گفت تنم لزرید تمام نفرتم و ریختم تو چشمام بهش نگاه کردم با تمام پرویی برگشت و راه افتاد دنبالش راه افتادم وارد سالن شدیم همه یهو با ورود ما برگشتن سمت ما تهیونگ بدون توجه به اونا راه میرفت رفتیم سر میز نشستیم یک ساعت نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم که یهو یه پیام برام اومد بازش کردم
؟اگه واقعا ات خودتی بیا پارکینگ
تعجب کردم یعنی چی این چه پیامیه میخواستم بی توجه فقط به کار خسته کنندم برسم ولی هه فضولی نه کنجکاویم نزاشت به کنارم نگاه کردم تهیونگ داشت با بغل دستیش حرف میزد رفت در گوشش اروم گفتم
من میرم دستشویی
_زود بیا
سرمو تکون دادم و سریع ازش دور شدم رفتم پارکینگ هیچ کس نبود هیچ هیچ رفتم جلوتر که یه نفر دیدم با کت و شلوار مشکی که پشتش به من بود اروم با ترس گفتم
بب....ببخشید
انگار متوجه من شد سریع برگشت اومد سمتم با هر یه قدمش من دو قدم عقب میرفتم ولی بازم سرعت اون بیشتر بود رسید بهم اول یکم نگام کرد اشنا میزد ولی بادم نیست کجا دیدمش بعد چند ثانیه بغلم کرد هنگ کرده بودم این داره چیکار میکنه اروم بهم گفت
/پیدات کردم
میخواستم از توی بغلش بیام بیرون ولی نمیشد زورم نمیرسید بعد چند مین ازم جدا شد و رفت عقب و شونه هام گرفت
/اااا ببخشید باید اول بهت میگفتم
بهت زده اروم جواب دادم
چچچ....چیو؟
/طبیعی نشناسی منم جیمین
با شکی که تو دلم بود نه امکان نداره بهش نگاه کردم اره دیدمش رستوران ولی نه امکان نداره اشک تو چشمام جمع شد چه داشتم میدیدم جیمین برگشته اروم. با صدای لرزون
جی...جیمین؟
/اوهوم
امکان نداره اقای محترم لطفا مزاحم نشو
اومدم برگردم که گفت
/به خاطر اون روز متاسفم منم مثل تو گم شدم نمیدونستم کجام
با این حرفش خودشو اثبات کرد توی قلبم توی مغزم نه قلبم میگفت اره ات برادرت کسی که ارزو یک بار دیدنشو داشتی پیدا کردی مغزم میگفت نه ات هرکسی میتونه بفهمه برگشتم سمتش اونم قطره های اشکش روی صورتش بود
از....از کجا باید مطمئن بشم
/از جایی که باهم مو نمیزنیم از جایی که میدونم کی کجا چه ساعتی چرا گم شدی چرا باور نمیکنی
راست میگفت اصلا ورا باید بهم دروغ بگه چه اون برادرم باشه چه نه برای هیچ کس مهم نیست بهش نگاه میکردم که از تو جیبش پاکتی در اورد
/اینم مدرک بخون
پاکت نگاه کردم ازمایش DNA بود راست میگفت طبق اینم جیمینی که الان روبه رومه داداشمه با این مدرکش مغزم هم باور کرد
/..
۵.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.