پارت ۶
پارت ۶
جونگ کوک از پیاده رو به سمت چپ می رود و کنار تهیون قدم برمی دارد.
می پرسد:"چرا الان توضیح نمی دی؟"
_چون تو آدم معروفی هستی ممکنه کسی بفهمه در مورد چی صحبت می کنیم
جونگ کوک زیر لب می گوید:"بهش فکر نکرده بودم."
او ادامه می دهد:"خب...گفتی چند سالته؟"
_قبل از اینکه زندگی قبلیم رو ببینم فکر میکردم ۱۹ سالمه...
جونگ کوک با تعجب می پرسد:"زندگی گذشتت رو دیدی؟"
اما تهیون پاسخ نمی دهد.
به طرف کوچه ی بالا ی خیابان "یانگ ای" می روند.
_خب...چیزه...نمی دونم چی بپرسم...خودت میگی؟
تهیون پوزخند می زند و می گوید:"تنبل...من کیم تهیون هستم...۲۱ ساله..."
جونگ کوک داد می زند:"تو الان گفتی ۱۹ سالته!"
_خب به سن جهانی ۱۹ سالم میشه...به کره ای که اینجوری نیست...ادامه بدم اگه دوباره نمی خوای وسط حرفم بپری؟
_یعنی ازم بزرگ تری؟عرررررر...من فقط ۱۹ و نیم سالمه...ادامه بده.
تهیون ادامه می دهد:"وقتی دوساله بودم به پرورشگاه آورده شدم و اونجا بزرگ شدم.سه سال پیش از پرورشگاه اومدم بیرون چون به سن قانونی رسیده بودم...خب اونجا دوست های کمی داشتم...بگذریم،من رشته ی بازیگری رو خوندم،راستش من مریضی آمیگدالا دارم.یعنی درست نمی تونم احساساتم رو بروز بدم،برای همین این رشته رو خوندم"
_پس یعنی...تمام عصبانیت ها یا خنده هات تا الان غیر واقعی بود؟
تهیون با سر تایید می کند و می گوید:"آره..."
_اوه...چه بد...چرا می خواستی خودکشی کنی؟
تهیون می گوید:"چون دلیل دیگه ای برای زنده موندن نداشتم..."
آهنگ باترفلای رو گوش کنید اگه می خواین؟😅
جونگ کوک از پیاده رو به سمت چپ می رود و کنار تهیون قدم برمی دارد.
می پرسد:"چرا الان توضیح نمی دی؟"
_چون تو آدم معروفی هستی ممکنه کسی بفهمه در مورد چی صحبت می کنیم
جونگ کوک زیر لب می گوید:"بهش فکر نکرده بودم."
او ادامه می دهد:"خب...گفتی چند سالته؟"
_قبل از اینکه زندگی قبلیم رو ببینم فکر میکردم ۱۹ سالمه...
جونگ کوک با تعجب می پرسد:"زندگی گذشتت رو دیدی؟"
اما تهیون پاسخ نمی دهد.
به طرف کوچه ی بالا ی خیابان "یانگ ای" می روند.
_خب...چیزه...نمی دونم چی بپرسم...خودت میگی؟
تهیون پوزخند می زند و می گوید:"تنبل...من کیم تهیون هستم...۲۱ ساله..."
جونگ کوک داد می زند:"تو الان گفتی ۱۹ سالته!"
_خب به سن جهانی ۱۹ سالم میشه...به کره ای که اینجوری نیست...ادامه بدم اگه دوباره نمی خوای وسط حرفم بپری؟
_یعنی ازم بزرگ تری؟عرررررر...من فقط ۱۹ و نیم سالمه...ادامه بده.
تهیون ادامه می دهد:"وقتی دوساله بودم به پرورشگاه آورده شدم و اونجا بزرگ شدم.سه سال پیش از پرورشگاه اومدم بیرون چون به سن قانونی رسیده بودم...خب اونجا دوست های کمی داشتم...بگذریم،من رشته ی بازیگری رو خوندم،راستش من مریضی آمیگدالا دارم.یعنی درست نمی تونم احساساتم رو بروز بدم،برای همین این رشته رو خوندم"
_پس یعنی...تمام عصبانیت ها یا خنده هات تا الان غیر واقعی بود؟
تهیون با سر تایید می کند و می گوید:"آره..."
_اوه...چه بد...چرا می خواستی خودکشی کنی؟
تهیون می گوید:"چون دلیل دیگه ای برای زنده موندن نداشتم..."
آهنگ باترفلای رو گوش کنید اگه می خواین؟😅
۴.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.