رمان بازی عشق
یون جو: چیه چرا اینجوری نگام می کنی؟
آکاری: شنیدی چی گفت.
یون جو: آره شنیدم مگه چیه به همه اینو میگه
یون جو: نمیری سر میز عصبی میشه ها!
آکاری راست میگی الان میرم !
ویو آکاری
رفتم سر میزو نشستم اصلا دلم نمی خواست بعد از اتفاقی که تو مدرسه افتاد دیگه با جونگ سو مستقیم چشم تو چشم شم .
جونگ سو همین جوری داشت نگام میکرد سرمو انداختم پایین.آخه چرا اینجوری داره نگام می کنه
جونگ سو: داری خجالت می کشی چرا ؟
آکاری: نه نه خجالت نمی کشم
جونگ سو: پس چرا سرت پایینه
آکاری: هیچی همین جوری
جونگ سو: پس سرتو بیار بالا اگه خجالت نمی کشی
خدا یا چیکار کنم ؟ بزور سرمو آوردم بالا ولی چشام مو وا نکردم
آکاری: بیا رازی شدی؟
جونگ سو: همین جوری خوبه
آکاری: چی !!؟
چشامو سریع وا کردم از خجالت نتونستم چشامو ببندم
ویو جونگ سو
سرشو اورد بالا ولی چشاش بسته بود رفتم نزدیکشو صاف نگاش می کردم که یهو چشاشو وا کردو نه من تونستم حرکت کنم نه اون
آکاری: شنیدی چی گفت.
یون جو: آره شنیدم مگه چیه به همه اینو میگه
یون جو: نمیری سر میز عصبی میشه ها!
آکاری راست میگی الان میرم !
ویو آکاری
رفتم سر میزو نشستم اصلا دلم نمی خواست بعد از اتفاقی که تو مدرسه افتاد دیگه با جونگ سو مستقیم چشم تو چشم شم .
جونگ سو همین جوری داشت نگام میکرد سرمو انداختم پایین.آخه چرا اینجوری داره نگام می کنه
جونگ سو: داری خجالت می کشی چرا ؟
آکاری: نه نه خجالت نمی کشم
جونگ سو: پس چرا سرت پایینه
آکاری: هیچی همین جوری
جونگ سو: پس سرتو بیار بالا اگه خجالت نمی کشی
خدا یا چیکار کنم ؟ بزور سرمو آوردم بالا ولی چشام مو وا نکردم
آکاری: بیا رازی شدی؟
جونگ سو: همین جوری خوبه
آکاری: چی !!؟
چشامو سریع وا کردم از خجالت نتونستم چشامو ببندم
ویو جونگ سو
سرشو اورد بالا ولی چشاش بسته بود رفتم نزدیکشو صاف نگاش می کردم که یهو چشاشو وا کردو نه من تونستم حرکت کنم نه اون
۲.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.