آرزوساز پارت 3 :
اشک تو چشای مامان بابام جاری شد و با خودشون گفتن دخترمون رفت، دیگه کاریش نمیشه کرد..
دم غروب من تازه از قطار پیاده شدم، یه اسنپ گرفتم و رفتم سمت فرودگاه، ساک ام بغلم بود و چسبیده بودم به در اسنپ سرم بغل شیشه بود و بغضم گرفته بود، راننده داشت تو گوشی چت میکرد و کاری باهام نداشت منم یه ۵ دقیقه ای خوابیدم.
به فرود گاه رسیدم، شب بود، وایب خاصی داشت که شب تو فرودگاه باشی و از وطنت بری........
مامان بابام دیگه کاری باهام نداشتن و خیلی نرمال و عادی به زندگیشون ادامه دادن)
سوار اولین پرواز کره ی جنوبی شدم و بغل پنجره ی هواپیما نشستم، کسی بغلمننشسته بود. خلاصه که تو هواپیما هم ۷ ساعت خوابیدم بیدار شدم بعد ۲ ساعت دیگه هم خوابیدم.
با صدای فرود بیدار شدم
پیاده که شدم احساس غریبی داشتم ، فقط انگلیسی بلد بودم. با همه انگلیسی صحبت میکردم. دیدم فقط ۱ ملیون تومان دارم، بقیش خرج شد ، به ی مسافر خانه ی خیلی کثیف و چندشه پر از حشره رفتم، از دوستم دوباره غرض کردم و یه خوابگاه بهتر خریدم
تا پارت ۲۱ ادامه دارد.....
دم غروب من تازه از قطار پیاده شدم، یه اسنپ گرفتم و رفتم سمت فرودگاه، ساک ام بغلم بود و چسبیده بودم به در اسنپ سرم بغل شیشه بود و بغضم گرفته بود، راننده داشت تو گوشی چت میکرد و کاری باهام نداشت منم یه ۵ دقیقه ای خوابیدم.
به فرود گاه رسیدم، شب بود، وایب خاصی داشت که شب تو فرودگاه باشی و از وطنت بری........
مامان بابام دیگه کاری باهام نداشتن و خیلی نرمال و عادی به زندگیشون ادامه دادن)
سوار اولین پرواز کره ی جنوبی شدم و بغل پنجره ی هواپیما نشستم، کسی بغلمننشسته بود. خلاصه که تو هواپیما هم ۷ ساعت خوابیدم بیدار شدم بعد ۲ ساعت دیگه هم خوابیدم.
با صدای فرود بیدار شدم
پیاده که شدم احساس غریبی داشتم ، فقط انگلیسی بلد بودم. با همه انگلیسی صحبت میکردم. دیدم فقط ۱ ملیون تومان دارم، بقیش خرج شد ، به ی مسافر خانه ی خیلی کثیف و چندشه پر از حشره رفتم، از دوستم دوباره غرض کردم و یه خوابگاه بهتر خریدم
تا پارت ۲۱ ادامه دارد.....
۷۴۱
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.