p35
.....یه کم فکر کردم و متوجه کارامون شدم؟....
کی انقدر باهاش راحت شدم و به خودم جرئت دادم بغلش کنم....تا مطمئن نشم دوستم داره بهش نزدیک نمیشم...درسته...شاید علاقه داشته باشم بهش.. ولی حق ندارم نزدیکش شم...ما توی عقد نامه امضا کردیم که بهم نزدیک نشیم....
+...
در همون حال خوابیدم....و با زنگ گوشیم بیدار شدم...
هوا تاریک بود و جونگکوک پیشم نبود...
+بله؟..
٪سلام ات....خوبی؟..
+سلام ممنون...تو خوبی؟..کارات چطور پیش میره...
٪هی میگذرونیم...خیلی سخته برام واقعا...درسا...
+عزیزم...درست میشه...کی میای؟..
٪الان دارم حاضر میشم...
+...خودتو خوشگل نکنیا...
٪چ..چرا؟..چی شده مگه..
+تهیونگ هم داره میاد...معشوقت...
٪...وای ات نه...من ازش خجالت میکشم...لطفا...
+اومده فک کنم...صداش داره میاد از پایین...
٪من نمیام...
+مسخره بازی در نیار لطفا...
٪اتتت...
+مرض...میبینمت...
و قطع کردم...رفتم جلوی آینه...صورتم که اوکی بود...یه آب زدم صورتم و یه پیشبندی لی پوشیدم...
+...آخ...چه دردی میکنه دلم...
یه عطر زدم.موهامو شونه زدم و رفتم پایین..
+تهیونگگ...
=سلاامم..خانم خوش خواب..
+خوش اومدی...
=ممنون...
و روی مبل جدا نشستم...
جونگکوک لبخند روی لبش بود..و نگاهش بین پاهام و صورتم میچرخید...که نگاهش حالت جدی پیدا میکنه!
رفتم توی آشپز خونه تا یچی بیارم...
دو تا قهوه آوردم..
و آخرم نشستم پیش جونگکوک...
=چه خبر...کارا خوب پیش میره؟
_هی بدی نیست...
کم کم گرم صحبت شدن و من دلم از درد تیر های ترسناکی میکشید..اشک توی چشماش داشت جمع میشد...و زود رفتن توی آشپز خونه که شاید قرصی پیدا کنم...
زیر دلمو فشار دادم...جونگکوک از پشتم در اومد و یه کم ترسیدم...چشماش...امشب خیلی خاصنک
_..چی شده؟..
+هی..هیچی!
دستشو روی کمرم گذاشت...
_درد داری؟..
+ن.. نه..
_به من بگو چیزی شده..؟
+رحمم تیر میکشه....
_خب...خیلی چیز عادی ایه... تو الان وضعیت قرمزی..
+آخه...آخه تاحالا...
_چیزی نیست...اکه مشکلی پیش اومده میریم دکتر...باشه؟...فک کنم آنا هم اومد...بریم..
اصلا حواسم نبود که دارم بهش جواب نمیدم و نگاشمیکنم...
_اونجوری نگاه نکن خجالت میکشم...
+...چ..چی میگی..
دستشو رو شونم گذاشت و به سمت جلو هدایتم کرد...واقعا خیلی دوست پسر بود...خیلی!
=ات خوبی؟...
+..جان؟..آره آره...برم درو باز کنم...
=کی قراره بیاد...
+...آنا...
نگاهش حالت قشنگی گرفت....واقعا عاشق بود...یه عاشق واقعی...
_عشقتم که اومد و....
=حکم دخترمو داره...
_دوستش داری؟...
=...چی؟..
_میگم ازش خوشت میاد...علاقه داری بهش؟..عاشقشی...
=..ت...تو خودت مگه عاشق ات نیستی....
_...من؟...
کی انقدر باهاش راحت شدم و به خودم جرئت دادم بغلش کنم....تا مطمئن نشم دوستم داره بهش نزدیک نمیشم...درسته...شاید علاقه داشته باشم بهش.. ولی حق ندارم نزدیکش شم...ما توی عقد نامه امضا کردیم که بهم نزدیک نشیم....
+...
در همون حال خوابیدم....و با زنگ گوشیم بیدار شدم...
هوا تاریک بود و جونگکوک پیشم نبود...
+بله؟..
٪سلام ات....خوبی؟..
+سلام ممنون...تو خوبی؟..کارات چطور پیش میره...
٪هی میگذرونیم...خیلی سخته برام واقعا...درسا...
+عزیزم...درست میشه...کی میای؟..
٪الان دارم حاضر میشم...
+...خودتو خوشگل نکنیا...
٪چ..چرا؟..چی شده مگه..
+تهیونگ هم داره میاد...معشوقت...
٪...وای ات نه...من ازش خجالت میکشم...لطفا...
+اومده فک کنم...صداش داره میاد از پایین...
٪من نمیام...
+مسخره بازی در نیار لطفا...
٪اتتت...
+مرض...میبینمت...
و قطع کردم...رفتم جلوی آینه...صورتم که اوکی بود...یه آب زدم صورتم و یه پیشبندی لی پوشیدم...
+...آخ...چه دردی میکنه دلم...
یه عطر زدم.موهامو شونه زدم و رفتم پایین..
+تهیونگگ...
=سلاامم..خانم خوش خواب..
+خوش اومدی...
=ممنون...
و روی مبل جدا نشستم...
جونگکوک لبخند روی لبش بود..و نگاهش بین پاهام و صورتم میچرخید...که نگاهش حالت جدی پیدا میکنه!
رفتم توی آشپز خونه تا یچی بیارم...
دو تا قهوه آوردم..
و آخرم نشستم پیش جونگکوک...
=چه خبر...کارا خوب پیش میره؟
_هی بدی نیست...
کم کم گرم صحبت شدن و من دلم از درد تیر های ترسناکی میکشید..اشک توی چشماش داشت جمع میشد...و زود رفتن توی آشپز خونه که شاید قرصی پیدا کنم...
زیر دلمو فشار دادم...جونگکوک از پشتم در اومد و یه کم ترسیدم...چشماش...امشب خیلی خاصنک
_..چی شده؟..
+هی..هیچی!
دستشو روی کمرم گذاشت...
_درد داری؟..
+ن.. نه..
_به من بگو چیزی شده..؟
+رحمم تیر میکشه....
_خب...خیلی چیز عادی ایه... تو الان وضعیت قرمزی..
+آخه...آخه تاحالا...
_چیزی نیست...اکه مشکلی پیش اومده میریم دکتر...باشه؟...فک کنم آنا هم اومد...بریم..
اصلا حواسم نبود که دارم بهش جواب نمیدم و نگاشمیکنم...
_اونجوری نگاه نکن خجالت میکشم...
+...چ..چی میگی..
دستشو رو شونم گذاشت و به سمت جلو هدایتم کرد...واقعا خیلی دوست پسر بود...خیلی!
=ات خوبی؟...
+..جان؟..آره آره...برم درو باز کنم...
=کی قراره بیاد...
+...آنا...
نگاهش حالت قشنگی گرفت....واقعا عاشق بود...یه عاشق واقعی...
_عشقتم که اومد و....
=حکم دخترمو داره...
_دوستش داری؟...
=...چی؟..
_میگم ازش خوشت میاد...علاقه داری بهش؟..عاشقشی...
=..ت...تو خودت مگه عاشق ات نیستی....
_...من؟...
۱۶.۰k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.