بلک رز part 49
تصمیم گرفتم تا هتل پیاده برم .
مشغول راه رفتن بودم که صدای زنگ گوشیمو شنیدم .
رزی: روبرتو؟! یعنی چی میخواد که این موقع زنگ زده ؟
شونه ای بالا انداختم ، و با خنده جواب دادم ...
رزی : سلام بر روبرتو گرامی ، چه عجب یادی از ما کردی ؟
روبرتو: به به میبینم که آب و هوای سئول بهت ساخته
و سرحالی خیلی
رزی : آره خب ... اینجا تقریبا داره خوش میگذه بهم ...
روبرتو: خوبه پس خیالم راحت شد ، خواستم بگم که نمیخوای احیانا بگردی ؟!
با لحن لوسی گفتم،
رزی: راستش قرار بود برگردما ولی پشیمون شدم
میخوام تا چند وقت دیگه اینجا بمونم
روبرتو: چرا ؟ چیزی پیدا کردی اونجا ؟
رزی : نه فقط دلم میخواد بمونم
روبرتو: یعنی باور کنم اونجا موندنت بی دلیله ؟!
رزی : آره بابا
روبرتو: تو گفتی و منم باور کردم ، رزی من تو رو بزرگت کردم خب میشناسمت
رزی: حالا اونقدر هم بی دلیل نیست ولی بعداً راجبش باهات حرف میزنم
روبرتو: اوکی پس مراقب خودت باش
رزی: چشم پدر جان
گوشی رو قطع کردم ، و تو جیبم گذاشتم
فعلا نمیتونستم چیزی بگم ...
اصلا حرفی برای گفتن نداشتم ...
چی باید به روبرتو میگفتم ؟
میگفتم که به خاطر جنی اینجام ؟
یا میگفتم که یه پام به خاطر دیدن دوباره یه پسر احمق،
اونم نه هر پسری ، پسر رفیق خودت اینجا گیره ؟
شتی زیر لب گفتم و به راهم ادامه دادم اما یه چیزی به
ذهنم رسید که باعث شد دوباره متوقف شم .
گوشیو دوباره از جیبم بیرون کشیدم و شماره جیمین رو گرفتم و بهش زنگ زدم
بعد چند تا بوق گوشی رو جواب داد و با صدای خواب آلود و گرفته ای شروع به حرف زدن کرد
جیمین: هووممم ؟
رزی: هوم چیه بیتربیت بگو الو بله ؟
با همون صدای گرفته ادامه داد ،
جیمین: به جا نیاوردم خانوم محترم !!!
مشخص بود که از خواب بیدار شده ، اینو از صدای گرفتش میشد تشخیص داد ...
رزی :غلط کردی به جا نیاوردی
جیمین: مزاحم نشو خدافظ
خواست قطع کنه که داد زدم .
رزی : نه نه نه قطع نکن مزاحم نیستم رزیم ، پارک چهیونگ
جیمین: خوشبختم منم جیمینم امر بفرما خوشگله ؟
رزی: یه سوال ازت داشتم
جیمین: بنال ، نه یعنی بگو عزیزم
رزی: راستشو بگو اون سوتین منو چیکارش کردی ؟
جیمین: منو از خواب بیدار کردی این بپرسی ؟
رزی: جون من بگو دیگه ... میدونی چند ساله که تو فکرشم ؟
جیمین: لولو بردش ...
رزی : چی چی میگیییی عوضیییی
جیمین: دادمش گرل فرندم ...
با جیغ اسمشو گفتم ،
رزی : جیمیننننن
جیمین: اومم نمیدونم شاید زیر تختمه ، وایی خیلی حرف میزنی چهیونگ خدافظ ...
گوشی رو قطع کرد .
رزی: این پسر ...
نفس عمیقی کشیدم .
کاش الان جلوم بود که یه دل سیر بتونم کتکش بزنم ...
ادامه پارت بعد ...
مشغول راه رفتن بودم که صدای زنگ گوشیمو شنیدم .
رزی: روبرتو؟! یعنی چی میخواد که این موقع زنگ زده ؟
شونه ای بالا انداختم ، و با خنده جواب دادم ...
رزی : سلام بر روبرتو گرامی ، چه عجب یادی از ما کردی ؟
روبرتو: به به میبینم که آب و هوای سئول بهت ساخته
و سرحالی خیلی
رزی : آره خب ... اینجا تقریبا داره خوش میگذه بهم ...
روبرتو: خوبه پس خیالم راحت شد ، خواستم بگم که نمیخوای احیانا بگردی ؟!
با لحن لوسی گفتم،
رزی: راستش قرار بود برگردما ولی پشیمون شدم
میخوام تا چند وقت دیگه اینجا بمونم
روبرتو: چرا ؟ چیزی پیدا کردی اونجا ؟
رزی : نه فقط دلم میخواد بمونم
روبرتو: یعنی باور کنم اونجا موندنت بی دلیله ؟!
رزی : آره بابا
روبرتو: تو گفتی و منم باور کردم ، رزی من تو رو بزرگت کردم خب میشناسمت
رزی: حالا اونقدر هم بی دلیل نیست ولی بعداً راجبش باهات حرف میزنم
روبرتو: اوکی پس مراقب خودت باش
رزی: چشم پدر جان
گوشی رو قطع کردم ، و تو جیبم گذاشتم
فعلا نمیتونستم چیزی بگم ...
اصلا حرفی برای گفتن نداشتم ...
چی باید به روبرتو میگفتم ؟
میگفتم که به خاطر جنی اینجام ؟
یا میگفتم که یه پام به خاطر دیدن دوباره یه پسر احمق،
اونم نه هر پسری ، پسر رفیق خودت اینجا گیره ؟
شتی زیر لب گفتم و به راهم ادامه دادم اما یه چیزی به
ذهنم رسید که باعث شد دوباره متوقف شم .
گوشیو دوباره از جیبم بیرون کشیدم و شماره جیمین رو گرفتم و بهش زنگ زدم
بعد چند تا بوق گوشی رو جواب داد و با صدای خواب آلود و گرفته ای شروع به حرف زدن کرد
جیمین: هووممم ؟
رزی: هوم چیه بیتربیت بگو الو بله ؟
با همون صدای گرفته ادامه داد ،
جیمین: به جا نیاوردم خانوم محترم !!!
مشخص بود که از خواب بیدار شده ، اینو از صدای گرفتش میشد تشخیص داد ...
رزی :غلط کردی به جا نیاوردی
جیمین: مزاحم نشو خدافظ
خواست قطع کنه که داد زدم .
رزی : نه نه نه قطع نکن مزاحم نیستم رزیم ، پارک چهیونگ
جیمین: خوشبختم منم جیمینم امر بفرما خوشگله ؟
رزی: یه سوال ازت داشتم
جیمین: بنال ، نه یعنی بگو عزیزم
رزی: راستشو بگو اون سوتین منو چیکارش کردی ؟
جیمین: منو از خواب بیدار کردی این بپرسی ؟
رزی: جون من بگو دیگه ... میدونی چند ساله که تو فکرشم ؟
جیمین: لولو بردش ...
رزی : چی چی میگیییی عوضیییی
جیمین: دادمش گرل فرندم ...
با جیغ اسمشو گفتم ،
رزی : جیمیننننن
جیمین: اومم نمیدونم شاید زیر تختمه ، وایی خیلی حرف میزنی چهیونگ خدافظ ...
گوشی رو قطع کرد .
رزی: این پسر ...
نفس عمیقی کشیدم .
کاش الان جلوم بود که یه دل سیر بتونم کتکش بزنم ...
ادامه پارت بعد ...
۶.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.