U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_¹⁴ ^U
جونگکوک: زن آیندمو بوسیدم... مشکلیه؟
ا.ت: اره
جونگکوک خودشو بیشتر سمت ا.ت کشید که ا.ت بیشتر عقب میرفت تا به تاج تخت برخورد کرد جونگکوک دستشو دور صورت ا.ت قاب کرد و صورتشو نزدیک صورت ا.ت برد ا.ت اروم چشماشو بست.. جونگکوک متوجه شد که ا.ت چشماشو بست برای همین خودشو عقب کشید و با انگشتش روی دماغ ا.ت زد که ا.ت چشماشو باز کرد
جونگکوک: چیه فکر کردی میخوام ببوسمت؟(خنده)
ا.ت: یااا کی گفته (نگاه عصبی به جونگکوک)
جونگکوک: خیلی خب من دیگه برم کلی کار رو سرم ریخته
جونگکوک پاشد و رفت سمت در قفل در و باز کرد که با حلقه شدن دستای ا.ت دور کمرش سر جاش ایستاد
جونگکوک: شیطون شدی..هوم!
ا.ت: یااا چرا احساساتم و به گو*ه میکشی
جونگکوک: باشه حالا بزار برم
ا.ت: دوست دارم....
جونگکوک: منم همینطور
ا.ت: تعجب کردی نه؟
جونگکوک: نه
ا.ت: چرا
جونگکوک: چون این جمله از بچگی تا الان داره تو گوشم میچرخه
ا.ت: اره درسته من از بچگی بهت میگم دوست دارم اما اون ابراز به عنوان پسر عمو بود
جونگکوک: اوکی بیب دوست دارم
ا.ت: بیب؟
جونگکوک: عه وا یادم رفت که هنوز بچه ای (لبخند شیطون)
ا.ت: یااا
جونگکوک:(خنده)
ا.ت از جونگکوک جدا شد و گفت: اصلا برو بیرون الان ارایش گر ها میان کار دارم
جونگکوک: اونا ساعت ۶ میان
ا.ت: به هر حال برو بیرون
جونگکوک: خب ب...
جانگشین: جونگکوک کجایی
جونگکوک: من برم الان جانگشین سرمو میخوره
ا.ت: برو تا کسی ندیده
جونگکوک اروم در و باز کرد که با جانگشین روبه رو شد
جانگشین: واتت!... تو داخل اتاق ا.ت چیکار میکنی
جونگکوک: فضولی؟
ا.ت درو محکم بست که باعث برخورد در به جونگکوک شد که جونگکوک تعادلشو از دست داد و داشت میوفتاد که با جانگشین هم برخورد کرد و دوتاشون پهن زمین شدن (نکته: جونگکوک داخل چهارچوب در بود) ا.ت در و باز کرد و با دیدن اون دوتا روی زمین از خنده پاره شد تا جونگکوک و جانگشین بلند شدن درو محکم بست و قفل کرد
جونگکوک: هوفف جانگشین بریم که کلی کار داریم باید به باند رسیدگی کنیم و بعد بریم شرکت (نکته: بابای ا.ت و جونگکوک باهم یه شرکت تاسیس کردن)
جانگشین: اوکی بریم
U^part_¹⁴ ^U
جونگکوک: زن آیندمو بوسیدم... مشکلیه؟
ا.ت: اره
جونگکوک خودشو بیشتر سمت ا.ت کشید که ا.ت بیشتر عقب میرفت تا به تاج تخت برخورد کرد جونگکوک دستشو دور صورت ا.ت قاب کرد و صورتشو نزدیک صورت ا.ت برد ا.ت اروم چشماشو بست.. جونگکوک متوجه شد که ا.ت چشماشو بست برای همین خودشو عقب کشید و با انگشتش روی دماغ ا.ت زد که ا.ت چشماشو باز کرد
جونگکوک: چیه فکر کردی میخوام ببوسمت؟(خنده)
ا.ت: یااا کی گفته (نگاه عصبی به جونگکوک)
جونگکوک: خیلی خب من دیگه برم کلی کار رو سرم ریخته
جونگکوک پاشد و رفت سمت در قفل در و باز کرد که با حلقه شدن دستای ا.ت دور کمرش سر جاش ایستاد
جونگکوک: شیطون شدی..هوم!
ا.ت: یااا چرا احساساتم و به گو*ه میکشی
جونگکوک: باشه حالا بزار برم
ا.ت: دوست دارم....
جونگکوک: منم همینطور
ا.ت: تعجب کردی نه؟
جونگکوک: نه
ا.ت: چرا
جونگکوک: چون این جمله از بچگی تا الان داره تو گوشم میچرخه
ا.ت: اره درسته من از بچگی بهت میگم دوست دارم اما اون ابراز به عنوان پسر عمو بود
جونگکوک: اوکی بیب دوست دارم
ا.ت: بیب؟
جونگکوک: عه وا یادم رفت که هنوز بچه ای (لبخند شیطون)
ا.ت: یااا
جونگکوک:(خنده)
ا.ت از جونگکوک جدا شد و گفت: اصلا برو بیرون الان ارایش گر ها میان کار دارم
جونگکوک: اونا ساعت ۶ میان
ا.ت: به هر حال برو بیرون
جونگکوک: خب ب...
جانگشین: جونگکوک کجایی
جونگکوک: من برم الان جانگشین سرمو میخوره
ا.ت: برو تا کسی ندیده
جونگکوک اروم در و باز کرد که با جانگشین روبه رو شد
جانگشین: واتت!... تو داخل اتاق ا.ت چیکار میکنی
جونگکوک: فضولی؟
ا.ت درو محکم بست که باعث برخورد در به جونگکوک شد که جونگکوک تعادلشو از دست داد و داشت میوفتاد که با جانگشین هم برخورد کرد و دوتاشون پهن زمین شدن (نکته: جونگکوک داخل چهارچوب در بود) ا.ت در و باز کرد و با دیدن اون دوتا روی زمین از خنده پاره شد تا جونگکوک و جانگشین بلند شدن درو محکم بست و قفل کرد
جونگکوک: هوفف جانگشین بریم که کلی کار داریم باید به باند رسیدگی کنیم و بعد بریم شرکت (نکته: بابای ا.ت و جونگکوک باهم یه شرکت تاسیس کردن)
جانگشین: اوکی بریم
۱۲.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.