پارت 25

كوك اروم بلند شد و سمت در رفت در رو باز كرد و با چهره خسته جيمين رو برو شد كه نفس نفس ميزد

چيزي شده جيمينا؟!

ن....نه فقط ته كجاس ه ه ه

اروم باش بيا تو داخله الان خفه ميشي پسر

باش ته سلام

سلام جيمينا چيشده

بيا بريم كليد ماشينو بردار تو راه ميگم پاشو ديگه

باشه باشه چيه بريم

ته منم ميان

نه كوك تو بمون ما مياييم

هوم عجبا

و سريع خارج شدن و در رو بستن

وا يعني چي كه من بايد تو خونه بمونم

دوباره سر ميز برگشت و مشغول خوردن شد
********

جيمين نمخواي بگي چيشده كجا داريم ميريم

هوم گفتم برو ميفهمي عجب ادمي هستيا

اهوم من بايد اينو به تو بگم نكنه ميخواي خفتم كني

ببند دهنو ته حوصله شوخي ندارم

او جيمين عصباني بد سكسيه ها

هييييي

باشن بابا ميبيني كه دارم هرجا ميگي ميرم

بپيچ راست

چشم

*****************


ساعت ١ نصف شب بود و اونا از صب تا حالا بر نگشته بودن و كوك خيلي نگران شده بود مدام راه مي رفت و حرس ميخورد گوشي هاي همشون هم خاموش بود ديگه چيزي تا سكته زدنش نمونده بود


اون عوضيا بدون اينكه بگن كجا ميرن منو ول كردن رفتن تا اين موقع شب جواب زنگام هم نميدن چقد بيشعورن

همينجور راه ميوفت كه زنگ در به صدا درومد و در كسري از ثانيه خودش رو به در رسوند و اونو باز كرد

يونگين پشت در بود


سلام پرستار خوبيد

ممنون اقاي جئون ميبخشيد شوهر خواهرتون و جيمين و دوستتون به بيمارستان منتقل شدن من گفتم فك كنم تنها نزديكشون اينجا شما باشيد گفتم به شما بگم منو ببخشيد

چيزي به بيرون زدن چشماي كوك نمونده بود و با بهت به يونگين نگاه ميكرد

چي... بي...بيمارستان كجان الان

بفرماييد با هم بريم


ادامه دارد.....