هانی بال² پارت یازدهم
با شنیدن صدای دعوا عصبی شدم
به خودم اومدم دیدم صدای جونگکوکه دندونامو از شدت عصبانیت بهم سابیدم و تپناچه رو گرفتم دستم که ا.ت دستمو گرفت
ویو ا.ت :
با شنیدن صدای کوک استرس گرفتم
چرا..دعوا میکنه با دیدن شدت عصبانیت تهیونگ بیشتر استرسی شدم
دستشو گرفتم و بهش خیره شدم و اروم لبامو گاز گرفتم
- ته..ت..ته لطفاً
+ چرا؟
- د..دستتو به .. خون آلوده نکن بخاطر من
+ هوف.! فقط تو
یهو درب با ضرب شدیدی باز شد و کوک رو دیدم که صورتش کمی زخمی بود بادیگارد داشت پشت سرش درد میکشید چ دراز کشیده بود.
- ک..کوک؟
با گرمی دستاش لرز کوتاهی کرد قلبم این کوکی بود انقد نگران؟
چشمم به نگاه تهیونگ افتاد و اب دهنمو قورت دادم از لجش دست کوک رو بیشتر فشار دادم تنبیهی بر بوسشه
~خوبی دخترکم؟ ا.ت؟
- ه..هوم؟
~ چرا لکنت گرفتی؟؟
- ه..هیچی ن..نیستش
نگاه های غضبناک کوک منو ترسوندن و سرمو انداختم پایین میدونستم اون نگاه یعنی اینکه خفه شم
اب دهنمو قورت دادم که دستای گرمشو از دستام کشید بیرون
جونگکوک ویو :
یقه تهیونگ رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار
~ عوضی چیکارش کردی ؟؟
+ به تو مربوط نیست تو چکارشی؟
~ عشقشم. برادرشم همه کسش!
+ اوه دیر اومدی.
عصبی بودم خیلی زیاد حس میکردم خون تو رگهام دارن از شدت داغی بخار میشن
مشت محکمی تو صورتش کوبیدم که صدای ا.ت رو شنیدم
- ب..بسهههه هق
نیشخند تهیونگ رو که دیدم حمله ور شدم سمتش از عمد نیشخند زد؟ ولی چرا!
- ب..به حرفم..ا..اهمیت ندادی کوکی
با شوک تعجب برگشتم سمت ا.ت
~ کوچولوم.. چیزی نیست تموم شد باشه ؟
- ب.. برو بیرون دست از سر..ته ته ور..دار
~ ا.ت ..
- بروو
از عصبانیت دندونام بهم سابیدم و از اتاق خارج شدم
میدونستم تقصیر تهیونگ بود لعنت بهش
ا.ت ویو :
بغض توی گلوم منفجر شد و فقط اروم اشک میریختم من از دعوا عصبانیت دیگه خسته شده بودم
به حس گرمای تن تهیونگ اروم شدم و تو بغلش هق هق میزدم
راوی :
اونروز روز عجیبی بود بعد چند ساعت ا.ت برگشت عمارت کنار تهیونگ و فردا ع
یعنی همین امروز عصر روزه عروسی بود ( ساعت ۵ صبحه )
خبر عروسی کیم ا.ت و کیم تهیونگ تمامی رسانه هارو پر کرده بود!
طوری که این خبر به خانواده اصلی ا.ت هم رسید و قرار شد که . . . .
شرط ۵۵ لایک
۵۰ تا کامنت
به خودم اومدم دیدم صدای جونگکوکه دندونامو از شدت عصبانیت بهم سابیدم و تپناچه رو گرفتم دستم که ا.ت دستمو گرفت
ویو ا.ت :
با شنیدن صدای کوک استرس گرفتم
چرا..دعوا میکنه با دیدن شدت عصبانیت تهیونگ بیشتر استرسی شدم
دستشو گرفتم و بهش خیره شدم و اروم لبامو گاز گرفتم
- ته..ت..ته لطفاً
+ چرا؟
- د..دستتو به .. خون آلوده نکن بخاطر من
+ هوف.! فقط تو
یهو درب با ضرب شدیدی باز شد و کوک رو دیدم که صورتش کمی زخمی بود بادیگارد داشت پشت سرش درد میکشید چ دراز کشیده بود.
- ک..کوک؟
با گرمی دستاش لرز کوتاهی کرد قلبم این کوکی بود انقد نگران؟
چشمم به نگاه تهیونگ افتاد و اب دهنمو قورت دادم از لجش دست کوک رو بیشتر فشار دادم تنبیهی بر بوسشه
~خوبی دخترکم؟ ا.ت؟
- ه..هوم؟
~ چرا لکنت گرفتی؟؟
- ه..هیچی ن..نیستش
نگاه های غضبناک کوک منو ترسوندن و سرمو انداختم پایین میدونستم اون نگاه یعنی اینکه خفه شم
اب دهنمو قورت دادم که دستای گرمشو از دستام کشید بیرون
جونگکوک ویو :
یقه تهیونگ رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار
~ عوضی چیکارش کردی ؟؟
+ به تو مربوط نیست تو چکارشی؟
~ عشقشم. برادرشم همه کسش!
+ اوه دیر اومدی.
عصبی بودم خیلی زیاد حس میکردم خون تو رگهام دارن از شدت داغی بخار میشن
مشت محکمی تو صورتش کوبیدم که صدای ا.ت رو شنیدم
- ب..بسهههه هق
نیشخند تهیونگ رو که دیدم حمله ور شدم سمتش از عمد نیشخند زد؟ ولی چرا!
- ب..به حرفم..ا..اهمیت ندادی کوکی
با شوک تعجب برگشتم سمت ا.ت
~ کوچولوم.. چیزی نیست تموم شد باشه ؟
- ب.. برو بیرون دست از سر..ته ته ور..دار
~ ا.ت ..
- بروو
از عصبانیت دندونام بهم سابیدم و از اتاق خارج شدم
میدونستم تقصیر تهیونگ بود لعنت بهش
ا.ت ویو :
بغض توی گلوم منفجر شد و فقط اروم اشک میریختم من از دعوا عصبانیت دیگه خسته شده بودم
به حس گرمای تن تهیونگ اروم شدم و تو بغلش هق هق میزدم
راوی :
اونروز روز عجیبی بود بعد چند ساعت ا.ت برگشت عمارت کنار تهیونگ و فردا ع
یعنی همین امروز عصر روزه عروسی بود ( ساعت ۵ صبحه )
خبر عروسی کیم ا.ت و کیم تهیونگ تمامی رسانه هارو پر کرده بود!
طوری که این خبر به خانواده اصلی ا.ت هم رسید و قرار شد که . . . .
شرط ۵۵ لایک
۵۰ تا کامنت
۱۱.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.