رمان عشق سیاه و سفید..~part:31
سینو: خوب چیشد که اینجوری شد؟!
ا/ت: خوب راستش.....
(کل غذیه رو که توی مدرسه اتفاق افتاد رو براش تعریف میکنه)
سینو: واییی مرتیکه ی عوضی چرا پسرع اینکارو کرد میشناختیش؟! دوست داشت؟! که بهم نرسیدین میخواست انتقام بگیره....؟!(کلی سوال تو ذهن سینو بود)
ا/ت: راستش من اونو نمیشناختم ولی نمیدونم اون چجوری منو میشناختو همچین کاری باهام کرد...(شروع میکنه به اروم اروم گریه کرد)
(سینو: اوففف دخترع ی بیچاره)
توجه:
(وقتی اسم هارو داخل پرانتز قرار میدم یعنی اونا توذهن خودشون چیزی گفتن....)
سینو: حالا گریه نکن همچی درست میشه....
ا/ت: سوال دارم ازت... اسمت سینوعه؟!(با گریه)
سینو: اره عزیزم
ا/ت:میتونم سینو صدات کنم؟!
سینو: اره اره حتما...!
ا/ت: سینو برای چی به کیونگ میگین ارباب؟!(با گریه اروم اروم)
سینو: دلیلش اینه که مامانو باباش صاحب این عمارت بودن باباش ارباب این عمارت بود و مامانش بانوی عمارت... بچشون شد کیونگ که الان اون ارباب عمارت... خیلی خشنه اصن نباید رو حرفش حرف بزنی....
ا/ت: یعنی الان مامان باباش کجان؟!(گریه اروم)
سینو: متاسفانع...... فوت شدن توسط یه نفر کشته شدن.... من خیلی وقتع اینجا ندیمه هستم و کیونگو مثل پسرم میدونم شبیه مادرش بزرگش کردم.....
ولی اون به خاطر اینکه پدرو مادر خشنی داشت به این تبدیل شد...!
ا/ت: پس چرا با من خوب بود؟! یه بارم سرم داد نزد عین فرشته ها بود....
سینو: راستش قبل از اینکه پدرو مادرش بمیرن بهمون قول داده بود که......
.. ★
.. ★
.. ★
ℐ𝓉 𝒾𝓈 𝓁𝑜𝓋𝑒 𝓉𝒽𝒶𝓉 𝓂𝒶𝓀𝑒𝓈 𝑒𝓋𝑒𝓇𝓎𝓉𝒽𝒾𝓃𝑔...☆❤️🩹🦩☃️
#رمان
ا/ت: خوب راستش.....
(کل غذیه رو که توی مدرسه اتفاق افتاد رو براش تعریف میکنه)
سینو: واییی مرتیکه ی عوضی چرا پسرع اینکارو کرد میشناختیش؟! دوست داشت؟! که بهم نرسیدین میخواست انتقام بگیره....؟!(کلی سوال تو ذهن سینو بود)
ا/ت: راستش من اونو نمیشناختم ولی نمیدونم اون چجوری منو میشناختو همچین کاری باهام کرد...(شروع میکنه به اروم اروم گریه کرد)
(سینو: اوففف دخترع ی بیچاره)
توجه:
(وقتی اسم هارو داخل پرانتز قرار میدم یعنی اونا توذهن خودشون چیزی گفتن....)
سینو: حالا گریه نکن همچی درست میشه....
ا/ت: سوال دارم ازت... اسمت سینوعه؟!(با گریه)
سینو: اره عزیزم
ا/ت:میتونم سینو صدات کنم؟!
سینو: اره اره حتما...!
ا/ت: سینو برای چی به کیونگ میگین ارباب؟!(با گریه اروم اروم)
سینو: دلیلش اینه که مامانو باباش صاحب این عمارت بودن باباش ارباب این عمارت بود و مامانش بانوی عمارت... بچشون شد کیونگ که الان اون ارباب عمارت... خیلی خشنه اصن نباید رو حرفش حرف بزنی....
ا/ت: یعنی الان مامان باباش کجان؟!(گریه اروم)
سینو: متاسفانع...... فوت شدن توسط یه نفر کشته شدن.... من خیلی وقتع اینجا ندیمه هستم و کیونگو مثل پسرم میدونم شبیه مادرش بزرگش کردم.....
ولی اون به خاطر اینکه پدرو مادر خشنی داشت به این تبدیل شد...!
ا/ت: پس چرا با من خوب بود؟! یه بارم سرم داد نزد عین فرشته ها بود....
سینو: راستش قبل از اینکه پدرو مادرش بمیرن بهمون قول داده بود که......
.. ★
.. ★
.. ★
ℐ𝓉 𝒾𝓈 𝓁𝑜𝓋𝑒 𝓉𝒽𝒶𝓉 𝓂𝒶𝓀𝑒𝓈 𝑒𝓋𝑒𝓇𝓎𝓉𝒽𝒾𝓃𝑔...☆❤️🩹🦩☃️
#رمان
۷.۹k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.