part9
#part9
"2ساعت بعد"
جونگ کوک؛
بعد رفتن پدر مادرم فقط منو ا.ت خونه بودیم‹خدمتکارا هم حساب میشه›
که بعد چند ساعت دو خانم جوان اومدن
-فک کنم یکیش میکاپر و اون یکی هم برای کمک اومده.
باورم نمیشد چند ساعت بعد قراره شوهر کسی شم که ازش بدم میاد..
داشتم با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد پدرم بود.
-سلام پدر
▪سلام پسرم خوبی
الان یه اقا میاد تا یکم میکاپت کنه و موهاتو درست کنه‹تافت بزنه اینا..›
-باشه
▪ساعت 6 نیم ماشینو میارن ساعت 7 باید اینجا باشید دیر نکنیدا
-باشه فعلا
گوشی رو قطع کردم خواستم بلند شم برم که زنگ در به صدا خورد
-فک کنم همونیه که بابا گفته بیاد
رفتم درو باز کردم که دیدم یه اقای جوان پشت در وایساده
$عمارت جئون؟
-بله
$منو اقای جئون فرستاده
-میدونم بیا تو
$ممنون
-میتونم اسمت رو بپرسم؟
$اسمم جیمینه
-منم جونگ کوکم
$خوشبختم
-همچنین
$خب بریم که من کارمو شروع کنم
-باشه باهم رفتیم اتاق و جیمین کارشو شروع کرد...
حدود 1 نیم ساعت گذشت و کاره جیمین تموم شد..
$خب اقای داماد کارم تموم شد نمیخوای خدتو ببینی؟
-ممنون ولی این ازدواج اجباریه من دوست داشت داشتم با کسی ازدواج کنم که دوسش دارم
$اینجوری نگو ممکنه اون دوست داشته باشه و تو هم کم کم عاشقش بشی هیچوقت یه انسان نمیتونه تا اخره عمرش از یکی متنفر باشه مطمئن باش یه روز این تنفرت نابود میشه و شاید عاشقش شی
-شاید...خب بزار خودمو ببینم
رفتم جلو اینه و به خودم نگاه کردم واقعا خیلی خوشتیپ شده بودم.
از جیمین تشکر کردم و تا دم در باهاش رفتم بعد اینکه جیمین رف رفتم اتاق که دیدم هایون داره زنگ میزنه..
"2ساعت بعد"
جونگ کوک؛
بعد رفتن پدر مادرم فقط منو ا.ت خونه بودیم‹خدمتکارا هم حساب میشه›
که بعد چند ساعت دو خانم جوان اومدن
-فک کنم یکیش میکاپر و اون یکی هم برای کمک اومده.
باورم نمیشد چند ساعت بعد قراره شوهر کسی شم که ازش بدم میاد..
داشتم با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد پدرم بود.
-سلام پدر
▪سلام پسرم خوبی
الان یه اقا میاد تا یکم میکاپت کنه و موهاتو درست کنه‹تافت بزنه اینا..›
-باشه
▪ساعت 6 نیم ماشینو میارن ساعت 7 باید اینجا باشید دیر نکنیدا
-باشه فعلا
گوشی رو قطع کردم خواستم بلند شم برم که زنگ در به صدا خورد
-فک کنم همونیه که بابا گفته بیاد
رفتم درو باز کردم که دیدم یه اقای جوان پشت در وایساده
$عمارت جئون؟
-بله
$منو اقای جئون فرستاده
-میدونم بیا تو
$ممنون
-میتونم اسمت رو بپرسم؟
$اسمم جیمینه
-منم جونگ کوکم
$خوشبختم
-همچنین
$خب بریم که من کارمو شروع کنم
-باشه باهم رفتیم اتاق و جیمین کارشو شروع کرد...
حدود 1 نیم ساعت گذشت و کاره جیمین تموم شد..
$خب اقای داماد کارم تموم شد نمیخوای خدتو ببینی؟
-ممنون ولی این ازدواج اجباریه من دوست داشت داشتم با کسی ازدواج کنم که دوسش دارم
$اینجوری نگو ممکنه اون دوست داشته باشه و تو هم کم کم عاشقش بشی هیچوقت یه انسان نمیتونه تا اخره عمرش از یکی متنفر باشه مطمئن باش یه روز این تنفرت نابود میشه و شاید عاشقش شی
-شاید...خب بزار خودمو ببینم
رفتم جلو اینه و به خودم نگاه کردم واقعا خیلی خوشتیپ شده بودم.
از جیمین تشکر کردم و تا دم در باهاش رفتم بعد اینکه جیمین رف رفتم اتاق که دیدم هایون داره زنگ میزنه..
۱۸.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.