فرزند خوانده
پارت ۲۱
کوک ویو
خواستم حرفی بزنمکه در باز شد و یونگی اومد تو
یونگی : با سلام
کوک: در زدن بلد نیستی
یونگی: نوچ
ا.ت: سلام پیشی کوشولو
یونگی : من پیشی نیستم بار آخرت باشه بهم میگی پیشی اصلا میدونی من کیم
ا.ت: دوست خرگوش کوشولو؟
یونگی : عااااااا خرگوش کوشولو کیه
ا.ت: کوک رو میگم
کوک: صد بار بهت گفتم بهم نگو خرگوش کوشولو
ا.ت: اصلا هرچی دوست دارم صداتون میکنم
یونگی: وای مزنمتا
کوک: فقط دست بهش بزن
یونگی: عاشق شدی
ا.ت ویو
بزور بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت حیاط درو که باز کردم و خواستم برم بیرون خوردم به یه نفر
سر رو بالا گرفتم که دیم یه نفر نیستن دونفرن
نامجون: چشه کورتو بازکن
ا.ت: با من درست صحبت کن
ته : اصلا میدونی ماکی هستیم اگه به ارباب بگیم بد میشه برات
ا.ت: اربابم کیه؟(پوکر فیص)
نامجون: کوک اربابته
ا.ت: اها اون بانی کوشولو رو میگی
نامجون و ته : بانی ؟
کوک: ا.ت(بلند و پشت سرش)
ا.ت: چته گوشم درد گرفت
نامجون و ته: تخیلی جرعت داری
کوک: مگه نگفتم از رو تخت بلند نشو
ا.ت : برو بابا
رفتم تو حیاط که با جیمین رو به روشدم
ا.ت: شلام موچی
جیمین: سلام قشنگم(دستاش رو باز میکنه)
رفتم داخل بغلش نگا کوک کردم دیدم داره حسودی میکنه
ا.ت: کوک بدجور داره حسودی میکنه (آروم جوری که فقط جیمین بشنوه )
جیمین : اهوم
از بغلش اومدم بیرون
کوک: بدو برو تو اتاق استراحت کن
ا.ت: نوموخام
که دیدم اومد بغلم کرد و بردم سمت اتاق و گزاشتم رو تخت
ا.ت:.....
کوک ویو
خواستم حرفی بزنمکه در باز شد و یونگی اومد تو
یونگی : با سلام
کوک: در زدن بلد نیستی
یونگی: نوچ
ا.ت: سلام پیشی کوشولو
یونگی : من پیشی نیستم بار آخرت باشه بهم میگی پیشی اصلا میدونی من کیم
ا.ت: دوست خرگوش کوشولو؟
یونگی : عااااااا خرگوش کوشولو کیه
ا.ت: کوک رو میگم
کوک: صد بار بهت گفتم بهم نگو خرگوش کوشولو
ا.ت: اصلا هرچی دوست دارم صداتون میکنم
یونگی: وای مزنمتا
کوک: فقط دست بهش بزن
یونگی: عاشق شدی
ا.ت ویو
بزور بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت حیاط درو که باز کردم و خواستم برم بیرون خوردم به یه نفر
سر رو بالا گرفتم که دیم یه نفر نیستن دونفرن
نامجون: چشه کورتو بازکن
ا.ت: با من درست صحبت کن
ته : اصلا میدونی ماکی هستیم اگه به ارباب بگیم بد میشه برات
ا.ت: اربابم کیه؟(پوکر فیص)
نامجون: کوک اربابته
ا.ت: اها اون بانی کوشولو رو میگی
نامجون و ته : بانی ؟
کوک: ا.ت(بلند و پشت سرش)
ا.ت: چته گوشم درد گرفت
نامجون و ته: تخیلی جرعت داری
کوک: مگه نگفتم از رو تخت بلند نشو
ا.ت : برو بابا
رفتم تو حیاط که با جیمین رو به روشدم
ا.ت: شلام موچی
جیمین: سلام قشنگم(دستاش رو باز میکنه)
رفتم داخل بغلش نگا کوک کردم دیدم داره حسودی میکنه
ا.ت: کوک بدجور داره حسودی میکنه (آروم جوری که فقط جیمین بشنوه )
جیمین : اهوم
از بغلش اومدم بیرون
کوک: بدو برو تو اتاق استراحت کن
ا.ت: نوموخام
که دیدم اومد بغلم کرد و بردم سمت اتاق و گزاشتم رو تخت
ا.ت:.....
۱۲.۰k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.