ازدواج اجباری پارت34
بلا خره پارتی که همه منتظرش بودید ابرازه علاقه جونگکوک
...........
بهم نگاه کرد وگفت
جونگکوک: تو واقعا احمقی
متعجب گفتم
ا.ت:هی جوابم رو بده کوک
جونگکوک:بله دوست دارم فکر میکنم دوست داشته باشم
گفت وقتی به یه طرف دیگه نگاه می کرد ای خدایا این الان داره خجالت می کشه اینو بگه خنده بلندی کردم که متعجب نگام می کرد وبعد کلافه گفت
جونگکوک:چرا میخندی خیلی خوشحالی اره
ا.ت:باور نمی کنم داری شوخی میکنی
اخم کرد
جونگکوک: نخیر دروغ نمیگم
ا.ت:هرچی باشه این غیر ممکنه
جونگکوک:نخیر چرا غیر ممکن باشه من دارم میگم دوست دارم حتی از دیروز دلم برات تنگ شده بود لحظه شماری می کردم تا صبح بشه و ببینمت
نگاهش کردم اون خیلی خنده داره چرا اینقدر دستپاچه شده اون خیلی راحت بهم ابراز علاقه کرد ولی نارا گفت اون نمیدونی چطور ابراز علاقه کنه و سرده پس گفتم
ا.ت: دوست داشتن به حرف ها نیس جناب جئون جونگکوک
جونگکوک:ایا کرام بهت ثابت نکرد که اون همه راه و اومدم و کار هام رو ول کردم برا تو
ا.ت: ببین جونگکوک اگه دوستم داشتی نمیزاشتی ناراحت بشم یا پدرم روم دست بلند کنه ونمی داشتی مادرت جلو همهبهم سیلی بزنه دوست داشتن یعنی من همیشه برات اول باشم نه اخر از همه این حس تو دوست داشتن نیست بلکه تو فقط میخوای منو داشته باشی
خندید و دست هام رو گرفت
جونگکوک: و چی اگر من بهت ثابت کنم که واقعا دوست دارم
ا.ت:نمیونم یعنی میتونی این کارو بکنی
سرش رو به معنی بله تکان داد
جونگکوک:چرا کنه
رفتم تو بغ*لش و دستام رو دور گر*دنش انداختم اونم بغ*لم کرد
ا.ت:بیا همو دوست داشته باشیم جونگکوک من واقعا بجز تو کس دیگه ای رو ندارم
جونگکوک:من واقعا دوست دارم و امیدوارم که توم دوستم داشته باشی
ا.ت: دنیا اینو نمیخواد بیا برا هم باشیم میدونی پدرم هیچ وقت منو نخواست خانوادم به جز جیمین هیچ کدوم منو نمی خواستن به خاطر همین من همیشه میخواستم زود ازدواج کنم
موهامو پشت گوشم انداخت و پیشونیم رو بو*سیدوگفت
جونگکوک: عزیزم مطمئن باش من ازت مراقبت میکنم تنها چیزی که از تو میخوام اعتماد کردنه
خندیدم
ا.ت:چشم
جونگکوک:چی درباره تو
ا.ت:هممم من همیشه میخوام مثل خودت بمونی و هیچ وقت عوض نشی برام
جونگکوک:پس توم مثل من فکر میکنی میخوای همزاهیم کنی
خندیدم
ا.ت:البته باید چیکار کنم
جونگکوک: نزار هیچ کس چیزی در موردت بدونه تا میتونی عاقل باش اما وقتی رسید به جایی که بقیه بهت زور گفتن بزن تو دهنشون...خب دیگه گشنمونه بریم غذا بخوریم
و بعد پاشد تا به سمت پایین بره منم دنبالش راه افتادم
ا.ت:تو اینو ول کن من سوال های زیادی ازت دارم
مشغول در اوردن تابه از زیر کابینت آشپزخانه بود
جونگکوک:پس بپرس ببینم
ا.ت:ایا من به نظرت زیبام
خندید
جونگکوک:بدک نیستی
اخم کردم گفتم
ا.ت:پس تو نمیدونی من به دختر زیبا دبیرستانمون معروف بودم
جونگکوک:شاید از نظر اون دبیرستانی ها اینطوری بوده
اخم کردم
ا.ت:یعنی من زیبا نیستم
خندید و اومد سمتم و دستاش رو گزارشت زیر با*سنم و بلندم کردمنم دستامو دور گر*دنش گزاشتمو روی کابینت گزاشتم
جونگکوک:احمق کوچولو من انسان ها وقتی عاشق میشن براشون مهم نیست طرف زیباست یا نه حتی اگه زشت باشه پس تو الان زیبا ترین دختر دنیایی برای من
خندیدم
ا.ت:پس چرا اینطوری میگی
جونگکوک:.....
...........
بهم نگاه کرد وگفت
جونگکوک: تو واقعا احمقی
متعجب گفتم
ا.ت:هی جوابم رو بده کوک
جونگکوک:بله دوست دارم فکر میکنم دوست داشته باشم
گفت وقتی به یه طرف دیگه نگاه می کرد ای خدایا این الان داره خجالت می کشه اینو بگه خنده بلندی کردم که متعجب نگام می کرد وبعد کلافه گفت
جونگکوک:چرا میخندی خیلی خوشحالی اره
ا.ت:باور نمی کنم داری شوخی میکنی
اخم کرد
جونگکوک: نخیر دروغ نمیگم
ا.ت:هرچی باشه این غیر ممکنه
جونگکوک:نخیر چرا غیر ممکن باشه من دارم میگم دوست دارم حتی از دیروز دلم برات تنگ شده بود لحظه شماری می کردم تا صبح بشه و ببینمت
نگاهش کردم اون خیلی خنده داره چرا اینقدر دستپاچه شده اون خیلی راحت بهم ابراز علاقه کرد ولی نارا گفت اون نمیدونی چطور ابراز علاقه کنه و سرده پس گفتم
ا.ت: دوست داشتن به حرف ها نیس جناب جئون جونگکوک
جونگکوک:ایا کرام بهت ثابت نکرد که اون همه راه و اومدم و کار هام رو ول کردم برا تو
ا.ت: ببین جونگکوک اگه دوستم داشتی نمیزاشتی ناراحت بشم یا پدرم روم دست بلند کنه ونمی داشتی مادرت جلو همهبهم سیلی بزنه دوست داشتن یعنی من همیشه برات اول باشم نه اخر از همه این حس تو دوست داشتن نیست بلکه تو فقط میخوای منو داشته باشی
خندید و دست هام رو گرفت
جونگکوک: و چی اگر من بهت ثابت کنم که واقعا دوست دارم
ا.ت:نمیونم یعنی میتونی این کارو بکنی
سرش رو به معنی بله تکان داد
جونگکوک:چرا کنه
رفتم تو بغ*لش و دستام رو دور گر*دنش انداختم اونم بغ*لم کرد
ا.ت:بیا همو دوست داشته باشیم جونگکوک من واقعا بجز تو کس دیگه ای رو ندارم
جونگکوک:من واقعا دوست دارم و امیدوارم که توم دوستم داشته باشی
ا.ت: دنیا اینو نمیخواد بیا برا هم باشیم میدونی پدرم هیچ وقت منو نخواست خانوادم به جز جیمین هیچ کدوم منو نمی خواستن به خاطر همین من همیشه میخواستم زود ازدواج کنم
موهامو پشت گوشم انداخت و پیشونیم رو بو*سیدوگفت
جونگکوک: عزیزم مطمئن باش من ازت مراقبت میکنم تنها چیزی که از تو میخوام اعتماد کردنه
خندیدم
ا.ت:چشم
جونگکوک:چی درباره تو
ا.ت:هممم من همیشه میخوام مثل خودت بمونی و هیچ وقت عوض نشی برام
جونگکوک:پس توم مثل من فکر میکنی میخوای همزاهیم کنی
خندیدم
ا.ت:البته باید چیکار کنم
جونگکوک: نزار هیچ کس چیزی در موردت بدونه تا میتونی عاقل باش اما وقتی رسید به جایی که بقیه بهت زور گفتن بزن تو دهنشون...خب دیگه گشنمونه بریم غذا بخوریم
و بعد پاشد تا به سمت پایین بره منم دنبالش راه افتادم
ا.ت:تو اینو ول کن من سوال های زیادی ازت دارم
مشغول در اوردن تابه از زیر کابینت آشپزخانه بود
جونگکوک:پس بپرس ببینم
ا.ت:ایا من به نظرت زیبام
خندید
جونگکوک:بدک نیستی
اخم کردم گفتم
ا.ت:پس تو نمیدونی من به دختر زیبا دبیرستانمون معروف بودم
جونگکوک:شاید از نظر اون دبیرستانی ها اینطوری بوده
اخم کردم
ا.ت:یعنی من زیبا نیستم
خندید و اومد سمتم و دستاش رو گزارشت زیر با*سنم و بلندم کردمنم دستامو دور گر*دنش گزاشتمو روی کابینت گزاشتم
جونگکوک:احمق کوچولو من انسان ها وقتی عاشق میشن براشون مهم نیست طرف زیباست یا نه حتی اگه زشت باشه پس تو الان زیبا ترین دختر دنیایی برای من
خندیدم
ا.ت:پس چرا اینطوری میگی
جونگکوک:.....
۴۰.۵k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.