مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟐
صبح با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و با جای خالی کوک مواجه شدم آروم از رو تخت بلند شدم روش رو مرتب کردم بعد رفتمwcکارهای لازم انجام دادم موهام رو شونه زدم بافتم چون فاز نداشتم باشگاه رو نرفتم رفتم بیرون دیدم کوک داره آشپزی میکنه مثل عادتم رفتم از پشت بغلش کردم
_صبح بخیر کوکی جونم
+صبح بخیر اتم
_اممم داری چی درست میکنی؟!
+املت
_به به
بعد مین رو چیندیم و شروع کردیم به غذا خوردن کمی که گذشت دیدم موبایلم داره زنگ می خوره با اومدن اسم جین هیونگ روی گوشیم تعجب کردم(بچه ها جین پسر عموی اته و مثل خواهر و بردار باهم و جین ازدواج کرده یه دونه پسر داره)
ویو مکالمه شون
_سلام جین هیونگ چه خبر یادی از ما کردی؟!
جین:سلام ات کوچولو ببخشید این چند وقت نتونستم باهات تماس بگیرم کره نبودم برای یه سری از کار ها رفته بودم آمریکا
_اووو
جین:ات می تونی یهلطفی در حقم کنی؟!
_آره چرا که نع حالا چی هست؟!
جین:خب چند وقته سونجه (پسره جین که ۴ ساله شه) یه خواهر یا بردار می خواد ولی خب وقتش رو نداشتم اگه لطف کنی بیارمش خونت امشب رو نگه ش داری منم به آرزوش برسونمش
_اووووو خب بگو که می خوای با بورام(همسر جین)تنها باشی دیگه(خنده)
جین:آره یه جور هایی
_خب پس بیارش منتظرم
جین:باشه ممنون
_خواهش میکنم پس منتظرم فعلا
جین:فعلا
پایان ویو مکالمشون
+کی بود؟!
_هیچی جین هیونگ پسر عموم بود م می خواست برای پسره خواهر یا برادر بیاره برای همین گفت امشب پسره سونجه بیاد پیش ما
+اووووو(خنده های شیطانی )
_کوفت عههههه
بعد از صبحونه میز جمع کردیم ظرف هارو کو شست
بعد به تهیونگ پیام زدم ماجرا رو گفتم و گفتم امروز نمی تونم بیام شرکت اونم اوکی گفت ولی گفت فردا باید جاش برم منم باشه ای گفتم با کوک زدیم فلیم بیبنیم بعد ۱ ساعت بود که زنگ خونه به صدا در اومد...
پارت بعد قرار خیلی شیرین باشه🦋🌚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟐
صبح با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و با جای خالی کوک مواجه شدم آروم از رو تخت بلند شدم روش رو مرتب کردم بعد رفتمwcکارهای لازم انجام دادم موهام رو شونه زدم بافتم چون فاز نداشتم باشگاه رو نرفتم رفتم بیرون دیدم کوک داره آشپزی میکنه مثل عادتم رفتم از پشت بغلش کردم
_صبح بخیر کوکی جونم
+صبح بخیر اتم
_اممم داری چی درست میکنی؟!
+املت
_به به
بعد مین رو چیندیم و شروع کردیم به غذا خوردن کمی که گذشت دیدم موبایلم داره زنگ می خوره با اومدن اسم جین هیونگ روی گوشیم تعجب کردم(بچه ها جین پسر عموی اته و مثل خواهر و بردار باهم و جین ازدواج کرده یه دونه پسر داره)
ویو مکالمه شون
_سلام جین هیونگ چه خبر یادی از ما کردی؟!
جین:سلام ات کوچولو ببخشید این چند وقت نتونستم باهات تماس بگیرم کره نبودم برای یه سری از کار ها رفته بودم آمریکا
_اووو
جین:ات می تونی یهلطفی در حقم کنی؟!
_آره چرا که نع حالا چی هست؟!
جین:خب چند وقته سونجه (پسره جین که ۴ ساله شه) یه خواهر یا بردار می خواد ولی خب وقتش رو نداشتم اگه لطف کنی بیارمش خونت امشب رو نگه ش داری منم به آرزوش برسونمش
_اووووو خب بگو که می خوای با بورام(همسر جین)تنها باشی دیگه(خنده)
جین:آره یه جور هایی
_خب پس بیارش منتظرم
جین:باشه ممنون
_خواهش میکنم پس منتظرم فعلا
جین:فعلا
پایان ویو مکالمشون
+کی بود؟!
_هیچی جین هیونگ پسر عموم بود م می خواست برای پسره خواهر یا برادر بیاره برای همین گفت امشب پسره سونجه بیاد پیش ما
+اووووو(خنده های شیطانی )
_کوفت عههههه
بعد از صبحونه میز جمع کردیم ظرف هارو کو شست
بعد به تهیونگ پیام زدم ماجرا رو گفتم و گفتم امروز نمی تونم بیام شرکت اونم اوکی گفت ولی گفت فردا باید جاش برم منم باشه ای گفتم با کوک زدیم فلیم بیبنیم بعد ۱ ساعت بود که زنگ خونه به صدا در اومد...
پارت بعد قرار خیلی شیرین باشه🦋🌚
۷.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.