A new marriage
پارت ۱۳
چند ساعت بعد
سومین: یونگی برو خونه دیگه خسته ای.
یونگی: حالت خوبه؟
سومین: اره خیلی خوب شدم..ممنونم ازت اگه نمیومدی..
یونگی: اگه نمیومدم الان دیگه سومين نداشتم...
بعد اروم بخ سمت سومین رفت پیشونیش رو بوسید. سومین چند لحظه تو شوک بود ولی بعد به خودش اومد.
یونگی: کیوت...
نگاهی به ساعت کرد. ساعت ۹ شده بود.
یونگی: من دیگه باید برم..میتونی از پس خودت بر بیای؟
سومین: یونگی من ۲۹ سالمه ها!
یونگی: به نظر من هنوز یه دختر بچه ای.
همینجوری داشتن حرف میزدن که یهو گوشی یونگی زنگ خورد.
یونگی: یوچانه...باید جوابش بدم.
سومین: باشه
یونگی:الو یوچان بله؟
یوچان: بابا..کی میای خونه؟(با استرس)
یونگی: یوچان چیشده چرا استرس داری؟!
یوچان: بابا..مامان باز اومده.. (با ترس)
یونگی: اون زنیکه...الان میایم در رو براش باز نکن.
یوچان: باشه..
سومین: یونگی چی شده؟
یونگی: آنا ، زن اولم اومده دم در خونه.
سومین: برای چی؟
یونگی: میخواد هم یوچان رو با خودش ببره هم باز ازم پول بگیره و بخواد دوباره ازدواج کنیم...چند بار اومده برای الات باید-
سومین: هی منم میام!
یونگی: چی؟!
سومین: منم میام..اگه لازم باشه بزنیش تو میتونی یه زن رو بزنی؟
یونگی: خب نه
سومین: خب من میزنم...غلط کرده دوست پسر من با پسرش رو اذیت کنه.
یونگی: سومین(با خنده)
سومین: چیه؟
یونگی: هیچی اماده شو سریع بریم.
بعد ۱۰ دقیقه
سومین: امادم بریم.
از خونه رفتن بیرون و سوار ماشین شدن. بعد ۲۰ دقیقه رسیدن و از پله ها راه پله رفتن بالا و دیدن آنا دم در خونه اس.
یونگی: آنا اینجا چه غلطی میکنی؟!
آنا: اومد دیدن خانواده عزیزم...مشکلی است عزیزم؟
یونگی: به من نگو عزیزم عوضی!
آنا: چرا....
بعد نگاهی به سومین کرد و گفت
آنا: هی این دختره هر.زه کیه؟
یونگی: چی میگی-
سومین: هوی هر.زه خودتی!
آنا: پرو! ببینم با یونگی چیکاره ای؟
سومین: دوست دخترشم!
آنا: چی؟!
سومین: همین که شنیدی! تازه قراره چند وقت دیگه هم عروسی کنیم!
یونگی: سومین چی میگی؟(اروم)
سومین: هیسس!
آنا: یعنی چی؟!..یعنی هم تو هم یوچان قبول کردین که این زنیکه جایه من رو براتون بگیره؟!
یونگی: اره!
آنا: باور نمیکنم باید از خود یوچان بپرسم. یوچان در رو باز کن!
یونگی: هی درست باهاش حرف بزن! یوچان بیا بیرون چیزی نیست.
یوچان اروم در رو باز کرد و اومد بیرون.
آنا: یوچان..تو این زنیکه رو از من بیشتر دوست داری؟! اره؟! قبول کردی که با پدرت ازدواج کنه؟
یوچان: اره..
ادامش تو کامنت👇
چند ساعت بعد
سومین: یونگی برو خونه دیگه خسته ای.
یونگی: حالت خوبه؟
سومین: اره خیلی خوب شدم..ممنونم ازت اگه نمیومدی..
یونگی: اگه نمیومدم الان دیگه سومين نداشتم...
بعد اروم بخ سمت سومین رفت پیشونیش رو بوسید. سومین چند لحظه تو شوک بود ولی بعد به خودش اومد.
یونگی: کیوت...
نگاهی به ساعت کرد. ساعت ۹ شده بود.
یونگی: من دیگه باید برم..میتونی از پس خودت بر بیای؟
سومین: یونگی من ۲۹ سالمه ها!
یونگی: به نظر من هنوز یه دختر بچه ای.
همینجوری داشتن حرف میزدن که یهو گوشی یونگی زنگ خورد.
یونگی: یوچانه...باید جوابش بدم.
سومین: باشه
یونگی:الو یوچان بله؟
یوچان: بابا..کی میای خونه؟(با استرس)
یونگی: یوچان چیشده چرا استرس داری؟!
یوچان: بابا..مامان باز اومده.. (با ترس)
یونگی: اون زنیکه...الان میایم در رو براش باز نکن.
یوچان: باشه..
سومین: یونگی چی شده؟
یونگی: آنا ، زن اولم اومده دم در خونه.
سومین: برای چی؟
یونگی: میخواد هم یوچان رو با خودش ببره هم باز ازم پول بگیره و بخواد دوباره ازدواج کنیم...چند بار اومده برای الات باید-
سومین: هی منم میام!
یونگی: چی؟!
سومین: منم میام..اگه لازم باشه بزنیش تو میتونی یه زن رو بزنی؟
یونگی: خب نه
سومین: خب من میزنم...غلط کرده دوست پسر من با پسرش رو اذیت کنه.
یونگی: سومین(با خنده)
سومین: چیه؟
یونگی: هیچی اماده شو سریع بریم.
بعد ۱۰ دقیقه
سومین: امادم بریم.
از خونه رفتن بیرون و سوار ماشین شدن. بعد ۲۰ دقیقه رسیدن و از پله ها راه پله رفتن بالا و دیدن آنا دم در خونه اس.
یونگی: آنا اینجا چه غلطی میکنی؟!
آنا: اومد دیدن خانواده عزیزم...مشکلی است عزیزم؟
یونگی: به من نگو عزیزم عوضی!
آنا: چرا....
بعد نگاهی به سومین کرد و گفت
آنا: هی این دختره هر.زه کیه؟
یونگی: چی میگی-
سومین: هوی هر.زه خودتی!
آنا: پرو! ببینم با یونگی چیکاره ای؟
سومین: دوست دخترشم!
آنا: چی؟!
سومین: همین که شنیدی! تازه قراره چند وقت دیگه هم عروسی کنیم!
یونگی: سومین چی میگی؟(اروم)
سومین: هیسس!
آنا: یعنی چی؟!..یعنی هم تو هم یوچان قبول کردین که این زنیکه جایه من رو براتون بگیره؟!
یونگی: اره!
آنا: باور نمیکنم باید از خود یوچان بپرسم. یوچان در رو باز کن!
یونگی: هی درست باهاش حرف بزن! یوچان بیا بیرون چیزی نیست.
یوچان اروم در رو باز کرد و اومد بیرون.
آنا: یوچان..تو این زنیکه رو از من بیشتر دوست داری؟! اره؟! قبول کردی که با پدرت ازدواج کنه؟
یوچان: اره..
ادامش تو کامنت👇
۹۰۹
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.