دو پارتی « وقتی دستت خورد روی تماس..»
دو پارتی « وقتی دستت خورد روی تماس..»
تقریبا 1 ماه 142روز بود که مینهو خونه نیومده بود..از قهرتون 142 روز میگذشت ..
تو این صد و چهل دو روز ..مینهو نه خونه اومده بود نه زنگ زده بودی..نه پیامی داده بود
سر یک.چیز خیلی خیلی چرت دعوا کرده بودین..
و این دعوای چرت به یک ماه کشیده بود..
۰
رو مبل نارنجی رنگ وسط خونه ولو شده بودی ..سرت رو به پشتی مبل تکیه داده بودی و به دیوار زول زده بودی
داشتی به مینهو فکر میکردی...
«بنظرت الان حالش چطوره؟؟ کیه میاد خونه؟؟ اصلا تو این یک ماه به من فکر کرده؟؟»
به این جور حرف ها فکر میکردی
حوصلت دیگه خیلی سر رفته بود
چشم هات رو از دیوار به تلوزیون خاموش دادی ..بی حوصله به تصویرت که روی صفحه خاموش تلوزیون افتاده بود خیره شدی..اهی کشیدی و به میز جلو پات نگاه کردی
چشمت به گوشیت خورد
ورش داشتی و بعد از باز کردن گوشی به سمت صفحه چت خودت و مینهو رفتی..
پیام هاتونو دیدی که یک روز از ساعت 1 ظهر تا 10 شب باهم حرف زدین..اون.موقع مینهو امریکا بود و یک روز مرخصی داشت ولی نمیتونست بیاد.کره
لبخند محوی روی لب هات اومد
با انگشت شصتت همینطور که داشتی صفحه.چت رو بالا پایین میکردی..پیام هاتون هم میخوندی
همینطور که مشغول اینکار بودی روی مبل روبه شکم خوابیدی و به کارت ادامه دادی
پیام هایی شامل لاس زدن های مینهو..شوخی هاش..تیکه هایی که بین پیام بهت مینداخت ولی منظور بدی نداشت..
همه این ها رو خوندی..خنده ی روی لب هات بیشتر شد..
پیامی رو از مینهو خوندی که باعث شد خنده زیاد نتونی نفس بکشی..همینطور که داشتی میخندیدی دستت خورد روی تماس با مینهو..اول متوجه نشدی ولی بعد وقتی که خندت کم شد و میخواستی ادامه پیام هارو بخونی متوجه شدی به مینهو زنگ زدی..
خنده روی لب هات محو شد
سریع از روی شکمت بلند شدی و روی دوتا پات نشستی..
میخواستی تماس رو لغو کنی ولی مینهو جوابت رو داد..
تقریبا 1 ماه 142روز بود که مینهو خونه نیومده بود..از قهرتون 142 روز میگذشت ..
تو این صد و چهل دو روز ..مینهو نه خونه اومده بود نه زنگ زده بودی..نه پیامی داده بود
سر یک.چیز خیلی خیلی چرت دعوا کرده بودین..
و این دعوای چرت به یک ماه کشیده بود..
۰
رو مبل نارنجی رنگ وسط خونه ولو شده بودی ..سرت رو به پشتی مبل تکیه داده بودی و به دیوار زول زده بودی
داشتی به مینهو فکر میکردی...
«بنظرت الان حالش چطوره؟؟ کیه میاد خونه؟؟ اصلا تو این یک ماه به من فکر کرده؟؟»
به این جور حرف ها فکر میکردی
حوصلت دیگه خیلی سر رفته بود
چشم هات رو از دیوار به تلوزیون خاموش دادی ..بی حوصله به تصویرت که روی صفحه خاموش تلوزیون افتاده بود خیره شدی..اهی کشیدی و به میز جلو پات نگاه کردی
چشمت به گوشیت خورد
ورش داشتی و بعد از باز کردن گوشی به سمت صفحه چت خودت و مینهو رفتی..
پیام هاتونو دیدی که یک روز از ساعت 1 ظهر تا 10 شب باهم حرف زدین..اون.موقع مینهو امریکا بود و یک روز مرخصی داشت ولی نمیتونست بیاد.کره
لبخند محوی روی لب هات اومد
با انگشت شصتت همینطور که داشتی صفحه.چت رو بالا پایین میکردی..پیام هاتون هم میخوندی
همینطور که مشغول اینکار بودی روی مبل روبه شکم خوابیدی و به کارت ادامه دادی
پیام هایی شامل لاس زدن های مینهو..شوخی هاش..تیکه هایی که بین پیام بهت مینداخت ولی منظور بدی نداشت..
همه این ها رو خوندی..خنده ی روی لب هات بیشتر شد..
پیامی رو از مینهو خوندی که باعث شد خنده زیاد نتونی نفس بکشی..همینطور که داشتی میخندیدی دستت خورد روی تماس با مینهو..اول متوجه نشدی ولی بعد وقتی که خندت کم شد و میخواستی ادامه پیام هارو بخونی متوجه شدی به مینهو زنگ زدی..
خنده روی لب هات محو شد
سریع از روی شکمت بلند شدی و روی دوتا پات نشستی..
میخواستی تماس رو لغو کنی ولی مینهو جوابت رو داد..
۲۵.۲k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.