فصل:۲ P:7
فصل:۲ P:7
رفتم خونه خدمو روی کاناپه لو داد ک مامانم اومد گف
مامانات: شبیه گربه اب کش شدی
ات:خنده*
مامانم حوله اورد و موهامو خشک کرد ک گف
مامانات: پاشو لباساتو عوض کن بیا شام بخور باشه ای گفتم
و پاشدم رفتم طبقه بالا لباسامو عوض کردم خیلی ذوق داشتم از وقتی ک ته رو دیدم رفتم پایین
وارد اشپز خونه شدم و با چیزی ک دیدم چشمام برق زد دوکبودکی و رامین و کیمچی بود غذا مورد علاقم
بود نشستم پشت میز و شروع کردم ب خوردن
مامانات: خفه نشی خنده*
ات: اخع خیلی گرسنم بود و خیلی خوشمزس ( با دهن پر)
مامانات: نوش جونت اینا همش برای خودتع
ی لبخندی زدم و ب غذا خوردنم ادامه دادم بد چن مین سیر شدم از مامانم تشکر کردم رفتم طبقه بالا و خدمو روی تخت پرت کردم پایین دستمو گذاشنم روی صورتم و ی خندهای کردم از سر ذوق پا شدم رفتم توی بالکن داشت بارون میومد سرمو بالا کردم و چشمامو بستم ی حس خاص و ارامشی داشت:)
(ایم چیزیع ک ادمین دلش میخواد تجربع کنع🗿💔)
داشتم شهر رو تماشا میکردم خیلی قشنگ بود:)
رفتم داخل و موهامو خشک کردم و روی تخت دراز کشیدم کم کم چشام گرم شدن و ب خواب رفتم
از خواب بیدار شدم ساعتو دیدم ساعت ۶ بود وا تا الان خواب بودم بیخیال شدم رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم رفتم پایین مامانمو ندیدم
ات: اجوما
اجوما: بله
ات: مامانم کجاس(خونمون🗿)
اجوما: خانم هواسا ی کاری داشتن رفتن
ات: هوم باش رفتم ت اشپز خونه خوراکی برداشتم رفتم نشستم تلوزیونو روشن کردم ک کیدرامای موردعلاقمو دیدم متوجه گذشت زمان نشدم اههه لحظه حساس تموم شد(زخم خورده ها🗿💔)
ظرف هارو جمع کردم گذاشم تو اشپز خونه حوصلم پوکید لباسامو پوشیدم و کتابمو برداشتم رفتم بیرون زیر ی درختی نشستم زانو هامو جمع کردم و شروع ب خوندن کتاب شدم
تهیونگویو: داشتم قدم میزدم ک دیدم ی دختر زیر درخت نشستع...وا.وایسا ببینم این همون دخترع دیروزی نبود؟ خیلی شبیه ات بود وایسا ببینم ات بالای ساق پاش ی پروانه داشت این دختره هم همینطور اگ ...اگ ات باشع چی نه این امکان ندارع رفتم نزدیکش شدم
تهیونگ:.....
شرطا:
لایک:۵
بسع دیگ زیادی خوندی تا همینجا کافیع🗿🔫
رفتم خونه خدمو روی کاناپه لو داد ک مامانم اومد گف
مامانات: شبیه گربه اب کش شدی
ات:خنده*
مامانم حوله اورد و موهامو خشک کرد ک گف
مامانات: پاشو لباساتو عوض کن بیا شام بخور باشه ای گفتم
و پاشدم رفتم طبقه بالا لباسامو عوض کردم خیلی ذوق داشتم از وقتی ک ته رو دیدم رفتم پایین
وارد اشپز خونه شدم و با چیزی ک دیدم چشمام برق زد دوکبودکی و رامین و کیمچی بود غذا مورد علاقم
بود نشستم پشت میز و شروع کردم ب خوردن
مامانات: خفه نشی خنده*
ات: اخع خیلی گرسنم بود و خیلی خوشمزس ( با دهن پر)
مامانات: نوش جونت اینا همش برای خودتع
ی لبخندی زدم و ب غذا خوردنم ادامه دادم بد چن مین سیر شدم از مامانم تشکر کردم رفتم طبقه بالا و خدمو روی تخت پرت کردم پایین دستمو گذاشنم روی صورتم و ی خندهای کردم از سر ذوق پا شدم رفتم توی بالکن داشت بارون میومد سرمو بالا کردم و چشمامو بستم ی حس خاص و ارامشی داشت:)
(ایم چیزیع ک ادمین دلش میخواد تجربع کنع🗿💔)
داشتم شهر رو تماشا میکردم خیلی قشنگ بود:)
رفتم داخل و موهامو خشک کردم و روی تخت دراز کشیدم کم کم چشام گرم شدن و ب خواب رفتم
از خواب بیدار شدم ساعتو دیدم ساعت ۶ بود وا تا الان خواب بودم بیخیال شدم رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازمو انجام دادم رفتم پایین مامانمو ندیدم
ات: اجوما
اجوما: بله
ات: مامانم کجاس(خونمون🗿)
اجوما: خانم هواسا ی کاری داشتن رفتن
ات: هوم باش رفتم ت اشپز خونه خوراکی برداشتم رفتم نشستم تلوزیونو روشن کردم ک کیدرامای موردعلاقمو دیدم متوجه گذشت زمان نشدم اههه لحظه حساس تموم شد(زخم خورده ها🗿💔)
ظرف هارو جمع کردم گذاشم تو اشپز خونه حوصلم پوکید لباسامو پوشیدم و کتابمو برداشتم رفتم بیرون زیر ی درختی نشستم زانو هامو جمع کردم و شروع ب خوندن کتاب شدم
تهیونگویو: داشتم قدم میزدم ک دیدم ی دختر زیر درخت نشستع...وا.وایسا ببینم این همون دخترع دیروزی نبود؟ خیلی شبیه ات بود وایسا ببینم ات بالای ساق پاش ی پروانه داشت این دختره هم همینطور اگ ...اگ ات باشع چی نه این امکان ندارع رفتم نزدیکش شدم
تهیونگ:.....
شرطا:
لایک:۵
بسع دیگ زیادی خوندی تا همینجا کافیع🗿🔫
۳۵.۹k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.