عشق و غرور p40
بغض کردم
چرا داشت با من اینجوری حرف میزد
باید میزاشتم مادرش هر چی میخواد بارم کنع و هیچی نگم؟؟
پا کوبان رفتم آشپزخونه
اگه تا الان ذره ای دوست داشتم از خانزاده دوباره بچه دار بشم حالا همون یه ذره هم نمیخوام
رفتم پیش ملیحه خانم:
_میشه لطفا از دارو خانه یه قرصی برای من بگیرید؟
_اره حتما چه قرصی
_قرص ضد بارداری
ابروهاش رفت بالا...ادامه دادم:
_فقط هیج کس نفهمه خواهش میکنم
با مکث گفت:
_باشه میسپرم یکی از نگهبانا بگیره
_خیلی ممنون
نباید دوباره ازش حامله میشدم ...اگه میشدم هیچ جوره نمیشد زندگیمو از خانزاده جدا کنم و مستقل زندگی کنم
همین حالا هم اگه بدونه آرشاویر پسر خودشه دست از سرم بر نمیداره
آهی کشیدم
امان از اون روزی که بفهمه...!
ملیحه خانم وقت ناهار از شهربانو پرسید:
_نیروانا خانم ناهار نمیان؟
_نه زنگ زد گفت بیرون میخورن
نیروانا هم شهره؟
کی اومدن؟
سفره چیده شد ...خانزاده هم مثل هميشه راس میز نشست
داشتم برای آرشاویر غذا میکشیدم ک شهربانو گفت:
_پسرت اصلا شبیه دانیار نیست
حس کردم رنگم پرید ادامه داد:
_ خیلی شبیه توعم نیست ، بیشتر شبیه...
حرفشو قطع کردم:
_من سوفیا نیستم که معلوم نباشه بچم از کیه...آرشاویر پسر من و دانیاره..اینو همه میدونن
شهربانو دهنش بسته شد و چیزی نگفت ولی خانزاده اخم کرد
از اون اخما که مشخصه حرصش گرفته
شاید یه دانیار حسودی میکنه که پسر داره
کاش بودی دانیار...
چرا داشت با من اینجوری حرف میزد
باید میزاشتم مادرش هر چی میخواد بارم کنع و هیچی نگم؟؟
پا کوبان رفتم آشپزخونه
اگه تا الان ذره ای دوست داشتم از خانزاده دوباره بچه دار بشم حالا همون یه ذره هم نمیخوام
رفتم پیش ملیحه خانم:
_میشه لطفا از دارو خانه یه قرصی برای من بگیرید؟
_اره حتما چه قرصی
_قرص ضد بارداری
ابروهاش رفت بالا...ادامه دادم:
_فقط هیج کس نفهمه خواهش میکنم
با مکث گفت:
_باشه میسپرم یکی از نگهبانا بگیره
_خیلی ممنون
نباید دوباره ازش حامله میشدم ...اگه میشدم هیچ جوره نمیشد زندگیمو از خانزاده جدا کنم و مستقل زندگی کنم
همین حالا هم اگه بدونه آرشاویر پسر خودشه دست از سرم بر نمیداره
آهی کشیدم
امان از اون روزی که بفهمه...!
ملیحه خانم وقت ناهار از شهربانو پرسید:
_نیروانا خانم ناهار نمیان؟
_نه زنگ زد گفت بیرون میخورن
نیروانا هم شهره؟
کی اومدن؟
سفره چیده شد ...خانزاده هم مثل هميشه راس میز نشست
داشتم برای آرشاویر غذا میکشیدم ک شهربانو گفت:
_پسرت اصلا شبیه دانیار نیست
حس کردم رنگم پرید ادامه داد:
_ خیلی شبیه توعم نیست ، بیشتر شبیه...
حرفشو قطع کردم:
_من سوفیا نیستم که معلوم نباشه بچم از کیه...آرشاویر پسر من و دانیاره..اینو همه میدونن
شهربانو دهنش بسته شد و چیزی نگفت ولی خانزاده اخم کرد
از اون اخما که مشخصه حرصش گرفته
شاید یه دانیار حسودی میکنه که پسر داره
کاش بودی دانیار...
۱۴.۵k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.