orchid p3(end)
☆ببین اسم من جکسونه. جکسون موری. یه دو رگه ام... حالا چرا دارم اینا رو بهت میگم؟ عاییش.. ببین من داشتم صبح میومدم ب سمت کلاس خودم ولی دیدم همه یجا جمع شدن. اومدم دیدم تو با موتور خوردی زمین و کلاه کاسکتت شکسته. وظیفه ی انسانیم میدونستم که بیارمت اینجا. ولی قبل من، هیچکس حاضر نبود بیارتت اینجا! که ظاهرا معلومه چرا/:
قسمت اخر جملشو تیکه دار گفت و نگاهی ب سرتاپای دختر انداخت.
☆خلاصه.. کلاه کاسکتت شکسته بوده و گونتو زخم کرده بوده که حالا چسبش زدن. زانوتم پکیده بوده که اونم پانسمان کردن. رفتی خونه، پرستار گف که یه دکتر برو تا مطمئن بشی نشکسته. خب؟
خب بخایم رو راست باشیم، کایلا هیچی از حرفاش نفهمیده بود! چونکه.. به قیافش دقیق شده بود و داشت تلاش میکرد جلوی اَتش خودش برای بغل گرفته شدن و بوسیده شدن توسط جک رو بگیره.. وایسا ببینم چی؟ وادافاخخخخخ؟ اون کِی اینطوری شده بودددد؟ لعنتی اون حتی یه ساعت که هیچی ده دیقه هم نبود که اون پسرو میشناخت!!
با گونه هایی که هلویی شده بودن، فقط سرشو تکون داد و بعد سرشو پایین انداخت. جک ازین تغییر یهویی کایلا، تعجب کرده بود. با شک پرسید
☆ببینم. تو... حالت خوبه؟
دستشو روی پیشونی دختر گذاشت و فهمید داغه!
☆هی تو تب داری!
•ا.. اوم.. نه تب نیست.. نگ.. نگران نباش.. جک!
جک اول تعجب کرد. ولی بعد.. فقط دلشو گرفته بود و میخندید! از خنده ی اونم کایلا خندش گرفت و اونا تا سه دیقه ی کامل فقط داشتن میخندیدن((: تا جایی که دیگه جک حال نداشت بخنده!
☆ه.. هی.. من میخندم.. تو.. تو چرا.. میخندیییی؟
و بازم زد زیر خنده.(این یه چیزیه که وقتی شما خیلی میخندیدن، ناخاسته بعدش با هر چیز کوچیکی خندتون میگیره. حتی با یاداوری چیزی که میخندیدین.) کایلا، اشک های حاصل از خندش رو پاک کرد و گفت
•م.. من.. دارم.. از خنده ی.. تو... میخندم!
و جک؟ اون دوباره بخاطر جمله بندی کایلا خندید...میخندیدن، فرداش به یه قرار رفتن، سال بعدش نامزد کردن و... هنوز ازدواج نکردن!(:
پایان فلش بک...
پارت بعدی قراره اتفاقای خوبی بیوفته..((((:
قسمت اخر جملشو تیکه دار گفت و نگاهی ب سرتاپای دختر انداخت.
☆خلاصه.. کلاه کاسکتت شکسته بوده و گونتو زخم کرده بوده که حالا چسبش زدن. زانوتم پکیده بوده که اونم پانسمان کردن. رفتی خونه، پرستار گف که یه دکتر برو تا مطمئن بشی نشکسته. خب؟
خب بخایم رو راست باشیم، کایلا هیچی از حرفاش نفهمیده بود! چونکه.. به قیافش دقیق شده بود و داشت تلاش میکرد جلوی اَتش خودش برای بغل گرفته شدن و بوسیده شدن توسط جک رو بگیره.. وایسا ببینم چی؟ وادافاخخخخخ؟ اون کِی اینطوری شده بودددد؟ لعنتی اون حتی یه ساعت که هیچی ده دیقه هم نبود که اون پسرو میشناخت!!
با گونه هایی که هلویی شده بودن، فقط سرشو تکون داد و بعد سرشو پایین انداخت. جک ازین تغییر یهویی کایلا، تعجب کرده بود. با شک پرسید
☆ببینم. تو... حالت خوبه؟
دستشو روی پیشونی دختر گذاشت و فهمید داغه!
☆هی تو تب داری!
•ا.. اوم.. نه تب نیست.. نگ.. نگران نباش.. جک!
جک اول تعجب کرد. ولی بعد.. فقط دلشو گرفته بود و میخندید! از خنده ی اونم کایلا خندش گرفت و اونا تا سه دیقه ی کامل فقط داشتن میخندیدن((: تا جایی که دیگه جک حال نداشت بخنده!
☆ه.. هی.. من میخندم.. تو.. تو چرا.. میخندیییی؟
و بازم زد زیر خنده.(این یه چیزیه که وقتی شما خیلی میخندیدن، ناخاسته بعدش با هر چیز کوچیکی خندتون میگیره. حتی با یاداوری چیزی که میخندیدین.) کایلا، اشک های حاصل از خندش رو پاک کرد و گفت
•م.. من.. دارم.. از خنده ی.. تو... میخندم!
و جک؟ اون دوباره بخاطر جمله بندی کایلا خندید...میخندیدن، فرداش به یه قرار رفتن، سال بعدش نامزد کردن و... هنوز ازدواج نکردن!(:
پایان فلش بک...
پارت بعدی قراره اتفاقای خوبی بیوفته..((((:
۳.۲k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.