خدمتکار شخصی
خدمتکار شخصی
p²³
+:نمیدونم
جین:نظرتون درباره ترسناک چطوره؟
همه :ارههه
–:نمیترسی ا/تم؟
+:ه..ها؟نه نه چرا بترسم؟!.نکنه..نکنه تو میترسیی
–:چیی.نه اصلا بیا ببینیم
+:......
وستای فیلم بود که جنه آدمی که تو فیلم بود و کشت.و من بازوی کوک رو که گرفته بودم چنگ زدم
–:چی شده.کی مرده؟(خواب بوده بچم🤣)
یهو دیدم چشمای ا/ت اشکی شده و الان گریه میکنه.کنترل رو برداشتم و تلویزیون رو خاموش کردم
–:ها(خمیازه)دیگه دیر وقته برید بخوابید
همه:اه . میخواستم بقیش رو ببینیم خبب
:–خوبی..برو بخواب اگه چیزی لازم داشتی بیا اتاق کارم.
+:با..باشه
روی تخت دراز کشیده بودم که یهو صدای رعدوبرق اومد..کابوس من.چیزی که از بچگی ازش بدم میومد.حالا چیکار کنم؟
ادمینتون:ساعت ۲شب بود و کوک هنوز نیومده بود .دخترک هم روی تخت خوابیده بود و با هربار صدای رعدوبرق بیشتر گریه میکرد.دیگه کلافه شده بود و از طرفی هم بخاطر بارداریش دلدرد داشت.
بالشتش رو توی بغل گرفت و به سمت اتاق پسر رفت
–:......
توی اتاق کارم داشتم پرونده هارو چک میکردم که در اتاقم زده شد.
–:بیا تو!
با اومدن ا/ت تعجب کردم.گریه کرده بود و زیر چشمش پف کرده بود و این منو میترسوند
نگران به سمتش رفتم و گفتم:
خوبی؟چیشده؟چرا گریه کردی؟
+:خ..خب.هق بیرون داره رعدوبرق میاد
–:...
توی بغل گرفتمش و گفتم:آروم باش...من پشتتم.از هیچی نترس
ادامه دارد.......
p²³
+:نمیدونم
جین:نظرتون درباره ترسناک چطوره؟
همه :ارههه
–:نمیترسی ا/تم؟
+:ه..ها؟نه نه چرا بترسم؟!.نکنه..نکنه تو میترسیی
–:چیی.نه اصلا بیا ببینیم
+:......
وستای فیلم بود که جنه آدمی که تو فیلم بود و کشت.و من بازوی کوک رو که گرفته بودم چنگ زدم
–:چی شده.کی مرده؟(خواب بوده بچم🤣)
یهو دیدم چشمای ا/ت اشکی شده و الان گریه میکنه.کنترل رو برداشتم و تلویزیون رو خاموش کردم
–:ها(خمیازه)دیگه دیر وقته برید بخوابید
همه:اه . میخواستم بقیش رو ببینیم خبب
:–خوبی..برو بخواب اگه چیزی لازم داشتی بیا اتاق کارم.
+:با..باشه
روی تخت دراز کشیده بودم که یهو صدای رعدوبرق اومد..کابوس من.چیزی که از بچگی ازش بدم میومد.حالا چیکار کنم؟
ادمینتون:ساعت ۲شب بود و کوک هنوز نیومده بود .دخترک هم روی تخت خوابیده بود و با هربار صدای رعدوبرق بیشتر گریه میکرد.دیگه کلافه شده بود و از طرفی هم بخاطر بارداریش دلدرد داشت.
بالشتش رو توی بغل گرفت و به سمت اتاق پسر رفت
–:......
توی اتاق کارم داشتم پرونده هارو چک میکردم که در اتاقم زده شد.
–:بیا تو!
با اومدن ا/ت تعجب کردم.گریه کرده بود و زیر چشمش پف کرده بود و این منو میترسوند
نگران به سمتش رفتم و گفتم:
خوبی؟چیشده؟چرا گریه کردی؟
+:خ..خب.هق بیرون داره رعدوبرق میاد
–:...
توی بغل گرفتمش و گفتم:آروم باش...من پشتتم.از هیچی نترس
ادامه دارد.......
۲.۹k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.