وقتی برای اولین بار ملاقاتش کردی و..
نامجون:برای همینه جذبش شدم
ا.ت:آره کیک منحصر به فردیه بوی مجذوب کننده ای هم داره (لبخند)
نامجون:راجب کیک حرف نمیزنم..
ا.ت:پ..پس چی؟
نامجون:راجب به تو حرف میزدم..راستش من جمعه ها اینجا نمیام..چون نه منوی خاصی دارن..نه زیاد کسی میاد..ولی امروز..انگار انتظار میکشیدم تا یکی رو ببینم..اون شخص تو بودی ا.ت..انگار انتظارتو میکشیدم
ا.ت:(سرخ شده)خوشحالم که از تو میشنومش
نامجون:خوشحالم که اینجایی..دلم میخواد هر روز بیشتر و بیشتر باهات آشنا بشم و دوست دارم دست تو دستای تو توی این هوا راه برم بتونم با صدات بخوابم
ا.ت:نظرت چیه همین العان امتحانش کنیم؟
بعد از این حرف کتشو پوشید و دستاشو سمت نامجون دراز کرد نامجون مثل بچه کوچولویی که توی روز کريسمس کادو گرفته چشماش برق زد و دستای گرمشو با اشتیاق گرفت و قفل کرد توی دستاش با لبخند رضایت از خانم و آقای هان خداحافظی کردن در حالی که نامجون چترش رو باز میکرد و آماده رفتن میشد ا.ت با عشق نگاه میکرد.. خودشه اون همونه دلیل اومدنم..دست دو دست با خوشحالی بیرون رفتید تو اون هوا سرمایی حس نمیکردی بجز گرمای وجود نامجون سرت رو به بازوش تکیه دادی و به راهتون ادامه دادین تا شاید جایی برسین که عاشقانه بتونید با هم زندگی کنید..
آقای هان:این جوونارو ببین(خنده)
خانم هان:یاد اولین روزی که دیدمت افتادم
آقای هان:(خنده)چقدر زود گذشت
لایکش با تو !
درخواستا؟!
#چندپارتی
ا.ت:آره کیک منحصر به فردیه بوی مجذوب کننده ای هم داره (لبخند)
نامجون:راجب کیک حرف نمیزنم..
ا.ت:پ..پس چی؟
نامجون:راجب به تو حرف میزدم..راستش من جمعه ها اینجا نمیام..چون نه منوی خاصی دارن..نه زیاد کسی میاد..ولی امروز..انگار انتظار میکشیدم تا یکی رو ببینم..اون شخص تو بودی ا.ت..انگار انتظارتو میکشیدم
ا.ت:(سرخ شده)خوشحالم که از تو میشنومش
نامجون:خوشحالم که اینجایی..دلم میخواد هر روز بیشتر و بیشتر باهات آشنا بشم و دوست دارم دست تو دستای تو توی این هوا راه برم بتونم با صدات بخوابم
ا.ت:نظرت چیه همین العان امتحانش کنیم؟
بعد از این حرف کتشو پوشید و دستاشو سمت نامجون دراز کرد نامجون مثل بچه کوچولویی که توی روز کريسمس کادو گرفته چشماش برق زد و دستای گرمشو با اشتیاق گرفت و قفل کرد توی دستاش با لبخند رضایت از خانم و آقای هان خداحافظی کردن در حالی که نامجون چترش رو باز میکرد و آماده رفتن میشد ا.ت با عشق نگاه میکرد.. خودشه اون همونه دلیل اومدنم..دست دو دست با خوشحالی بیرون رفتید تو اون هوا سرمایی حس نمیکردی بجز گرمای وجود نامجون سرت رو به بازوش تکیه دادی و به راهتون ادامه دادین تا شاید جایی برسین که عاشقانه بتونید با هم زندگی کنید..
آقای هان:این جوونارو ببین(خنده)
خانم هان:یاد اولین روزی که دیدمت افتادم
آقای هان:(خنده)چقدر زود گذشت
لایکش با تو !
درخواستا؟!
#چندپارتی
۶.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.