فیک جیمین پارت ۱
پارت ۱
خلاصه
ا.ت یه دختری ک دارا فارغ التحصیل میشه و جدا از خانوادش زندگی میکنه دلیلشم فقر نیست اتفاقا پدرش رئیس تدارکات کمپانی و جز طبقات نسبتا پولداری هستن . اینه ک ا.ت از پدرش بخاطر کم توجهی به مادرش شکایت میکنه و اونم میه ناراحتی میتونی از اینجا بری برای همین ا.ت از کنار خانوادش رفته و داره جدا زندگی میکنه . قبلا تا یه مدت پدرش پول میفرستاد ولی ا.ت اونو برگشت میداد چون خودش توی دانشگاهشون کار میکرد و مسئول ترجمه بود از اونجایی ک قبلا کلاس زبان های مختلف رفته این کار براش خیلی راحت بود درآمدش هم در حد خرج ا.ت بود و مشکلی نداشت توی این چهار سالی ک تنها زندگی میکرد هیچ کس از خانواده اش ازش خبری نداشتن چون ن میدونستن کجاست ن تلفنش رو داشتن اون قبل از نقل مکان خطش رو عوض کرده بود اینطوری حس بهتری داشت . اون دختر سر سختی بود و راحت به هر کسی دل نمی بست چون قبلا یه دوست پسر داشته ک رفاقت ۵ ساله داشته وای بخاطر ثروت ا.ت رو ول میکنه و میره با یکی دیگ از دخترای دانشگاه ازدواج میکنه . ا.ت هم از اون روز بغیر از اینکه قلبش شکسته بود خودشم نابود شده بود و امیدی به زندگیش نداشت ولی وقتی به هدف هاش فکر میکرد یه امیدی باز بود ک زندگیشو سر بگیره . ا.ت از بچگی دوست داشت خواننده شه و سه سال هم کارآموز بود علاقه زیادی به کمپانی بیگ هیت داشت ولی چون باباش مسئول تدارکات بود ا.ت دو دل شده بود ولی بلاخره تصمیم گرفته بود که بره صبح بعد از کلاسش راه افتاد بره کمپانی ..
ا.ت
سلام من ا.ت ۲۷ ساله و...
نویسنده : ا.ت جان گپ نزن من خودم همه چیز رو گفتم تو کارت رو بکن من میگم
+ خیلی سگی این داستان منه ن تو گوساله
نویسنده : نظر لطفته . پاشووووو منتظریم
+ اوف باشه
ادامه داستان :
ا.ت عصر رفت سمت کمپانی توی بخش استخدام اولش ک نخواستنش ولی با اصراری ک کرد بلاخره
فردا بیا برا تست اینارو همه پر کن
+ چشم مرسییی
خواهش میکنم
ادامه............
خلاصه
ا.ت یه دختری ک دارا فارغ التحصیل میشه و جدا از خانوادش زندگی میکنه دلیلشم فقر نیست اتفاقا پدرش رئیس تدارکات کمپانی و جز طبقات نسبتا پولداری هستن . اینه ک ا.ت از پدرش بخاطر کم توجهی به مادرش شکایت میکنه و اونم میه ناراحتی میتونی از اینجا بری برای همین ا.ت از کنار خانوادش رفته و داره جدا زندگی میکنه . قبلا تا یه مدت پدرش پول میفرستاد ولی ا.ت اونو برگشت میداد چون خودش توی دانشگاهشون کار میکرد و مسئول ترجمه بود از اونجایی ک قبلا کلاس زبان های مختلف رفته این کار براش خیلی راحت بود درآمدش هم در حد خرج ا.ت بود و مشکلی نداشت توی این چهار سالی ک تنها زندگی میکرد هیچ کس از خانواده اش ازش خبری نداشتن چون ن میدونستن کجاست ن تلفنش رو داشتن اون قبل از نقل مکان خطش رو عوض کرده بود اینطوری حس بهتری داشت . اون دختر سر سختی بود و راحت به هر کسی دل نمی بست چون قبلا یه دوست پسر داشته ک رفاقت ۵ ساله داشته وای بخاطر ثروت ا.ت رو ول میکنه و میره با یکی دیگ از دخترای دانشگاه ازدواج میکنه . ا.ت هم از اون روز بغیر از اینکه قلبش شکسته بود خودشم نابود شده بود و امیدی به زندگیش نداشت ولی وقتی به هدف هاش فکر میکرد یه امیدی باز بود ک زندگیشو سر بگیره . ا.ت از بچگی دوست داشت خواننده شه و سه سال هم کارآموز بود علاقه زیادی به کمپانی بیگ هیت داشت ولی چون باباش مسئول تدارکات بود ا.ت دو دل شده بود ولی بلاخره تصمیم گرفته بود که بره صبح بعد از کلاسش راه افتاد بره کمپانی ..
ا.ت
سلام من ا.ت ۲۷ ساله و...
نویسنده : ا.ت جان گپ نزن من خودم همه چیز رو گفتم تو کارت رو بکن من میگم
+ خیلی سگی این داستان منه ن تو گوساله
نویسنده : نظر لطفته . پاشووووو منتظریم
+ اوف باشه
ادامه داستان :
ا.ت عصر رفت سمت کمپانی توی بخش استخدام اولش ک نخواستنش ولی با اصراری ک کرد بلاخره
فردا بیا برا تست اینارو همه پر کن
+ چشم مرسییی
خواهش میکنم
ادامه............
۸۱.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.