p36
میا:ووککک پاشووووو هق..پاشوو میخام جوابتو بدمممم هق
محکم بغلش کردم..صورتشو نوازش میکردم..اما بیدار نمیشد..بیدار نمیشددد
میا:قول میدم.. هق..قول میدم خوش بگذره..هق..فقط چشاتو باز کننن.. لنتی جوابمو بدههههههه.
صدایی از پشت اومد..
کوک:بهت گفتم عشق وجود نداره..
سرمو برگردوندم سمتش..ووک رو اروم رو زمین گذاشتم و با همون لباس خونی پاشدم رو به روش ایستادم
میا:عشق وجود داره..فقط برای انسانهای پاک..برای تو نه.
کوک:خوشحالم از اینکه انسان پاکی نیستم
میا:انقد پر توقع نباش..تو اصن انسان نیستی..
اینو گفتمو ازش دور شدم..رفتم سمت ماشین و رفتم خونه یوجین.
یوجین:میااا چیشدددد؟؟؟چرا لباسات خونیه؟چرا گریه میکنی؟ووک..ووک کو؟
میا:کشتش..هق..اون قاتل کشتش
راستشو بخاین من عاشق ووک نبودم اما کم کم داشتم عاشقش میشدم..اما اون لنتی نزاشت.. دلم برا کوک تنگ شده بود اما با اومدنش همه چیو خراب کرد..بد تر از قبل..من عاشقش بودم اما اون نمیدید..
تصمیم گرفتم برم پیش یونا و جیمین..وسایلمو جم کردم و با اولین پرواز رفتم کره و رفتم خونشون..با همون لباسای خونی
یونا:میاا،چیشدههههه چرا..چرااا..
میا:هیچی نپرس..خستم..خسته
جیمین:بیا تو..
همه نگرانم شده بودن..من از این زندگی خسته شدم..یبار کنجکاوی کردمو بارها تقاص پس دادم..دیگه نمیتونم..اصن چرا اومدم اینجا؟چراااااا
میا:میرم بالای ساختمون هوا بخورم..
رفتم بالا..صدای پای یکی میومد اهمیت ندادم..دیگه مهم نبود..هیچ چی مهم نبود..اومدم کوک رو تغییر بدم خودم تغییر کردم..دیگه نه حس ترس داشتم..نه هیچ احساس دیگه ای.. مرگ دونگ ووک فقط بهونه بود..من متعلق به این دنیا نیستم..رفتم و لبه ی پرتگاه ایستادم..نسیم خنکی میزد
یونا:احمق نشوووو بیا پایینننن(داد)
جیمین:میااااا برگرد همه چی درست میشه..
رومو برگردوندم سمتشون..
میا:من بیشتر از حد نرمال سختی کشیدم این ینی چی؟ینی متعلق به این دنیا نیستم..
جیمین رفت یه گوشه انگار داشت به یکی زنگ میزد..
یونا:نه احمققق ینی همه چی درست میشههه..یکم صبر کنننن..میا یی که من میشناختم اینجوری نبودددد..اون از خودکشی متنفر بوددد تا حقشو نمیگرفت ولکن نبوددد بیااااا
محکم بغلش کردم..صورتشو نوازش میکردم..اما بیدار نمیشد..بیدار نمیشددد
میا:قول میدم.. هق..قول میدم خوش بگذره..هق..فقط چشاتو باز کننن.. لنتی جوابمو بدههههههه.
صدایی از پشت اومد..
کوک:بهت گفتم عشق وجود نداره..
سرمو برگردوندم سمتش..ووک رو اروم رو زمین گذاشتم و با همون لباس خونی پاشدم رو به روش ایستادم
میا:عشق وجود داره..فقط برای انسانهای پاک..برای تو نه.
کوک:خوشحالم از اینکه انسان پاکی نیستم
میا:انقد پر توقع نباش..تو اصن انسان نیستی..
اینو گفتمو ازش دور شدم..رفتم سمت ماشین و رفتم خونه یوجین.
یوجین:میااا چیشدددد؟؟؟چرا لباسات خونیه؟چرا گریه میکنی؟ووک..ووک کو؟
میا:کشتش..هق..اون قاتل کشتش
راستشو بخاین من عاشق ووک نبودم اما کم کم داشتم عاشقش میشدم..اما اون لنتی نزاشت.. دلم برا کوک تنگ شده بود اما با اومدنش همه چیو خراب کرد..بد تر از قبل..من عاشقش بودم اما اون نمیدید..
تصمیم گرفتم برم پیش یونا و جیمین..وسایلمو جم کردم و با اولین پرواز رفتم کره و رفتم خونشون..با همون لباسای خونی
یونا:میاا،چیشدههههه چرا..چرااا..
میا:هیچی نپرس..خستم..خسته
جیمین:بیا تو..
همه نگرانم شده بودن..من از این زندگی خسته شدم..یبار کنجکاوی کردمو بارها تقاص پس دادم..دیگه نمیتونم..اصن چرا اومدم اینجا؟چراااااا
میا:میرم بالای ساختمون هوا بخورم..
رفتم بالا..صدای پای یکی میومد اهمیت ندادم..دیگه مهم نبود..هیچ چی مهم نبود..اومدم کوک رو تغییر بدم خودم تغییر کردم..دیگه نه حس ترس داشتم..نه هیچ احساس دیگه ای.. مرگ دونگ ووک فقط بهونه بود..من متعلق به این دنیا نیستم..رفتم و لبه ی پرتگاه ایستادم..نسیم خنکی میزد
یونا:احمق نشوووو بیا پایینننن(داد)
جیمین:میااااا برگرد همه چی درست میشه..
رومو برگردوندم سمتشون..
میا:من بیشتر از حد نرمال سختی کشیدم این ینی چی؟ینی متعلق به این دنیا نیستم..
جیمین رفت یه گوشه انگار داشت به یکی زنگ میزد..
یونا:نه احمققق ینی همه چی درست میشههه..یکم صبر کنننن..میا یی که من میشناختم اینجوری نبودددد..اون از خودکشی متنفر بوددد تا حقشو نمیگرفت ولکن نبوددد بیااااا
۱۶.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.