مافیای یونگی پارت 54
ا/ت:روی مبل نشستم داشتم حرف هاش رو هضم میکردم هنوزم نمیتونستم باور کنم واقعا یونگی عاشقم شده بود
هیونجین:زود رسیدم خونه یونگی از ماشین بیرون اومدم زود در زدم
ا/ت:با صدای در که انگار از جاش در میومد از ریشه افکارم اومدم بیرون گیج نگا کردم به در
خدمتکار:درو باز کردم
هیونجین:زود رفتم تو به سالن نگاه کردم با دیدن ا/ت تو سالن وایساده بود رفتم نگران سمتش محکم بغلش کردم حالت خوبه چیزیت که نکرد عوضی سالمی .....(همشون تند تند گف
ا/ت:حرفش پریدم هیونجین نفس عمیق بکشید من واقعا خوبم اون هیچیم نکرده باشه از بغلش بیرون اومدم صورت نگرانش نگا کردم
هیونجین:هوم یعنی واقعا خوبی؟(آروم
ا/ت:سرم تکون دادم به معنی آره
هیونجین:اون عوضی کجاس داشتم عصبی میرفتم سمت اتاقش
ا/ت:دستش گرفتم زود اون خونه نیس رف
هیونجین:کجاس؟
ا/ت:نمیدونم گف میرم جایی که دیگه منو نبینی راحت بشی و از دور مواظبتم
هیونجین:عصبی چشام بستم بیخیال اونو بیا بریم خونه من پیش خودم مواظبتم
ا/ت:با یاد حرف های یونگی که نمیخواس واقعا با هیونجین بگردم سرم انداختم پایین آروم لب زدم نه من اینجا میمونم
هیونجین:با حرفش تعجب کردم که میخواس هنوزم اینجا بمونه تعجب گفتم
ا/ت دیونه شدی میخوای پیش اون بمونی؟؟
ا/ت:هوم من اینجا میمونم
هیونیجن:ولی ....
ا/ت:سرم بالا آوردم بهش نگا کردم
من میخوام اینجا بمونم زور نکن
هیونجین:ایش باشه آروم سمتش قدم برداشتم دستام صورتش قاب کردم
ولی اگه برگشت چیزیت کرد بهم کافیه زنگ بزنی میام باشه(آروم
ا/ت:هوم(لبخند
هیونجین:دلم نمیخواد چیزیت بشه
ا/ت:نگران نباش یونگی بهم آسیب نمیزنه
هیونجین:ولی میزنه اون یه عوضی تمام عیاره
ا/ت:میشه بس کنی هوم؟
هیونجین:از حرف های ا/ت تعجب میکردم که یکم پیش ازش متنفر بود ولی الان طرف اونو میگیره نفس عمیق کشیدم
ا/ت:میشه یکم تنهام بزاری هوم؟
هیونجین:باشه باشه ولی مواظب خودت باش
ا/ت:سرتکون دادم
هیونجین:کلافه برگشتم رفتم
ا/ت:رفتم اتاق خودم به یونگی زنگ زدم ولی با گفتن اینکه شمارش در شبکه موجود نمیباشد گیج شدم چند بار بهش زنگ زدم کلافه گوشیم انداختم کنار دراز کشیدم سقف زل زدم تا شب منتظر بودم بیاد اینکه بیاد خودمو دلداری میدادم کنار پنجره رفتم نشستم منتظرش بودم با زنگ خوردن گوشیم خوشحال رفتم سمتش اینکه یونگی باشه ولی با دیدن اینکه هیونجین هس پوفی کشیدم بی حوصله جواب دادم بهش
هیونجین:هایی خوبی ؟
ا/ت:های خوبم تو خوبی
هیونجین:خوبم من حوصله نداری انگار
ا/ت:نه خوبم فقط یکم خستم داشتم میخوابیدم
هیونجین:اوه باشه پس مزاحم نباشم شب بخیر
ا/ت:شب بخیر قطع کردم رفتم باز کنار پنجره نشستم منتظر بودم با خوردن در اتاقم برگشتم سمتش بیا تو
اجوما:رفتم تو دخترم نمیای پایین برا شام از صبح هیچی نخوردی
ا/ت:نه اجوما دلم نمیخواد گشنم نیس
اجوما:رفتم کنارش نشستم چیزی شده اینقد پوکری؟
ا/ت:بهش زل زدم اجوما یونگی نمیاد؟
اجوما:هم بهش هرچقدر زنگ زدم ولی میگه گوشیش شبکه نیس فک کنم سیم کارتش در آورده
ا/ت:یعنی دیگه نمیاد؟نمیتونم بیبینمش؟
اجوما:بغلس کردم سرش ناز میکردم شش میاد ایشالا یکم فقط میخواد تنهات بزاره
ا/ت:هوم بغلش کردم واقعا اجوما خیلی مهربون بود کم کم تو بغلش چشام گرم خواب میشد
اجوما:بهش نگا انداختم اینکه خوابیده بود کیوت لبخند زدم رو تخت درازش کردم روش کشیدم رفتم بیرون به ارباب زنگ زدم
یونگی:زود جواب دادم چیشد حالش خوب بود؟؟
اجوما:اره پسرم حالش خوبه ولی پوکر بود دلش میخواس بیبینتت از صبح هم جلو پنجره نشسته منتظر توعه
یونگی:هوم چیزی خورد؟
اجوما:نه حتی یه لقمه هم نخورده فقط آب خورده هیونجین هم اومده بود ولی خیلی معمولی حرفید حتی خواس بره و هیونجین گف که باهاش بره خونشون ولی اون گف میخواد اینجا بمونه
یونگی:لبخند زدم هوم باشه اجوما حواست به اون باشه همه چیش بهم خبر بده ولی نگو باهام میحرفی
اجوما:حتما ولی پسرم نمیخوای برگردی؟
یونگی:بعدا درموردش میحرفیم میرم هنوز کار دارم قطع کردم گوشیم انداختم کنار رو تخت دراز کشیدم سقف زل زدم با فک کردن بهش لبخند زدم
کاتتت
شرط ۶۰ لایک
هیونجین:زود رسیدم خونه یونگی از ماشین بیرون اومدم زود در زدم
ا/ت:با صدای در که انگار از جاش در میومد از ریشه افکارم اومدم بیرون گیج نگا کردم به در
خدمتکار:درو باز کردم
هیونجین:زود رفتم تو به سالن نگاه کردم با دیدن ا/ت تو سالن وایساده بود رفتم نگران سمتش محکم بغلش کردم حالت خوبه چیزیت که نکرد عوضی سالمی .....(همشون تند تند گف
ا/ت:حرفش پریدم هیونجین نفس عمیق بکشید من واقعا خوبم اون هیچیم نکرده باشه از بغلش بیرون اومدم صورت نگرانش نگا کردم
هیونجین:هوم یعنی واقعا خوبی؟(آروم
ا/ت:سرم تکون دادم به معنی آره
هیونجین:اون عوضی کجاس داشتم عصبی میرفتم سمت اتاقش
ا/ت:دستش گرفتم زود اون خونه نیس رف
هیونجین:کجاس؟
ا/ت:نمیدونم گف میرم جایی که دیگه منو نبینی راحت بشی و از دور مواظبتم
هیونجین:عصبی چشام بستم بیخیال اونو بیا بریم خونه من پیش خودم مواظبتم
ا/ت:با یاد حرف های یونگی که نمیخواس واقعا با هیونجین بگردم سرم انداختم پایین آروم لب زدم نه من اینجا میمونم
هیونجین:با حرفش تعجب کردم که میخواس هنوزم اینجا بمونه تعجب گفتم
ا/ت دیونه شدی میخوای پیش اون بمونی؟؟
ا/ت:هوم من اینجا میمونم
هیونیجن:ولی ....
ا/ت:سرم بالا آوردم بهش نگا کردم
من میخوام اینجا بمونم زور نکن
هیونجین:ایش باشه آروم سمتش قدم برداشتم دستام صورتش قاب کردم
ولی اگه برگشت چیزیت کرد بهم کافیه زنگ بزنی میام باشه(آروم
ا/ت:هوم(لبخند
هیونجین:دلم نمیخواد چیزیت بشه
ا/ت:نگران نباش یونگی بهم آسیب نمیزنه
هیونجین:ولی میزنه اون یه عوضی تمام عیاره
ا/ت:میشه بس کنی هوم؟
هیونجین:از حرف های ا/ت تعجب میکردم که یکم پیش ازش متنفر بود ولی الان طرف اونو میگیره نفس عمیق کشیدم
ا/ت:میشه یکم تنهام بزاری هوم؟
هیونجین:باشه باشه ولی مواظب خودت باش
ا/ت:سرتکون دادم
هیونجین:کلافه برگشتم رفتم
ا/ت:رفتم اتاق خودم به یونگی زنگ زدم ولی با گفتن اینکه شمارش در شبکه موجود نمیباشد گیج شدم چند بار بهش زنگ زدم کلافه گوشیم انداختم کنار دراز کشیدم سقف زل زدم تا شب منتظر بودم بیاد اینکه بیاد خودمو دلداری میدادم کنار پنجره رفتم نشستم منتظرش بودم با زنگ خوردن گوشیم خوشحال رفتم سمتش اینکه یونگی باشه ولی با دیدن اینکه هیونجین هس پوفی کشیدم بی حوصله جواب دادم بهش
هیونجین:هایی خوبی ؟
ا/ت:های خوبم تو خوبی
هیونجین:خوبم من حوصله نداری انگار
ا/ت:نه خوبم فقط یکم خستم داشتم میخوابیدم
هیونجین:اوه باشه پس مزاحم نباشم شب بخیر
ا/ت:شب بخیر قطع کردم رفتم باز کنار پنجره نشستم منتظر بودم با خوردن در اتاقم برگشتم سمتش بیا تو
اجوما:رفتم تو دخترم نمیای پایین برا شام از صبح هیچی نخوردی
ا/ت:نه اجوما دلم نمیخواد گشنم نیس
اجوما:رفتم کنارش نشستم چیزی شده اینقد پوکری؟
ا/ت:بهش زل زدم اجوما یونگی نمیاد؟
اجوما:هم بهش هرچقدر زنگ زدم ولی میگه گوشیش شبکه نیس فک کنم سیم کارتش در آورده
ا/ت:یعنی دیگه نمیاد؟نمیتونم بیبینمش؟
اجوما:بغلس کردم سرش ناز میکردم شش میاد ایشالا یکم فقط میخواد تنهات بزاره
ا/ت:هوم بغلش کردم واقعا اجوما خیلی مهربون بود کم کم تو بغلش چشام گرم خواب میشد
اجوما:بهش نگا انداختم اینکه خوابیده بود کیوت لبخند زدم رو تخت درازش کردم روش کشیدم رفتم بیرون به ارباب زنگ زدم
یونگی:زود جواب دادم چیشد حالش خوب بود؟؟
اجوما:اره پسرم حالش خوبه ولی پوکر بود دلش میخواس بیبینتت از صبح هم جلو پنجره نشسته منتظر توعه
یونگی:هوم چیزی خورد؟
اجوما:نه حتی یه لقمه هم نخورده فقط آب خورده هیونجین هم اومده بود ولی خیلی معمولی حرفید حتی خواس بره و هیونجین گف که باهاش بره خونشون ولی اون گف میخواد اینجا بمونه
یونگی:لبخند زدم هوم باشه اجوما حواست به اون باشه همه چیش بهم خبر بده ولی نگو باهام میحرفی
اجوما:حتما ولی پسرم نمیخوای برگردی؟
یونگی:بعدا درموردش میحرفیم میرم هنوز کار دارم قطع کردم گوشیم انداختم کنار رو تخت دراز کشیدم سقف زل زدم با فک کردن بهش لبخند زدم
کاتتت
شرط ۶۰ لایک
۲۳.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.