معلم جذاب من پارت 10🐈🤎🥨
(تق تق)
ا/ت: حتما تهیونگه
جیآ: نه حتما هان و لیان هستن
ا/ت: اونا چرا؟
یونا: چون قرار بود بیان دنبالمون
ا/ت: شما دیگه شورش رو در آوردین چرا هرجا میرید کاپلی میرید الان اگه سوآ هم با اون پسره رل بزنه ۶تایی میرید بیرون و منو تو این خونه تنها میزارید(قر قر)
جیآ: نه که تو نا راضی هستی از این ماجرا تو و تهیونگ تو خونه تنهایی حال میکنید واسه خودتون
ا/ت: ما رل نیستییییییم
سوآ: خیلی خب حالا ..... بعدشم ا/ت تو از کجا میدونی من و اون پسر رل نزدیم؟
ا/ت: چشمم روشن به ما نگفتی و رل هم زدی؟
سوآ:(میخنده و خجالتی سرشو تکون میده)
یونا: نچ نچ نچ نچ بیچاره اونی که ۲ساعته جلو در وایساده😕
ا/ت: (زود میره سمت در تا درو باز کنه) سلام
لیان و هان: سلام
لیان: به به دوستدختر آقای کیم
ا/ت: (چون آخرین بار اونو اونجوری دیده بودن خجالت میکشید و زمین رو نگاه میکرد اما تا این حرف رو شنید سرشو بالا آورد و با جدیت تمام گفت)یا من دوست دختر هیچ کس نیستم
هان: آره بابا معلومه اونی که اونجا داشت همدیگه رو میخوردن هم منو جیآ بودیم
ا/ت:(میخواست حرف بزنه که)
لیان: خیلی خب بحث بسه دوستدختر ما رو نمیدی ما بریم؟
ا/ت:(رو به لیان)ایشش....جیییییییآ....یونااااا(عربده) بیایین دوست پسر هاتون اینجان(تو چشمای لیان زل زده و بی حوصله نگاش میکنه) چه لوس بازیا
جیآ: سلام
یونا: سلام(یونا و جیآ و هان و لیان رفتن)
سوآ: رفتن؟
ا/ت: آره بابا
سوآ: (هی گوشیش رو چک میکنه)
ا/ت: منتظر اونی؟
سوآ:آره:)
ا/ت: چرا مگه شما دوتا رل نیستید؟
سوآ: چرا ولی من سرش داد زدم(کمی بغض)
ا/ت: برای چی؟
سوآ: اون میخواست برگرده شهرمون و من ازش ناراحت بودم و میخواستم بمونه
ا/ت: اون چی گفت؟
سوآ: اون باید برمیگشت چون باباش دیگه پیر شده بود و نوبت ژیشو بود تا کسب و کار خانوادگی شون رو بگردونه
ا/ت: آها ، راستی اسمش ژیشو عه؟
سوآ: آره آخه اون در اصل اهل چینه و خیلی سال پیش پدر پدربزرگش به کره مهاجرت کرده تا اینجا زندگیشو بسازه و میشه گفت مثل کره ای هاست
ا/ت: همم کی قراره برگرده شهرتون؟
سوآ: ۵شنبه قراره بره
ا/ت: صبر کن ببینم امروز ۳شنبه نیست؟
سوآ: چرا
ا/ت: و تو نشستی که عشقت بره؟
سوآ: به نظرت چیکار کنم؟
ا/ت: توعم باهاش برو هرچی نباشه بوسان زادگاه تو هم هست
سوآ: پس شما چی؟
ا/ت: یاا ما رو میتونی هر چند وقت یه بار ببینی
سوآ: پس من بهش زنگ میزنم و میگم که باهم بریم
ا/ت: آره
◇یک ربع بعد◇
ا/ت: یا این دیگه چه وضعشه؟ سوآ رفت به دوست پسرش کمک کنه تا وسایل خونشو رو جمع کنه ، یونا و جیآ هم که رفتن با دوستپسراشون خوشگذرونی فقط من موندم😐
(تق تق)
ا/ت: (چون اعصابش خراب بود بلند گفت) یااا به خدا ما دختر دیگه ای نداریم که بدیم به شما(همونطور که قر میزد قدم هاشو به سمت در برمیداشت که در رو باز کنه)
(در رو باز کرد)
ا/ت: عااا..تویی؟
تهیونگ: آره منم...تو هستی دیگه
ا/ت: چی؟
تهیونگ: مگه داد نزدی دختر دیگه ای ندارین بدین من
ا/ت: آره
تهیونگ: تو هستی دیگه
ا/ت:( از خجالت آب شد) بیا تو دیگه
تهیونگ: اوه..باشه(اومد تو و روی مبل نشستن)
ا/ت: چیزی میخوای؟ قهوه یا چایی یا آب میوه
تهیونگ: چایی؟
ا/ت: اوه...ما تو ایران به مهمون هامون چایی تارف میکنیم
تهیونگ: آهااا....پس اگه چایی ایرانی داشتین میخورم(خنده)
ا/ت: اوه...از اونایی که مامانم از ایران فرستاده دارم صبر کن دم کنم برات
◇نیم ساعت بعد◇
گذاشتممم:) دیدین گفتم زود به زود میزارم؟😅
توی هر پارت خیلی مینویسم/= اندازه ۲یا ۳پارت میشه😐
ممنون میشم حمایت کنی🥲🦋🫂
ا/ت: حتما تهیونگه
جیآ: نه حتما هان و لیان هستن
ا/ت: اونا چرا؟
یونا: چون قرار بود بیان دنبالمون
ا/ت: شما دیگه شورش رو در آوردین چرا هرجا میرید کاپلی میرید الان اگه سوآ هم با اون پسره رل بزنه ۶تایی میرید بیرون و منو تو این خونه تنها میزارید(قر قر)
جیآ: نه که تو نا راضی هستی از این ماجرا تو و تهیونگ تو خونه تنهایی حال میکنید واسه خودتون
ا/ت: ما رل نیستییییییم
سوآ: خیلی خب حالا ..... بعدشم ا/ت تو از کجا میدونی من و اون پسر رل نزدیم؟
ا/ت: چشمم روشن به ما نگفتی و رل هم زدی؟
سوآ:(میخنده و خجالتی سرشو تکون میده)
یونا: نچ نچ نچ نچ بیچاره اونی که ۲ساعته جلو در وایساده😕
ا/ت: (زود میره سمت در تا درو باز کنه) سلام
لیان و هان: سلام
لیان: به به دوستدختر آقای کیم
ا/ت: (چون آخرین بار اونو اونجوری دیده بودن خجالت میکشید و زمین رو نگاه میکرد اما تا این حرف رو شنید سرشو بالا آورد و با جدیت تمام گفت)یا من دوست دختر هیچ کس نیستم
هان: آره بابا معلومه اونی که اونجا داشت همدیگه رو میخوردن هم منو جیآ بودیم
ا/ت:(میخواست حرف بزنه که)
لیان: خیلی خب بحث بسه دوستدختر ما رو نمیدی ما بریم؟
ا/ت:(رو به لیان)ایشش....جیییییییآ....یونااااا(عربده) بیایین دوست پسر هاتون اینجان(تو چشمای لیان زل زده و بی حوصله نگاش میکنه) چه لوس بازیا
جیآ: سلام
یونا: سلام(یونا و جیآ و هان و لیان رفتن)
سوآ: رفتن؟
ا/ت: آره بابا
سوآ: (هی گوشیش رو چک میکنه)
ا/ت: منتظر اونی؟
سوآ:آره:)
ا/ت: چرا مگه شما دوتا رل نیستید؟
سوآ: چرا ولی من سرش داد زدم(کمی بغض)
ا/ت: برای چی؟
سوآ: اون میخواست برگرده شهرمون و من ازش ناراحت بودم و میخواستم بمونه
ا/ت: اون چی گفت؟
سوآ: اون باید برمیگشت چون باباش دیگه پیر شده بود و نوبت ژیشو بود تا کسب و کار خانوادگی شون رو بگردونه
ا/ت: آها ، راستی اسمش ژیشو عه؟
سوآ: آره آخه اون در اصل اهل چینه و خیلی سال پیش پدر پدربزرگش به کره مهاجرت کرده تا اینجا زندگیشو بسازه و میشه گفت مثل کره ای هاست
ا/ت: همم کی قراره برگرده شهرتون؟
سوآ: ۵شنبه قراره بره
ا/ت: صبر کن ببینم امروز ۳شنبه نیست؟
سوآ: چرا
ا/ت: و تو نشستی که عشقت بره؟
سوآ: به نظرت چیکار کنم؟
ا/ت: توعم باهاش برو هرچی نباشه بوسان زادگاه تو هم هست
سوآ: پس شما چی؟
ا/ت: یاا ما رو میتونی هر چند وقت یه بار ببینی
سوآ: پس من بهش زنگ میزنم و میگم که باهم بریم
ا/ت: آره
◇یک ربع بعد◇
ا/ت: یا این دیگه چه وضعشه؟ سوآ رفت به دوست پسرش کمک کنه تا وسایل خونشو رو جمع کنه ، یونا و جیآ هم که رفتن با دوستپسراشون خوشگذرونی فقط من موندم😐
(تق تق)
ا/ت: (چون اعصابش خراب بود بلند گفت) یااا به خدا ما دختر دیگه ای نداریم که بدیم به شما(همونطور که قر میزد قدم هاشو به سمت در برمیداشت که در رو باز کنه)
(در رو باز کرد)
ا/ت: عااا..تویی؟
تهیونگ: آره منم...تو هستی دیگه
ا/ت: چی؟
تهیونگ: مگه داد نزدی دختر دیگه ای ندارین بدین من
ا/ت: آره
تهیونگ: تو هستی دیگه
ا/ت:( از خجالت آب شد) بیا تو دیگه
تهیونگ: اوه..باشه(اومد تو و روی مبل نشستن)
ا/ت: چیزی میخوای؟ قهوه یا چایی یا آب میوه
تهیونگ: چایی؟
ا/ت: اوه...ما تو ایران به مهمون هامون چایی تارف میکنیم
تهیونگ: آهااا....پس اگه چایی ایرانی داشتین میخورم(خنده)
ا/ت: اوه...از اونایی که مامانم از ایران فرستاده دارم صبر کن دم کنم برات
◇نیم ساعت بعد◇
گذاشتممم:) دیدین گفتم زود به زود میزارم؟😅
توی هر پارت خیلی مینویسم/= اندازه ۲یا ۳پارت میشه😐
ممنون میشم حمایت کنی🥲🦋🫂
۹.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.