『𝖕𝖆𝖗𝖙8』 امیدوارم دوست داشته باشید 😊
(عربستان)
ساعت پنچ صبح با جت خصوص جونگ کوک رسیدن و خودشون رو روی تخت هاشون پرت کردن و ناله ای از خستگی کردن
تهیونگ:تو دهنت نمیشد صبح بیاییم؟
کوک:غر نزن پاشو برو حموم بعد من برم، بگیریم بکپیم
چشم غره ی کوک ساکتش کرد و بلند شد به طرف حموم رفت بعد از رفتن تهیونگ گوشیش رو از جیبیش بیرون اورد و رفت گالریش، به عکسی که مخفیانه از ملکه اش گرفت بود نگاه کرد اون ملکه واقعا زیبا بود
کوک:چرا اینقدر زیبایی یه دقیقه هم نشد که دلم با دیدن چشمای سیاهت رفت
گوشیش رو جلو برد بوسه ای به صفحه گوشی زد چند باری کارش رو تکرار کرد و به کار خودش خنده ب کرد
همچنان نگاهش روی عکس بود
این تپش قلبشو بیشتر میکرد
دستش رو روی قلبش گذاشت
کوک:بهت قول میدم همینطور که اون تورو به دست اورده، منم قلب اون به دست میارم
گوشیش رو خاموش کرد و چشماش رو روی هم گذاشت که برای معامله اش جون داشته باشه
***
(عربستان 8شب)
با تهیونگ از ليموزين آخرین مدلش پیاده شد و بادیگارد ها با اسلحه هاشون دورشون رو گرفتن
با رسیدن کوک به بزرگ ترین معروف ترین دیسکو در رو براشون باز کردن بعد از واردن شدن کوک و تهیونگ همه نگاه ها به سمتشون رفت ولی طولی نکشید که همه به کار خودشون سرگرم شدن
مرده سبزه ای که پایین دشداشه مشکیشو بالا گرفته بود که زیر پاش نره به سمت کوک و وی رفت
مرد به عربی سلام کرد ولی جوابی از کوک و وی در یافت نکرد با شاره مرد به دنبالش رفت
بادیگارد های کوک همجارو زیر نظر داشتن و منتظر اشاره ی بودن که کارشون رو بسازن
از پله ها بالا رفت د به اتاقی رسیدن اتاقی که فقط امپراطور های پول نشستن نوشیدن شراب هاش رو داشت
با رسیدن به میزی که از قبل رزرو شد بود بادیگارد ها از دور تهیونگ و جونگ کوک کنار رفتن و پرا کنده شدن
کوک:چیزایی که گفتم آماده کردی
#بله یا سیدی(بله، آقا)
کوک:خوبه همشون رو امشب بفرس کره
#چشم سیدی
کوک:دفعه بعد گلوله هم میخوام و درضمن....
با اشاره کوک مرد جایی که میتونست خم شد و کوک هم بلند شد کمی خم شد
کوک:فکر نکن نفهمیدم دفعه پیش چه گوهی خوردی ازت گذشتم چون اضافه کاری کردی اما اگه یک بار دیگه تکرار بشه...
کوک:خانواده ات رو سلاخی میکنم
مرد تند تند به معذرتخواهی میکرد اما با اشاره کوک ساکت شد
کوک:بیرونشون کن میخوام امشب تنها باشم
ته:باشه
سرش رو به مبل تیکه داد و چشماش رو بست بیخیال مرد شد کسی که یبار پاش لرزید دیگه به درد نمیخوره
گوشیش و بیروت اورد به وی زنگ زد
بعد چند بوق ته جواب داد
وی:بله؟
کوک:همراه محموله بفرستش کره به درد نمیخوره
وی:اوکی
گوشی رو قطع کرد حالا یه کیسه بوکس دیگه برای خودش پیدا کرده بود
حالا هروقت که از ملک سرکشش ناراحت میشد سر اون کیسه بوکش چاق و چله اش خالی میکرد
اما همیشه یک نواخت نیست، یکی عاشقه یکی نیست
همیشه اونی که اول عاشق میشه سخته
کوک:اما تو لج باز تر از این حرفایی ملکه ی من
عاشق ترسو هم شجاع هم شکست میخوره هم شکست میده عاشق کسیه که همه حسی رو در وجودش داره و همشون رو باهم تحمیل میکنه
آیا کوک هم مثل عاشق معمولی برخورد میکنه!.....
..........................
⚜
ساعت پنچ صبح با جت خصوص جونگ کوک رسیدن و خودشون رو روی تخت هاشون پرت کردن و ناله ای از خستگی کردن
تهیونگ:تو دهنت نمیشد صبح بیاییم؟
کوک:غر نزن پاشو برو حموم بعد من برم، بگیریم بکپیم
چشم غره ی کوک ساکتش کرد و بلند شد به طرف حموم رفت بعد از رفتن تهیونگ گوشیش رو از جیبیش بیرون اورد و رفت گالریش، به عکسی که مخفیانه از ملکه اش گرفت بود نگاه کرد اون ملکه واقعا زیبا بود
کوک:چرا اینقدر زیبایی یه دقیقه هم نشد که دلم با دیدن چشمای سیاهت رفت
گوشیش رو جلو برد بوسه ای به صفحه گوشی زد چند باری کارش رو تکرار کرد و به کار خودش خنده ب کرد
همچنان نگاهش روی عکس بود
این تپش قلبشو بیشتر میکرد
دستش رو روی قلبش گذاشت
کوک:بهت قول میدم همینطور که اون تورو به دست اورده، منم قلب اون به دست میارم
گوشیش رو خاموش کرد و چشماش رو روی هم گذاشت که برای معامله اش جون داشته باشه
***
(عربستان 8شب)
با تهیونگ از ليموزين آخرین مدلش پیاده شد و بادیگارد ها با اسلحه هاشون دورشون رو گرفتن
با رسیدن کوک به بزرگ ترین معروف ترین دیسکو در رو براشون باز کردن بعد از واردن شدن کوک و تهیونگ همه نگاه ها به سمتشون رفت ولی طولی نکشید که همه به کار خودشون سرگرم شدن
مرده سبزه ای که پایین دشداشه مشکیشو بالا گرفته بود که زیر پاش نره به سمت کوک و وی رفت
مرد به عربی سلام کرد ولی جوابی از کوک و وی در یافت نکرد با شاره مرد به دنبالش رفت
بادیگارد های کوک همجارو زیر نظر داشتن و منتظر اشاره ی بودن که کارشون رو بسازن
از پله ها بالا رفت د به اتاقی رسیدن اتاقی که فقط امپراطور های پول نشستن نوشیدن شراب هاش رو داشت
با رسیدن به میزی که از قبل رزرو شد بود بادیگارد ها از دور تهیونگ و جونگ کوک کنار رفتن و پرا کنده شدن
کوک:چیزایی که گفتم آماده کردی
#بله یا سیدی(بله، آقا)
کوک:خوبه همشون رو امشب بفرس کره
#چشم سیدی
کوک:دفعه بعد گلوله هم میخوام و درضمن....
با اشاره کوک مرد جایی که میتونست خم شد و کوک هم بلند شد کمی خم شد
کوک:فکر نکن نفهمیدم دفعه پیش چه گوهی خوردی ازت گذشتم چون اضافه کاری کردی اما اگه یک بار دیگه تکرار بشه...
کوک:خانواده ات رو سلاخی میکنم
مرد تند تند به معذرتخواهی میکرد اما با اشاره کوک ساکت شد
کوک:بیرونشون کن میخوام امشب تنها باشم
ته:باشه
سرش رو به مبل تیکه داد و چشماش رو بست بیخیال مرد شد کسی که یبار پاش لرزید دیگه به درد نمیخوره
گوشیش و بیروت اورد به وی زنگ زد
بعد چند بوق ته جواب داد
وی:بله؟
کوک:همراه محموله بفرستش کره به درد نمیخوره
وی:اوکی
گوشی رو قطع کرد حالا یه کیسه بوکس دیگه برای خودش پیدا کرده بود
حالا هروقت که از ملک سرکشش ناراحت میشد سر اون کیسه بوکش چاق و چله اش خالی میکرد
اما همیشه یک نواخت نیست، یکی عاشقه یکی نیست
همیشه اونی که اول عاشق میشه سخته
کوک:اما تو لج باز تر از این حرفایی ملکه ی من
عاشق ترسو هم شجاع هم شکست میخوره هم شکست میده عاشق کسیه که همه حسی رو در وجودش داره و همشون رو باهم تحمیل میکنه
آیا کوک هم مثل عاشق معمولی برخورد میکنه!.....
..........................
⚜
۲۳۶.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.