ارسلان:تو این فکرا بودم که نیکا زنگ زد
ارسلان:تو این فکرا بودم که نیکا زنگ زد
نیکا:ارسلان کجایی (با گریه )
ارسلان:چیشده
نیکا:دیا حالش بد شد آوردمش بیمارستانی که تو توش کار میکنی
ارسلان:اومدم
(۵مین بعد)
ارسلان:کجاست
نیکا:تو این اتاق ولی پرستاره نمیزاره
ارسلان:پرستار کجاست
نیکا :اینجا
ارسلان:سلام
پرستار :سلام
ارسلان:دیانا رحیمی .. مریض منه
پرستار :آهان...ولی نمیشه برین تو
ارسلان:من دکتر کاشی هستم این بیمار هم از حالا کار هاشون با منه
پرستار:باشه فقط الان وقت سرم و دارو هاشون هس
ارسلان:باشه خداحافظ
دیانا:رو تخت بیمارستان بودم که یهو ارسلان وارد اتاق شد با سرم و قرص و دارو
ارسلان:سلام
دیانا:کی به تو گف بیای اینجا
ارسلان:من دکترتم
دیانا:نمیخوام
ارسلان:هزار بار بهت میگم من اشتباه کردم دیانا
دیانا:کارتو بکن برو بیرون
ارسلان:رفتم و سرم رو آویزون کردم و رگ دیانا رو پیدا کردم آنژوکت رو که وارد دستش کردم
دیانا:اییییییی
ارسلان:خوبی
دیانا:آره ای یواش
ارسلان:تموم شد .. سرم که بهش زدم قرص و شربتش رو آماده کردم رفتم کمکش کنم تا بتونه بشینه
دیانا:چیکار میکنی
ارسلان:میخوام کمکت کنم بشینی
دیانا:اوکی
ارسلان:بیا این قرص رو بخور
دیانا:چی هست
ارسلان:قرص ضعیف شدن بدن هس کمکت میکنه ضعفت برطرف بشه
دیانا:آهان
ارسلان:دیانا
دیانا:چی
ارسلان: چجوری ازت بخوام منو ببخشی
دیانا:ولم کن برو بیرون
ارسلان:نمیرم
دیانا:اوففف
ارسلان:آشتی آره
دیانا:نه
ارسلان:باشه خودت خواستی
..........
دیانا:ارسلان وارد اتاق شد با یه باکس
ارسلان:سلام
دیانا :چیکار داری
ارسلان:بیا این واسه تو هس
دیانا:نمیخوام
ارسلان:بازش کن بعدش هرکاری خواستی بکن
دیانا:بده به من .... بازش کردم چند تا تیکه پازل بود آروم آروم چیندمش یه عکس بود از من تو بغل ارسلان
ارسلان:ببخشید دیانا منو من اون روز تو رو با امیر دیدم که تو رو بغل کرده توهم بودی همین فکرو میکردی
دیانا:که چی
ارسلان:آشتی
دیانا:تا یه حدودی
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
نیکا:ارسلان کجایی (با گریه )
ارسلان:چیشده
نیکا:دیا حالش بد شد آوردمش بیمارستانی که تو توش کار میکنی
ارسلان:اومدم
(۵مین بعد)
ارسلان:کجاست
نیکا:تو این اتاق ولی پرستاره نمیزاره
ارسلان:پرستار کجاست
نیکا :اینجا
ارسلان:سلام
پرستار :سلام
ارسلان:دیانا رحیمی .. مریض منه
پرستار :آهان...ولی نمیشه برین تو
ارسلان:من دکتر کاشی هستم این بیمار هم از حالا کار هاشون با منه
پرستار:باشه فقط الان وقت سرم و دارو هاشون هس
ارسلان:باشه خداحافظ
دیانا:رو تخت بیمارستان بودم که یهو ارسلان وارد اتاق شد با سرم و قرص و دارو
ارسلان:سلام
دیانا:کی به تو گف بیای اینجا
ارسلان:من دکترتم
دیانا:نمیخوام
ارسلان:هزار بار بهت میگم من اشتباه کردم دیانا
دیانا:کارتو بکن برو بیرون
ارسلان:رفتم و سرم رو آویزون کردم و رگ دیانا رو پیدا کردم آنژوکت رو که وارد دستش کردم
دیانا:اییییییی
ارسلان:خوبی
دیانا:آره ای یواش
ارسلان:تموم شد .. سرم که بهش زدم قرص و شربتش رو آماده کردم رفتم کمکش کنم تا بتونه بشینه
دیانا:چیکار میکنی
ارسلان:میخوام کمکت کنم بشینی
دیانا:اوکی
ارسلان:بیا این قرص رو بخور
دیانا:چی هست
ارسلان:قرص ضعیف شدن بدن هس کمکت میکنه ضعفت برطرف بشه
دیانا:آهان
ارسلان:دیانا
دیانا:چی
ارسلان: چجوری ازت بخوام منو ببخشی
دیانا:ولم کن برو بیرون
ارسلان:نمیرم
دیانا:اوففف
ارسلان:آشتی آره
دیانا:نه
ارسلان:باشه خودت خواستی
..........
دیانا:ارسلان وارد اتاق شد با یه باکس
ارسلان:سلام
دیانا :چیکار داری
ارسلان:بیا این واسه تو هس
دیانا:نمیخوام
ارسلان:بازش کن بعدش هرکاری خواستی بکن
دیانا:بده به من .... بازش کردم چند تا تیکه پازل بود آروم آروم چیندمش یه عکس بود از من تو بغل ارسلان
ارسلان:ببخشید دیانا منو من اون روز تو رو با امیر دیدم که تو رو بغل کرده توهم بودی همین فکرو میکردی
دیانا:که چی
ارسلان:آشتی
دیانا:تا یه حدودی
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
۱۵.۹k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.