「مزاحم قلبم」
「مزاحم قلبم」
part⁷
"آنچه گذشت:
-هیچی یه پسر ع.ن...
-میخوای بری کافه؟...
-حالمو بهم نزن..."
و بازم ویو ات
گوشیرو اوردم پایین و تماسو قط کردم.
احساس عجیبی داشتم.
طی این 4 دقیقه که با ماری حرف میزدم فکرم پیش پسره بود.
حس جدیدی بود.
خودکار سرمو سمت پسره چرخوندم که دیدم داشت بهم نگا میکرد.
دست پاچه سری سرمو برگردوندم
مرتـ.یک.ه زر*دک زاده
چرا داره نگام میکنه
چیزی میخواد
بدون اینکه نشون بدم خجالت کشیدم رومو سمتش گرفتم:
-چیه چرا نگام میکنی؟
بدون جواب به سوالم سرشو دوباره برگردوند و با صدای خیلی اروم که فقط من بشنوم گفت:
* تا اینجا اومدی لایک کن و بعد ببین پسره چی میگه،نکنی به خدا قسم نمیبخشمتتتت🤌🤣*
-فک نکن عاشقت شدم زنـ.یکـ.هـ زر*دک زاده
چی الان از من اصکی کرد
واستا من که بهش نگفتم مرتیکه زردک زاده پس از من اصکی نکرده
یعنی این فشو بلد بود؟؟؟
نکنه ذهنمو میخونه؟!
نه ات این زندگی واقعیه سریال که نیست.
به خودم اومدم دیدم دارم میرسم چه زود اصن نتونستم نفس بکشم
همش تقصیر اون مرتیـ.که زر...
واستا دیگه از این فوش استفاده نمیکنم. اصن و ابدن
خودمو جم و جور کردم و دکمه کنار دسته صندلی رو فشار دادم که بفهمونم همین ایستگاه پیاده میشم.
...
اتوبوس واستاد. دستمو تو جیب هودیم کردمو پیاده شدم.
امشب هوا سرد بود.
سرد تر از هر شب
دوباره سرما
مثل هر سال
ارزو میکنم زمستون بعدی اینطور نگذره
ارزو میکنم زمستون بعدی اینجا نباشم
ارزو میکنم زمستون بعدی با این لباس نباشم
بعد از گفتن کلمه نباشم تو ذهنم صدای رعد و برق اومد.
واقعن جالبه
انگار خدا داره بهم میگه 'ارزوت بر اوردت میشه، منتظر باش'
کاشکی اینطوری میبود.
صورتمو از اسمون گرفتمو دوباره جاده رو نگا کردم...
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
لایک، کامنت، فالو، حمایت یادت نرهههه
part⁷
"آنچه گذشت:
-هیچی یه پسر ع.ن...
-میخوای بری کافه؟...
-حالمو بهم نزن..."
و بازم ویو ات
گوشیرو اوردم پایین و تماسو قط کردم.
احساس عجیبی داشتم.
طی این 4 دقیقه که با ماری حرف میزدم فکرم پیش پسره بود.
حس جدیدی بود.
خودکار سرمو سمت پسره چرخوندم که دیدم داشت بهم نگا میکرد.
دست پاچه سری سرمو برگردوندم
مرتـ.یک.ه زر*دک زاده
چرا داره نگام میکنه
چیزی میخواد
بدون اینکه نشون بدم خجالت کشیدم رومو سمتش گرفتم:
-چیه چرا نگام میکنی؟
بدون جواب به سوالم سرشو دوباره برگردوند و با صدای خیلی اروم که فقط من بشنوم گفت:
* تا اینجا اومدی لایک کن و بعد ببین پسره چی میگه،نکنی به خدا قسم نمیبخشمتتتت🤌🤣*
-فک نکن عاشقت شدم زنـ.یکـ.هـ زر*دک زاده
چی الان از من اصکی کرد
واستا من که بهش نگفتم مرتیکه زردک زاده پس از من اصکی نکرده
یعنی این فشو بلد بود؟؟؟
نکنه ذهنمو میخونه؟!
نه ات این زندگی واقعیه سریال که نیست.
به خودم اومدم دیدم دارم میرسم چه زود اصن نتونستم نفس بکشم
همش تقصیر اون مرتیـ.که زر...
واستا دیگه از این فوش استفاده نمیکنم. اصن و ابدن
خودمو جم و جور کردم و دکمه کنار دسته صندلی رو فشار دادم که بفهمونم همین ایستگاه پیاده میشم.
...
اتوبوس واستاد. دستمو تو جیب هودیم کردمو پیاده شدم.
امشب هوا سرد بود.
سرد تر از هر شب
دوباره سرما
مثل هر سال
ارزو میکنم زمستون بعدی اینطور نگذره
ارزو میکنم زمستون بعدی اینجا نباشم
ارزو میکنم زمستون بعدی با این لباس نباشم
بعد از گفتن کلمه نباشم تو ذهنم صدای رعد و برق اومد.
واقعن جالبه
انگار خدا داره بهم میگه 'ارزوت بر اوردت میشه، منتظر باش'
کاشکی اینطوری میبود.
صورتمو از اسمون گرفتمو دوباره جاده رو نگا کردم...
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
لایک، کامنت، فالو، حمایت یادت نرهههه
۲.۶k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.