وقتی براش قلدری میکردن(⁵)
روز بعد در مدرسه
.
.
از وقتی اومدم ته رو ندیدم..مثل همیشه دنبالش گشتم ولی ندیدمش..اون هیج وقت غیبت نمیکنه..نکنه خواب مونده؟
سر کلاس نشستم و فقط منتظر موندم..چند دقیقه به اومدن معلم مونده بود که جثه بزرگش از در وارد شد..به سمتش رفتم و گفتم؛
_چرا دیر کردی؟
+چرا دیشب دیر اومدی؟
با دقت بهم نگاه میکرد..نزدیک تر شد و دستش رو روی گونه آرایش کرده ام گذاشت
+گونت..کبوده؟
_نه..نه..فقط اینجوری کرم پودر زدم
+تو هیچ وقت آرایش نمیکنی..داری چیو مخفی میکنی؟
_ هی..هیچی..من کاری نمیکنم
و عقب رفتم..برای فهمیدن راست یا دروغ بودن حرفام به چشمای لرزونم نگاه میکرد..اون هیچ وقت اینقدر بهم نزدیک نشده بود..ولی الان مشکوک بود..داشتم فکر میکردم که با صدای ورود معلم از فکرم خارج شدم..
نشستیم سرجامون و درس شروع شد
.
.
موقع نهار دوباره تنها نشسته بود..با ظرف غذا نزدیکش شدم و کنارش نشستم..اول متوجه نشد ولی بعد سرش رو بالا اورد و سوالی بهم نگاه کرد..
_حس کردم خیلی تنهایی اومدم پیشت که تنها نباشی
و بدون حرفی نشستم..
بهم اهمیت نداد و دوباره بدون اشتها شروع به غذا خوردن کرد..
_نمیخوای حرفی بزنی؟
+حرفی مونده؟
لبخندی زدم و سرم رو آروم تکون دادم..قبل از اینکه دهنمو باز کنم خودش بستش
تا بلند شدنش منتظر موندم و بعد از رفتنش منم رفتم..
.
.
ایندفعه بیشتر کتک خوردم و الان اصلا زیر دلم رو احساس نمیکنم..
بدون حس در رو باز کردم و وارد اتاق شدم..
تهیونگ خواب بود..لبخندی به بامزگیش و معصومیش موقع خواب زدم..
بوسه ای روی موهاش نشوندم و لب زدم
_دوست دارم..
و سرجای خودش رفتو ندید لبخندی که ته روی لبش داره ...
.
.
از وقتی اومدم ته رو ندیدم..مثل همیشه دنبالش گشتم ولی ندیدمش..اون هیج وقت غیبت نمیکنه..نکنه خواب مونده؟
سر کلاس نشستم و فقط منتظر موندم..چند دقیقه به اومدن معلم مونده بود که جثه بزرگش از در وارد شد..به سمتش رفتم و گفتم؛
_چرا دیر کردی؟
+چرا دیشب دیر اومدی؟
با دقت بهم نگاه میکرد..نزدیک تر شد و دستش رو روی گونه آرایش کرده ام گذاشت
+گونت..کبوده؟
_نه..نه..فقط اینجوری کرم پودر زدم
+تو هیچ وقت آرایش نمیکنی..داری چیو مخفی میکنی؟
_ هی..هیچی..من کاری نمیکنم
و عقب رفتم..برای فهمیدن راست یا دروغ بودن حرفام به چشمای لرزونم نگاه میکرد..اون هیچ وقت اینقدر بهم نزدیک نشده بود..ولی الان مشکوک بود..داشتم فکر میکردم که با صدای ورود معلم از فکرم خارج شدم..
نشستیم سرجامون و درس شروع شد
.
.
موقع نهار دوباره تنها نشسته بود..با ظرف غذا نزدیکش شدم و کنارش نشستم..اول متوجه نشد ولی بعد سرش رو بالا اورد و سوالی بهم نگاه کرد..
_حس کردم خیلی تنهایی اومدم پیشت که تنها نباشی
و بدون حرفی نشستم..
بهم اهمیت نداد و دوباره بدون اشتها شروع به غذا خوردن کرد..
_نمیخوای حرفی بزنی؟
+حرفی مونده؟
لبخندی زدم و سرم رو آروم تکون دادم..قبل از اینکه دهنمو باز کنم خودش بستش
تا بلند شدنش منتظر موندم و بعد از رفتنش منم رفتم..
.
.
ایندفعه بیشتر کتک خوردم و الان اصلا زیر دلم رو احساس نمیکنم..
بدون حس در رو باز کردم و وارد اتاق شدم..
تهیونگ خواب بود..لبخندی به بامزگیش و معصومیش موقع خواب زدم..
بوسه ای روی موهاش نشوندم و لب زدم
_دوست دارم..
و سرجای خودش رفتو ندید لبخندی که ته روی لبش داره ...
۱.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.