بی رحم
#بی_رحم
part 17
_راستی یه چیزی رو فراموش کردم شمارت رو بهم بده چون شمارتو ندارم مجبورم هر دفعه بخاطر کوچیک ترین مسائل تا خونت بیام
_ فکر کردم شمارمو داری
_ داشتم اما همون موقع سر همون مسئله سیمکارتم رو عوض کردم و خب شماره ی تو هم همراه با بقیه ی شماره ها پاک شد
_ اوکی فهمیدم گوشیت رو بده تا شمارم رو برات بزنم
گوشیم رو به سمتش گرفتم بعد از اینکه شمارشو زد گوشی رو بهم پس داد منم اینبار بدون حرفی از عمارتش خارج شدم
دیگه چیز زیادی تا شب نمونده بود بهتر بود برم و حاضر شم بعد رسیدن به خونه یه چیز ساده خوردم
بعدم به سمت اتاقم رفتم و یه لباس که بنطرم مناسب امشب بود رو پوشیدم
یه نگاه به ساعت انداختم وای کی ساعت هفت و نیم شد
کیف مشکیم رو برداشتم و بعد از زدن یه رژ ملایم و ادکلن مخصوصم
کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
برای امشب بدجور استرس داشتم میترسیدم اونجور که می خوام پیش نره
اما یه چیزی منو بیشتر میترسوند اتفاقاتی که قراره بعد از ازدواج منو جیمین اتفاق بیوفته
اون دیگه اون ادم سابق نیست نمی تونم بهش اعتماد کنم
اما خب تمام اتفاقاتی که داره برام میوفته تقصیر خودمه
اگه خودم اون روز به جیمین دل نمی بستم الا هیج کدوم از این اتفاقات نمی افتاد
منم مثل مقیه ی دخترا زندگی عادی خودم رو میکردم
با صدای یکی از نگهبانی افکارم رو کنار گذاشتم
_ چیزی شده
_ نه فقط اقای پارک بیرون منتطرتونن
_ اوکی بهشون بگید الا میاد
_ باشه
بعدشم بدو حرف اصافه ای رفت منم بعد از پوشیدن کفشم به سمت حیاط رفتم نگهبانا با دیدن من راه رو برام باز کردم
با خارج شدنم از عمارت با ماشین جیمین رو به رو شدم اینه اش کاملا دودی بود و نمیشد چهرش رو دید
با نزدیک تر شدن من شیشه ی ماشین رو داد پایین که چهرش نمایان شد نگاهی بهم انداخت و بعد از ماشین پیاده شد
و به سمتم اومد
اخمی ریزی رو ابروهام نشسته بود اروم به سمتم قدم برداشت و توی یک حرکت ناگهانی منو توی بغلش گرفت و سرش رو نزدیک گوشم کرد و با صدای بمی زمزمه وار گفت :نگهبانا دارن نگاه میکنن یکم روی خوش نشون بده مین یوری
سعی کردم اخمام رو از هم باز کنم بعدش منو از خودش جدا کرد
اما بر خلاف انتظارم دستش رو روی کمر گذاشت و بعدش منو به سمت ماشین هدایت کرد
در ماشین رو برام باز کرد که منم بعد از تشکر ارومی ازش توی ماشین نشستم اما به محض ورودمون به ماشین همه چیز تغییر کرد جیمین شد باز اون ادم سرد
سعی کردم زیاد اعتنا نزارم
اما اینبار خودش بود که سکوت رو شکوند و گفت
_ سعی کن جلوی خانوادت بهتر نقش بازی کنی
انقدر هم تابلو نکن
_ نیاز نیست تو بگی خودم میدونم باید چیکار کنم راستی تو هم نباید جلوی خانوادم انقدر خشک و سرد و رفتار کنی
_ نگران این نباش من خوب نقشم رو بلدم
part 17
_راستی یه چیزی رو فراموش کردم شمارت رو بهم بده چون شمارتو ندارم مجبورم هر دفعه بخاطر کوچیک ترین مسائل تا خونت بیام
_ فکر کردم شمارمو داری
_ داشتم اما همون موقع سر همون مسئله سیمکارتم رو عوض کردم و خب شماره ی تو هم همراه با بقیه ی شماره ها پاک شد
_ اوکی فهمیدم گوشیت رو بده تا شمارم رو برات بزنم
گوشیم رو به سمتش گرفتم بعد از اینکه شمارشو زد گوشی رو بهم پس داد منم اینبار بدون حرفی از عمارتش خارج شدم
دیگه چیز زیادی تا شب نمونده بود بهتر بود برم و حاضر شم بعد رسیدن به خونه یه چیز ساده خوردم
بعدم به سمت اتاقم رفتم و یه لباس که بنطرم مناسب امشب بود رو پوشیدم
یه نگاه به ساعت انداختم وای کی ساعت هفت و نیم شد
کیف مشکیم رو برداشتم و بعد از زدن یه رژ ملایم و ادکلن مخصوصم
کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
برای امشب بدجور استرس داشتم میترسیدم اونجور که می خوام پیش نره
اما یه چیزی منو بیشتر میترسوند اتفاقاتی که قراره بعد از ازدواج منو جیمین اتفاق بیوفته
اون دیگه اون ادم سابق نیست نمی تونم بهش اعتماد کنم
اما خب تمام اتفاقاتی که داره برام میوفته تقصیر خودمه
اگه خودم اون روز به جیمین دل نمی بستم الا هیج کدوم از این اتفاقات نمی افتاد
منم مثل مقیه ی دخترا زندگی عادی خودم رو میکردم
با صدای یکی از نگهبانی افکارم رو کنار گذاشتم
_ چیزی شده
_ نه فقط اقای پارک بیرون منتطرتونن
_ اوکی بهشون بگید الا میاد
_ باشه
بعدشم بدو حرف اصافه ای رفت منم بعد از پوشیدن کفشم به سمت حیاط رفتم نگهبانا با دیدن من راه رو برام باز کردم
با خارج شدنم از عمارت با ماشین جیمین رو به رو شدم اینه اش کاملا دودی بود و نمیشد چهرش رو دید
با نزدیک تر شدن من شیشه ی ماشین رو داد پایین که چهرش نمایان شد نگاهی بهم انداخت و بعد از ماشین پیاده شد
و به سمتم اومد
اخمی ریزی رو ابروهام نشسته بود اروم به سمتم قدم برداشت و توی یک حرکت ناگهانی منو توی بغلش گرفت و سرش رو نزدیک گوشم کرد و با صدای بمی زمزمه وار گفت :نگهبانا دارن نگاه میکنن یکم روی خوش نشون بده مین یوری
سعی کردم اخمام رو از هم باز کنم بعدش منو از خودش جدا کرد
اما بر خلاف انتظارم دستش رو روی کمر گذاشت و بعدش منو به سمت ماشین هدایت کرد
در ماشین رو برام باز کرد که منم بعد از تشکر ارومی ازش توی ماشین نشستم اما به محض ورودمون به ماشین همه چیز تغییر کرد جیمین شد باز اون ادم سرد
سعی کردم زیاد اعتنا نزارم
اما اینبار خودش بود که سکوت رو شکوند و گفت
_ سعی کن جلوی خانوادت بهتر نقش بازی کنی
انقدر هم تابلو نکن
_ نیاز نیست تو بگی خودم میدونم باید چیکار کنم راستی تو هم نباید جلوی خانوادم انقدر خشک و سرد و رفتار کنی
_ نگران این نباش من خوب نقشم رو بلدم
۷.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.