وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p⁴
تهیونگ انگشت شصتش رو نوازش وار روی دست ا.ت کشید و جواب داد: چرا؟ چرا انقد خوبی؟؟
اوت لبخند محوی زد و پرسید: چرا گفتی از جونگ کوک فاصله بگیرم ؟؟؟
اونم پسر خوبیه ....
امروز بهم یه گردنبند داد ، خیلی خوشگل بود
تهیونگ دست ا.ت رو محکم فشار داد و با لحن عصبی جواب داد: از جونگ کوک فاصله میگیری و اون گردنبند هم میدی به من تا یه فکری براش بکنم...
نمیخوام جونگ کوک پروانه بنفشم رو ازم بگیره !
حالا هم بزار فقط ازت آرامش بگیرم ، پروانه بنفشم.....
ا.ت با لحن استرسی ادامه داد: تهیونگ... جونگ...جونگ کوک اومد!!!
جونگ کوک کاملا نزدیک شد و کنار ا.ت نشست و دستش رو روی پای ا.ت گذاشت: هی بانی ، چطوری ؟ گردنبندی که بهت دادم کو؟ ولش کن شب ساعت ۸:۳۰ تو رستوران............ منتظرتم
و قبل از اینکه ا.ت حرفی بزنه اونجا رو ترک کرد
ا.ت صورتش رو سمت تهیونگ برگردوند: تهیونگ ، من .... شب.... میرم
شاید کار واجبی داره
تهیونگ فکِش رو جمع کرد و با صدای تقریبا بلند جواب داد: شما هیچ جا نمیری....
ا.ت دستش رو از تو دست تهیونگ باز کرد و گفت : من میرمم کاری با تو ندارم کههههه
تهیونگ دوباره دست ا.ت رو گرفت و گفت: هووووفففف، خیلی خب باهم میریم منم باهات میام ..... رو حرفم حرف نزن...
ا.ت لباش رو به نشونه اعتراض جلو داد و جواب داد: ولی گفت تنها بر......
تهیونگ انگشتش رو روی لبای ا.ت گذاشت و ادامه داد: هیییششش، باهم میریم....
اوت لبخند محوی زد و پرسید: چرا گفتی از جونگ کوک فاصله بگیرم ؟؟؟
اونم پسر خوبیه ....
امروز بهم یه گردنبند داد ، خیلی خوشگل بود
تهیونگ دست ا.ت رو محکم فشار داد و با لحن عصبی جواب داد: از جونگ کوک فاصله میگیری و اون گردنبند هم میدی به من تا یه فکری براش بکنم...
نمیخوام جونگ کوک پروانه بنفشم رو ازم بگیره !
حالا هم بزار فقط ازت آرامش بگیرم ، پروانه بنفشم.....
ا.ت با لحن استرسی ادامه داد: تهیونگ... جونگ...جونگ کوک اومد!!!
جونگ کوک کاملا نزدیک شد و کنار ا.ت نشست و دستش رو روی پای ا.ت گذاشت: هی بانی ، چطوری ؟ گردنبندی که بهت دادم کو؟ ولش کن شب ساعت ۸:۳۰ تو رستوران............ منتظرتم
و قبل از اینکه ا.ت حرفی بزنه اونجا رو ترک کرد
ا.ت صورتش رو سمت تهیونگ برگردوند: تهیونگ ، من .... شب.... میرم
شاید کار واجبی داره
تهیونگ فکِش رو جمع کرد و با صدای تقریبا بلند جواب داد: شما هیچ جا نمیری....
ا.ت دستش رو از تو دست تهیونگ باز کرد و گفت : من میرمم کاری با تو ندارم کههههه
تهیونگ دوباره دست ا.ت رو گرفت و گفت: هووووفففف، خیلی خب باهم میریم منم باهات میام ..... رو حرفم حرف نزن...
ا.ت لباش رو به نشونه اعتراض جلو داد و جواب داد: ولی گفت تنها بر......
تهیونگ انگشتش رو روی لبای ا.ت گذاشت و ادامه داد: هیییششش، باهم میریم....
۱۲.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.