پارت هشتم 🫧
ا.ت: یعنی می خوایم دوتامون باهم توی یه اتاق بمونیم؟!!!!!
کوک: اره
برگشتم
ا.ت: یه دری چیزی میزننا
کوک: چرا وقتی به اتاق خودم میام در بزنم!
ا.ت: یاااااا به من اتاق دیگه ای بده
پوزخند زد و کتشو در اورد
ا.ت: چیکار میکنی؟!
جواب نداد و شروع به در آوردن لباس هاش کرد
ا.ت: هوووو اینجا آدم هستا آبرویی هیایی
هیچ عکس العملی نشون نمی داد و فقط کار خودشو میکرد
برگشتم و چشمام رو گرفتن چند تا فوش نسارش کردم
حس کردم یکی پشتمه
نفساش به پشت گوشم میخورد
ا.ت: هی......چیکار میکنی!!!
خواستم برگردم که از پشت گرفتم
کوک: هیشششش میدونی از اون وقتی که بهم زنگ زدی عاشقت شدم
ا.ت: چ....چی؟!
داشت بهم نزدیک تر میشد که هولش دادم و از اتاق بیرون رفتم
نفس عمیقی کشیدم
ا.ت آروم باش چیزی نیست
قلبم شروع به تند تند تپیدن کرده بود
رفتم توی آشپز خونه و آب خوردم
که یه چیزی توی جیبم شروع به زنگ زدن کرد
گوشیم بود در اوردم
که دیدم جیمینه فرصت خوبی برای فرار کردن بود
زود جواب دادم
جیمین: ا.ت کجایی چرا برنمیگردییی من و میا نگرانتیم
ا.ت: جیمین تروخدا کمکم کن دیروز من و میا به یه کسی برای سرکار گزاشتن زنگ زدیم که امروز منو دزدید و آورد تو خونش
جیمین: شما چی غلطی کردیددد!! میاااا؟!!!
میا: بابا چیکار کنم حوصلمون سر رفته بود
جیمین: هوففف ا.ت بگو کجایی بیام
ا.ت: آدرسش فکر کنم.....
که یهو گوشی از دستم گاپیده شد
کوک بود
ا.ت: اِواا سلام!!( نگران و استرس)
تماسو قطع کرد و با عصبانیت نگام کرد
#فیک
شرط پارت بعدی:
۸۰تایی بشیم
لایک؟! هرچقدر دوست داشتید🌚
کوک: اره
برگشتم
ا.ت: یه دری چیزی میزننا
کوک: چرا وقتی به اتاق خودم میام در بزنم!
ا.ت: یاااااا به من اتاق دیگه ای بده
پوزخند زد و کتشو در اورد
ا.ت: چیکار میکنی؟!
جواب نداد و شروع به در آوردن لباس هاش کرد
ا.ت: هوووو اینجا آدم هستا آبرویی هیایی
هیچ عکس العملی نشون نمی داد و فقط کار خودشو میکرد
برگشتم و چشمام رو گرفتن چند تا فوش نسارش کردم
حس کردم یکی پشتمه
نفساش به پشت گوشم میخورد
ا.ت: هی......چیکار میکنی!!!
خواستم برگردم که از پشت گرفتم
کوک: هیشششش میدونی از اون وقتی که بهم زنگ زدی عاشقت شدم
ا.ت: چ....چی؟!
داشت بهم نزدیک تر میشد که هولش دادم و از اتاق بیرون رفتم
نفس عمیقی کشیدم
ا.ت آروم باش چیزی نیست
قلبم شروع به تند تند تپیدن کرده بود
رفتم توی آشپز خونه و آب خوردم
که یه چیزی توی جیبم شروع به زنگ زدن کرد
گوشیم بود در اوردم
که دیدم جیمینه فرصت خوبی برای فرار کردن بود
زود جواب دادم
جیمین: ا.ت کجایی چرا برنمیگردییی من و میا نگرانتیم
ا.ت: جیمین تروخدا کمکم کن دیروز من و میا به یه کسی برای سرکار گزاشتن زنگ زدیم که امروز منو دزدید و آورد تو خونش
جیمین: شما چی غلطی کردیددد!! میاااا؟!!!
میا: بابا چیکار کنم حوصلمون سر رفته بود
جیمین: هوففف ا.ت بگو کجایی بیام
ا.ت: آدرسش فکر کنم.....
که یهو گوشی از دستم گاپیده شد
کوک بود
ا.ت: اِواا سلام!!( نگران و استرس)
تماسو قطع کرد و با عصبانیت نگام کرد
#فیک
شرط پارت بعدی:
۸۰تایی بشیم
لایک؟! هرچقدر دوست داشتید🌚
۱۲.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.