چند پارتی کوک🧡🐣⛓️ pt ①
هه سو « به دعوای کودکانه جونگ سوک و جونگی نگاه میکردم...بیشتر از صلح و دوستی دعوا داشتند...جونگی دو دقیقه از جونگ سوک کوچیکتر بود...چندروز پیش تولد پنج سالگیشون بود...جونگکوک بازم برای جونگی هیچی نخریده بود اما عوضش ماشین کنترل از راه دور مدل بالا که تازگی اومده بود رو برای جونگ سوک خریده بود...اون بین دختر و پسر خودش تفاوت میذاشت...میگفت اطرافیان و دوروبرش وقتی فهمیدن اون یه دوقلو دختر پسر داره بهش گفتن تمام حواستو، سرمایت رو بذار برای پسرت...پسر مایه آرامشه..رفته رفته نادیده گرفتن جونگی شد عادتش... جونگی کتکای زیادی از کوک میخورد...وقتی با جونگ سوک دعوا میکردند و ناخواسته به برادرش اسیب میزد جونگکوک بدجوری کتکش میزد..البته بعضی اوقات جونگ سوک مانع این میشه که کوک جونگی رو کتک بزنه...جونگکوک خیلی مهربونه...برای تولد همه بچه های دوستاش حتی اونا که دختر دارن کادو های گرون قیمت میخره...رمانتیک ترین مرد واسه منه اما...اما اونقدری بی محبت و بی توجه نسبت به جونگیه که یکی از اتاقی ساده و فقط با تخت چوبی کوچیکی و یه کمد دست دوم رو براش گذاشته...جونگی هیچوقت اسباب بازی نداشت...جونگکوک نه خودش میخرید نه میذاشت من بخرم...جونگ سوک وقتی ناراحتی جونگی رو میدید حاضر میشد اسباب بازیاشو باهاش تقسیم بکنه...حتی یبار توی کلاسای خیاطی مهدکودک دخترا از دوستش خواست تا برای جونگی عروسک درست کنه... دلم میخواست یکم با کوک حرف بزنم که فقط برای یبارم که شده روی مهربونیشو برای جونگی بزاره...بلاخره صدای زنگ خونه در اومد و رنگ جونگی پرید و با لکنت گفت
جونگی « هق...دا..داداشی...ب..ببه بابا نگو دعوا کردیم...لد..لفدا...
جونگ سوک « خیلی خب باشه...آلوم باش...
....
هه سو « سلام عزیزم!
جونگی « هق...دا..داداشی...ب..ببه بابا نگو دعوا کردیم...لد..لفدا...
جونگ سوک « خیلی خب باشه...آلوم باش...
....
هه سو « سلام عزیزم!
۲۵۹.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.