عشق درسایه سلطنت پارت 128
کثافت پشت سرم دستش رو به سمت گردنم آورد ولی قبل اینکه انگشتهای کثیفش به گردنم بخوره یه تی*ر مستقیم خورد تو گل*وش شوکه به تیر به خون خیلی زیاد جاری شده از گل*وش نگاه کردم...
یه مقدار از خونش پاچید تو صورتم
شوکه تکونی خوردم و جیغم از ترس بلند شد...
خو*ن خیلی زیادی از گل*وش میریخت و دستام از دستش رها شد و صاف روی زمین افتاد سریع برگشتم به روبروم نگاه کردم...
از تعجب نفسم در نمیومد...
تهیونگ با اخم غلیظ کمانی که توی دست داشت پایین آورد...
اون یکی مرده دادی زد و به سمت تهیونگ حمله کرد...
تهیونگ خیلی سریع دست به شمشیرش برد و درش آورد و توی یه حرکت شمشیرش رو صاف روی گر*دن اون کثا*فت کشید....
مرد لحظه ای بی حرکت پشت به من وایستاد و بعد س*رش
روی زمین افتاد و بعد جس*مش...
جيغ بلندی کشیدم و سرم رو چرخوندم...صحنه افتضاحی بود. دوست نداشتم ببینم...
هر دوشون افتضاح مر*دن چشمام رو از ترس و شوک با دستام پوشوندم
تهیونگ اومد جلوم و گفت
تهیونگ: هی.. هی... تموم شد...
وسعی کرد دستم رو از روی صورتم جدا کنه...
نگاش کردم و بی اختیار محکم خودم رو توی بغلش
انداختم و بلند زدم زیر گریه دستاش رو انداخت دورم و منو به خودش فشار داد..
بی وقفه گریه میکردم ولی دلم قرص بود.. خیلی قرص بود..
مطمین بودم جام امنه...
دستاش محکم منو به خودش فشار میداد.
به این اغوش امن و گرم و مر*دونه نیاز داشتم...
صدای جدیش به گوشم خورد
تهیونگ:چی فک کردی پیش خودت که اینجوری زدی بیرون؟ ها ان؟ میدونی اگه نمیومدم چی میشد؟
خودم رو با درد بیشتر بهش فشار دادم که منو از خودش جدا کرد و با خشم تو صورتم نگاه کرد و دادزد
تهیونگ:میدونی میخواستن باهات چیکار کنن؟؟ هاااان میدونی؟؟
شونه هام رو با خشم فشار داد که مطمینم جای دستاش موند.
گریه ام بلند تر و پردردتر شد..انگار فهمید تحملش رو ندارم
دستش رو برد لای موهام و سرم رو توی بغلش کشید و منو به خودش بیشتر چسبوند و چونه اش رو روی شونه ام گذاشت و نفسش رو سنگین بیرون داد و گفت
تهیونگ: خیله خوب.. دیگه تموم شد.. الان جات امنه...
پردرد و ترسیده گریه میکردم ..احتمالا واسه همین دیگه حرف نمیزد..واقعا شوکه بودم..
اولش که نزدیک بود اتفاق خیلی بدی بیوفته و بعدم دیدن دوتا مر*گ تو یه لحظه... اونم انقدر خشن و بی رحمانه خارج از توانم بود..
یه کم که گریه هام اروم شد بی جون گفتم
مری: چجوری پیدام کردی؟
تهیونگ: خیلی احمق فرضم کردی. خیلی.. من پادشاه یه سرزمینم دختر بچه واقعا فک کردی ورود و خروج به قصرم انقدر اسونه؟ پس من چیکاره ام؟ پس امنیت کشور و قصرم
چه معنایی داره؟
یه مقدار از خونش پاچید تو صورتم
شوکه تکونی خوردم و جیغم از ترس بلند شد...
خو*ن خیلی زیادی از گل*وش میریخت و دستام از دستش رها شد و صاف روی زمین افتاد سریع برگشتم به روبروم نگاه کردم...
از تعجب نفسم در نمیومد...
تهیونگ با اخم غلیظ کمانی که توی دست داشت پایین آورد...
اون یکی مرده دادی زد و به سمت تهیونگ حمله کرد...
تهیونگ خیلی سریع دست به شمشیرش برد و درش آورد و توی یه حرکت شمشیرش رو صاف روی گر*دن اون کثا*فت کشید....
مرد لحظه ای بی حرکت پشت به من وایستاد و بعد س*رش
روی زمین افتاد و بعد جس*مش...
جيغ بلندی کشیدم و سرم رو چرخوندم...صحنه افتضاحی بود. دوست نداشتم ببینم...
هر دوشون افتضاح مر*دن چشمام رو از ترس و شوک با دستام پوشوندم
تهیونگ اومد جلوم و گفت
تهیونگ: هی.. هی... تموم شد...
وسعی کرد دستم رو از روی صورتم جدا کنه...
نگاش کردم و بی اختیار محکم خودم رو توی بغلش
انداختم و بلند زدم زیر گریه دستاش رو انداخت دورم و منو به خودش فشار داد..
بی وقفه گریه میکردم ولی دلم قرص بود.. خیلی قرص بود..
مطمین بودم جام امنه...
دستاش محکم منو به خودش فشار میداد.
به این اغوش امن و گرم و مر*دونه نیاز داشتم...
صدای جدیش به گوشم خورد
تهیونگ:چی فک کردی پیش خودت که اینجوری زدی بیرون؟ ها ان؟ میدونی اگه نمیومدم چی میشد؟
خودم رو با درد بیشتر بهش فشار دادم که منو از خودش جدا کرد و با خشم تو صورتم نگاه کرد و دادزد
تهیونگ:میدونی میخواستن باهات چیکار کنن؟؟ هاااان میدونی؟؟
شونه هام رو با خشم فشار داد که مطمینم جای دستاش موند.
گریه ام بلند تر و پردردتر شد..انگار فهمید تحملش رو ندارم
دستش رو برد لای موهام و سرم رو توی بغلش کشید و منو به خودش بیشتر چسبوند و چونه اش رو روی شونه ام گذاشت و نفسش رو سنگین بیرون داد و گفت
تهیونگ: خیله خوب.. دیگه تموم شد.. الان جات امنه...
پردرد و ترسیده گریه میکردم ..احتمالا واسه همین دیگه حرف نمیزد..واقعا شوکه بودم..
اولش که نزدیک بود اتفاق خیلی بدی بیوفته و بعدم دیدن دوتا مر*گ تو یه لحظه... اونم انقدر خشن و بی رحمانه خارج از توانم بود..
یه کم که گریه هام اروم شد بی جون گفتم
مری: چجوری پیدام کردی؟
تهیونگ: خیلی احمق فرضم کردی. خیلی.. من پادشاه یه سرزمینم دختر بچه واقعا فک کردی ورود و خروج به قصرم انقدر اسونه؟ پس من چیکاره ام؟ پس امنیت کشور و قصرم
چه معنایی داره؟
۱۱.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.