(پارت یک)죽음
ا/ت
داشتم خواب شاهزاده سوار بر بنزم رو میدیدم که داشت میومد دنبالم دوقدم فاصله داشت که زینگگگگگگگگگ
هول کردم و با کله افتادم از تخت پایین که پام پیج خورد
-آخ کمرم آخ پام آخ توف تو روحه هرکی که آلارم و مدرسه رو ساخت ای پام
مینجی که از کولی بازیای من نگران شده بود بعد از در زدن امد داخل
مینجی:اونییییی خوبی؟
کلا من و مینجی با این که خواهر بودیم ولی هیچ وجه اشتراکی نداشتیم اون آروم و با ادب من شیطون و بی ادب تنها شباهتمون این بود که هردومون عاشق اوپا بودیم
-آره بابا خوبم تو خوبی؟نگران نباش من سگ جونم
اوما:یعنی خاک تو سرت با این سنت اندازه گاو نمیفهمی جلوی بچه ۶ ساله اینطوری حرف نمیزنن
-اهوم حق با توعه اوما
و رفتم دست و صورتمو شستم و روتینمو انجام دادم با ذوق رفتم صبحانه بخورم که با میز خالی روبرو شدم
با جیغ گفتم:اوماااااااا
اوما:کوفت و اوما چته؟
-غذا کو؟
اوما:میخواستی زود تر پا میشدی غذا کوفت میکردی
یه نگاه به ساعت یه نگاه به اوما کردم و بعد با پوکر فیسی گفتن:ساعت ۵ و نیمه اوما
اوما:خوب حالا هرچی بامن بحث نکن
رفتم اتاقم و آماده شدم بعد رفتم دنبال این یوپ و هانا
داشتیم میرفتیم که موبایلم زنگ خورد اوپا بود
-به به جناب کیم از این ورا حال شما احوال شما قربان شما منم خوبم فدام شی میدونم دوسم داری کار و بار چطوره اوپا مردی؟ چرا جواب نمیدی؟
اوپا:مگه تو اجازه میدی من حرف بزنم؟آروم دودقیقه نفس بگیر بعد مثل ور وره جادو حرف بزن گلم اولا منم خوبم دوما کار و بارم خوبه آها راستی امروز روز اول مدرسته آخر دبیرستانی نه؟
-اوپا یادت بود؟
اوپا:چرا یادم بره؟روز به این مهمی درس بخونیااااا ا/ت شیطونی نکنیااااا
-چشم من و شیطونی ؟ابدا
اوپا:تو راست میگی کاری نداری؟
-دارم
اوپا:چیزی شده؟
-مراقب باش بای
بعد از این که قطع کردم تقریبا رسیده بودیم دبیرستان
هانا:ا/ت داداشتو به من قرض میدی؟
-نه
هانا:چرا؟
-میترسم تو گلوت گیر کنه
و بعد با این یوپ زدم زیر خنده
این یوپ:د..هن..ت
هانا:ا/تتتتتتتتت این یوپپپپپپ
الفرار داشتم میدوییدم
که افتادم برگشتم سمت کسی که برام زیر پایی گرفته بود
داشتم خواب شاهزاده سوار بر بنزم رو میدیدم که داشت میومد دنبالم دوقدم فاصله داشت که زینگگگگگگگگگ
هول کردم و با کله افتادم از تخت پایین که پام پیج خورد
-آخ کمرم آخ پام آخ توف تو روحه هرکی که آلارم و مدرسه رو ساخت ای پام
مینجی که از کولی بازیای من نگران شده بود بعد از در زدن امد داخل
مینجی:اونییییی خوبی؟
کلا من و مینجی با این که خواهر بودیم ولی هیچ وجه اشتراکی نداشتیم اون آروم و با ادب من شیطون و بی ادب تنها شباهتمون این بود که هردومون عاشق اوپا بودیم
-آره بابا خوبم تو خوبی؟نگران نباش من سگ جونم
اوما:یعنی خاک تو سرت با این سنت اندازه گاو نمیفهمی جلوی بچه ۶ ساله اینطوری حرف نمیزنن
-اهوم حق با توعه اوما
و رفتم دست و صورتمو شستم و روتینمو انجام دادم با ذوق رفتم صبحانه بخورم که با میز خالی روبرو شدم
با جیغ گفتم:اوماااااااا
اوما:کوفت و اوما چته؟
-غذا کو؟
اوما:میخواستی زود تر پا میشدی غذا کوفت میکردی
یه نگاه به ساعت یه نگاه به اوما کردم و بعد با پوکر فیسی گفتن:ساعت ۵ و نیمه اوما
اوما:خوب حالا هرچی بامن بحث نکن
رفتم اتاقم و آماده شدم بعد رفتم دنبال این یوپ و هانا
داشتیم میرفتیم که موبایلم زنگ خورد اوپا بود
-به به جناب کیم از این ورا حال شما احوال شما قربان شما منم خوبم فدام شی میدونم دوسم داری کار و بار چطوره اوپا مردی؟ چرا جواب نمیدی؟
اوپا:مگه تو اجازه میدی من حرف بزنم؟آروم دودقیقه نفس بگیر بعد مثل ور وره جادو حرف بزن گلم اولا منم خوبم دوما کار و بارم خوبه آها راستی امروز روز اول مدرسته آخر دبیرستانی نه؟
-اوپا یادت بود؟
اوپا:چرا یادم بره؟روز به این مهمی درس بخونیااااا ا/ت شیطونی نکنیااااا
-چشم من و شیطونی ؟ابدا
اوپا:تو راست میگی کاری نداری؟
-دارم
اوپا:چیزی شده؟
-مراقب باش بای
بعد از این که قطع کردم تقریبا رسیده بودیم دبیرستان
هانا:ا/ت داداشتو به من قرض میدی؟
-نه
هانا:چرا؟
-میترسم تو گلوت گیر کنه
و بعد با این یوپ زدم زیر خنده
این یوپ:د..هن..ت
هانا:ا/تتتتتتتتت این یوپپپپپپ
الفرار داشتم میدوییدم
که افتادم برگشتم سمت کسی که برام زیر پایی گرفته بود
۲.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.